رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور
#پارت_۱۹۴
یه لحظه حس کردم اکسیژن بهم نرسید هی چشام. بازو بسته میکردم این چه کابوسیه دیگه؟
این ازکجا پیداش شد خدای من!
این چه بازیه مسخره ایه؟!
نگاه منفورشو بین هرچهار تامون گذروند رولبخند چندش آوری بهم زد
ماهورسعی میکرو دستاشو باز کنه الانه رد بده خدایا...!
+تو اینجا چه غلطی میکنی؟
اومد طرفمونو نگاه عاقل اندر سفیهی به ماهور انداخت: آدم دلتنگ تلافی خیلی چیزا میشه هوم ماهور خان؟!
رادوین و روشنک کنجکاوانه بهمون نگاه میکردن
شیدا: ایشون رئیسمه شروین مهرپرور و برادرم!
+برادرت؟!
شیدا لبخندی زد: بله برادرمه
شروین: خب کنجکاو شدین چرا اینجایین! خب کاری ندارم شیدا میخواد چیکار کنه اما برا ترانه یه برنامه دیگه داشتم! البته این خانوم خوشگلم هس دیگه دونفر چه بهتر
صورتشو پوکر کردو به ماهورو رادوین اشاره کرد : گرچه میدونم زیر اینا بودین و اونی پولی که میخام گیرم نمیاد! اما با بقیه دخترهایی که هستن بدرد میخورین اوم البته منو ترانه یه حساب قدیمی صاف نشده هم داریم!
نیم نگاهی به ماهور کردم خون خونشو میخورد قیافش بدجور قرمز شده بود الان رسما میخواست سر به تن شروین نباشه!
شروین: خب تا زمان معامله مهمون مایین همگی! دستاتونو بازم میکنم زیادی ب پرو پا نپیچین که گرون تموم میشه براتون...
پسری که همراهش بود دستو پامونو باز کرد نگاش ثابت موندرو روشنک که اخرین نفری بود که بازش میکرد عمدا طولش دادو دستشو کشید رو کمر روشنک دست مشت شده ی رادوینو دیدم! گیر کیا افتادیم!
خدا بخیر کنه...
شیداو شروین رفتن و ما هنگ کرده بودیم
رادوین اشاره کرد بریم تو اتاق!
یکم که دوروبر نگا کردیم برا دوربین و مطمئن شدن بازم محض اطمینان رفت سمت حموم و به بهانه چک کردن لوله ماهور وصدا زد منو روشنکم رفتیم تو
رادوین: این کیه؟ جریان چیه؟
قضیه رو شرح دادم براشون رادوین سوتی کشید: بیا و درستش کن! اینا چرا همشون هیزن عوضیا
+حیف که نمیخوام بلایی سر هیچکدومتون بیاد وگرنه با دستای خودم میکشتمش بخدا قسم اینکار واجبه
_اروم باش تموم میشه فقط یکم مدرک گیر بیاریم حله
کلافه دستشو برد تو موهاش
+چرا اومدیم وسط این بازی از پیش تعیین شده ی مسخره
بغلش کردمو سعی داشتم آرومش کنم ولی نمیشد خودمم داشتم خودخوری میکردم رادوینم از بس راه رفت سرگیجه گرفتیم
روشنک:آروم باشید یکم! منتظر هرچیزی بودیم چرا یهو جا زدین؟ فاز نگیرین برا من میریم اون بیرون و ادامه میدیم زودتر تموم شه بره راحت شیم اگه ی ذره ب فکر مایید بیاین ادامه بدیم
رفتیم بیرونو سرو گوشی توی خونه اب دادیم که یکم بعد پسرام اومدن...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #هنری #شیک #زیبا
یه لحظه حس کردم اکسیژن بهم نرسید هی چشام. بازو بسته میکردم این چه کابوسیه دیگه؟
این ازکجا پیداش شد خدای من!
این چه بازیه مسخره ایه؟!
نگاه منفورشو بین هرچهار تامون گذروند رولبخند چندش آوری بهم زد
ماهورسعی میکرو دستاشو باز کنه الانه رد بده خدایا...!
+تو اینجا چه غلطی میکنی؟
اومد طرفمونو نگاه عاقل اندر سفیهی به ماهور انداخت: آدم دلتنگ تلافی خیلی چیزا میشه هوم ماهور خان؟!
رادوین و روشنک کنجکاوانه بهمون نگاه میکردن
شیدا: ایشون رئیسمه شروین مهرپرور و برادرم!
+برادرت؟!
شیدا لبخندی زد: بله برادرمه
شروین: خب کنجکاو شدین چرا اینجایین! خب کاری ندارم شیدا میخواد چیکار کنه اما برا ترانه یه برنامه دیگه داشتم! البته این خانوم خوشگلم هس دیگه دونفر چه بهتر
صورتشو پوکر کردو به ماهورو رادوین اشاره کرد : گرچه میدونم زیر اینا بودین و اونی پولی که میخام گیرم نمیاد! اما با بقیه دخترهایی که هستن بدرد میخورین اوم البته منو ترانه یه حساب قدیمی صاف نشده هم داریم!
نیم نگاهی به ماهور کردم خون خونشو میخورد قیافش بدجور قرمز شده بود الان رسما میخواست سر به تن شروین نباشه!
شروین: خب تا زمان معامله مهمون مایین همگی! دستاتونو بازم میکنم زیادی ب پرو پا نپیچین که گرون تموم میشه براتون...
پسری که همراهش بود دستو پامونو باز کرد نگاش ثابت موندرو روشنک که اخرین نفری بود که بازش میکرد عمدا طولش دادو دستشو کشید رو کمر روشنک دست مشت شده ی رادوینو دیدم! گیر کیا افتادیم!
خدا بخیر کنه...
شیداو شروین رفتن و ما هنگ کرده بودیم
رادوین اشاره کرد بریم تو اتاق!
یکم که دوروبر نگا کردیم برا دوربین و مطمئن شدن بازم محض اطمینان رفت سمت حموم و به بهانه چک کردن لوله ماهور وصدا زد منو روشنکم رفتیم تو
رادوین: این کیه؟ جریان چیه؟
قضیه رو شرح دادم براشون رادوین سوتی کشید: بیا و درستش کن! اینا چرا همشون هیزن عوضیا
+حیف که نمیخوام بلایی سر هیچکدومتون بیاد وگرنه با دستای خودم میکشتمش بخدا قسم اینکار واجبه
_اروم باش تموم میشه فقط یکم مدرک گیر بیاریم حله
کلافه دستشو برد تو موهاش
+چرا اومدیم وسط این بازی از پیش تعیین شده ی مسخره
بغلش کردمو سعی داشتم آرومش کنم ولی نمیشد خودمم داشتم خودخوری میکردم رادوینم از بس راه رفت سرگیجه گرفتیم
روشنک:آروم باشید یکم! منتظر هرچیزی بودیم چرا یهو جا زدین؟ فاز نگیرین برا من میریم اون بیرون و ادامه میدیم زودتر تموم شه بره راحت شیم اگه ی ذره ب فکر مایید بیاین ادامه بدیم
رفتیم بیرونو سرو گوشی توی خونه اب دادیم که یکم بعد پسرام اومدن...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #هنری #شیک #زیبا
۱۰.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.