رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۹۲
با رادوینو روشنک اشنا شدو نگاه مسخرشو به رادوینم دوخت! این به همه پسرا اینجوری نگاه میکنه؟!
رادوین با لبخند مسخره ای دستشو کشید
شیدا رو کرد به ماهور : خب با یه قهوه چطورین؟!
+نمیخورم من
روشنک: من میخورم
شیدا: خب بشینیم یه چیزی بخوریم
قهوه شونو خوردن ما کارخاصی نکرده بودیم! قراربود بیشترخودموم باشیم تا تظاهر بهش نه ردیاب و میکروفون بهمون وصل بود نه چیز دیگه ای قرار بود اینارو بذاریم برای اصل کار و فعلا گوشیامون برای ردیابی دستمون بود هیچ چیز مشکوکی همراهمون نبود که احیانا اگه شیدا بخواد بگردتمون اونور چیزی پیدا نکنه
بلاخره سوار هواپیما شدیم چشامو بستم دست ماهور روی دستم قرار گرفت
شیدا با آرامش کنار یکی از مردایی که باهاش اومده بود نشسته بودو ریلکس هدفون تو گوشش
پیاده شدیم اومده بودن دنبالمون باشیدا سوار ماشین شدیم رسیدیم به خونه ای که زیادم مجلل نبود برخلاف تصورمون!
پیاده شدیمو وسایلمونو آوردن از محافظای دم در با اینکه دو نفر بودن البته بجز اون آدمایی که همراهمون بودن معلوم بود اینجا مقر نیست!
شیدا:خب دخترا اون اتاق پسرا شمام اونور
بعد بردن چمدونا به اتاقاو کمی استراحت کردن شیدا صدامون کرد برای ناهار در آرامش ناهارمونو میخوردیم و شیدام از اول مشروب خوردنشو رو کرد متعجب نگاهمو سمت رادوینی ک لیوانشو از مشروب پر کرد انداختم که یادم اومد نباید اصلا از چیزی متعجب بشم!
شیدا:ماهور تو چی؟
+سرم درد میکنه
شیدا:عه بزار بگم برات یه مسکن بیارن! سریع مسکن اوردنو به خورد ماهور داد
حیف مجبورم تحملش کنم وگرنه باید میکشتمش
سعی میکرد بیشتر باهامون گرم بگیره و سعی میکردیم باهاش راه بیایم که کارمون سخت نشه! اما هدفش از کاراش چی بود خدا داند!
بعد ناهار یکم شروع کرد به حرف اضافه زدن! این هیچوقت از حرف زدن خسته نمیشد
خداروشکر تلفنش زنگ خوردو با یه خداحافظی بلند شد رفت!
روشنک میخواست حرفی بزنه
+بریم تو حیاط یکم هوا بخوریم سرم درد میکنه هنوز؟!
بلند شدیم رفتیم بیرون حیاط جالبی بود چشمم به محافظایی که تمام توجه شون به ما بود افتاد
رادوین:دوربین داشت؟
+معلوم نبود اما قطعا داره! یعنی اونجا که نشسته بودیم جلوی ورودی یکی بود فقط!
روشنک:حواسم نبود میخواستم حرف بزنم
_یعنی قطعا میکروفون هست تو خونش!
الان چجوری حرف بزنیم؟!
رادوین: به حیاط اومدنو گوشیامون اکتفا میکنیم فقط مراقب باشید سوتی ندید از خودمونم مایه میذاریم اما نباید چیزی شه خب؟و قطعا نمیذاریم بلایی سر هیچ کدوممون بیاد
رادوین و ماهور و روشنک جور ایستاده بودن پشت به در فقط من دید کامل داشتم
اروم لب زدم _اومد
رادوین چشاشو بازو بسته کردو بحثو عوض کرد شیدا درست پشت سرشون بود ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #شیک #هنری #خاص #زیبا
با رادوینو روشنک اشنا شدو نگاه مسخرشو به رادوینم دوخت! این به همه پسرا اینجوری نگاه میکنه؟!
رادوین با لبخند مسخره ای دستشو کشید
شیدا رو کرد به ماهور : خب با یه قهوه چطورین؟!
+نمیخورم من
روشنک: من میخورم
شیدا: خب بشینیم یه چیزی بخوریم
قهوه شونو خوردن ما کارخاصی نکرده بودیم! قراربود بیشترخودموم باشیم تا تظاهر بهش نه ردیاب و میکروفون بهمون وصل بود نه چیز دیگه ای قرار بود اینارو بذاریم برای اصل کار و فعلا گوشیامون برای ردیابی دستمون بود هیچ چیز مشکوکی همراهمون نبود که احیانا اگه شیدا بخواد بگردتمون اونور چیزی پیدا نکنه
بلاخره سوار هواپیما شدیم چشامو بستم دست ماهور روی دستم قرار گرفت
شیدا با آرامش کنار یکی از مردایی که باهاش اومده بود نشسته بودو ریلکس هدفون تو گوشش
پیاده شدیم اومده بودن دنبالمون باشیدا سوار ماشین شدیم رسیدیم به خونه ای که زیادم مجلل نبود برخلاف تصورمون!
پیاده شدیمو وسایلمونو آوردن از محافظای دم در با اینکه دو نفر بودن البته بجز اون آدمایی که همراهمون بودن معلوم بود اینجا مقر نیست!
شیدا:خب دخترا اون اتاق پسرا شمام اونور
بعد بردن چمدونا به اتاقاو کمی استراحت کردن شیدا صدامون کرد برای ناهار در آرامش ناهارمونو میخوردیم و شیدام از اول مشروب خوردنشو رو کرد متعجب نگاهمو سمت رادوینی ک لیوانشو از مشروب پر کرد انداختم که یادم اومد نباید اصلا از چیزی متعجب بشم!
شیدا:ماهور تو چی؟
+سرم درد میکنه
شیدا:عه بزار بگم برات یه مسکن بیارن! سریع مسکن اوردنو به خورد ماهور داد
حیف مجبورم تحملش کنم وگرنه باید میکشتمش
سعی میکرد بیشتر باهامون گرم بگیره و سعی میکردیم باهاش راه بیایم که کارمون سخت نشه! اما هدفش از کاراش چی بود خدا داند!
بعد ناهار یکم شروع کرد به حرف اضافه زدن! این هیچوقت از حرف زدن خسته نمیشد
خداروشکر تلفنش زنگ خوردو با یه خداحافظی بلند شد رفت!
روشنک میخواست حرفی بزنه
+بریم تو حیاط یکم هوا بخوریم سرم درد میکنه هنوز؟!
بلند شدیم رفتیم بیرون حیاط جالبی بود چشمم به محافظایی که تمام توجه شون به ما بود افتاد
رادوین:دوربین داشت؟
+معلوم نبود اما قطعا داره! یعنی اونجا که نشسته بودیم جلوی ورودی یکی بود فقط!
روشنک:حواسم نبود میخواستم حرف بزنم
_یعنی قطعا میکروفون هست تو خونش!
الان چجوری حرف بزنیم؟!
رادوین: به حیاط اومدنو گوشیامون اکتفا میکنیم فقط مراقب باشید سوتی ندید از خودمونم مایه میذاریم اما نباید چیزی شه خب؟و قطعا نمیذاریم بلایی سر هیچ کدوممون بیاد
رادوین و ماهور و روشنک جور ایستاده بودن پشت به در فقط من دید کامل داشتم
اروم لب زدم _اومد
رادوین چشاشو بازو بسته کردو بحثو عوض کرد شیدا درست پشت سرشون بود ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #شیک #هنری #خاص #زیبا
۵.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.