عشق ویرانگر۲
پارت ۹
انتقام ازار و اذیتات و میگیرم کیم تهیونگ بلند شدم و تو اتاقم راه میرفتم صبح از بیمارستان مرخص شدم و اومدم خونه خودم قرصام برداشتم و خوردم حاضر شدم برم عمارت تهیونگ شاید بشه خاطرات نصفه نیمم و برگردونم میخواستم تاکسی بگیرم ولی تا دستم میبردم تا تاکسی وایسته ولی یاد اون شب میوفتادم برای همین بیخیال شدم و با اتوبوس رفتم عمارت در اینجارو کاملا میشناسم روزی که به کلک منو کشوند اینجا و بهم گفت دیگه نمیتونم برم بیرون نفس عمیقی کشیدم رفتم تو از در عمارت رفتم تو هنوز دوبه شکم سنا دخترمنه؟یاااا نه ات اون گفت زنش مرده کلافه شدم حرفای عاشقونه کارای عاشقونه تهیونگ نسبت به اتی که مرده اصلا با خاطرات من نمیخونه هرشب با صدا ات بخوابه هر روز به خاطرش ناراحت باشه هر وقت که سنا رو میدید غم و از تو نگاهش میشپ دید این داره کلافم میکنه رفتم سمت اتاق سنا یه حسی بهم میگفت سنا واقعا دختر منه رفتم تو اتاق و محکم بغلش کردم و با تمام وجود بوش کردم موهاشو بوسیدم از کارم تعجب کرده بود
٪مامان خوبی؟
با گلمه مامان اشک تو چشمام جمع شد دختر من از اولشم میدونست من مامانشم و من احمق نفهمیده بودم بغلش کردم اشکام ناخواسته جاری شد سرموتکون دادم و نفسی کشیدم و گفتم
اره دختر گلم من خوبم
٪گریه میکنی؟
نه عزیزم چون یه خانوم خیلی خوشگلو چندوقته ندیدمش و دلم براش خیلیییی تنگ شده بود گریه میکنم
٪ببشید بابا نزاشت
سرشو انداخت سرشو اوردم بالا و سرشو بوسیدم بعد کلی بازی با سنا باهم رفتیم برای شام داشتم به سنا شام میدادم که تهیونگ اومد و نشست همونجوری که داشت با غذاش بازی میکرد گفت
_از فردا پرستار جدیدی میاد شما دیگه نمیخواد بیایین
برای چی؟
_فکر نمیکنم به شما مربوط باشه
دستام مشت کردم با حرص گفتم اخه منو سنا تازه باهم دوست شدیم
_مهم نیست میتونه با پرستار جدید هم دوست بشه
ولی...
_فکر کنم حرفمو زده باشم و. شماهم تایید کردین پس خداحافظ بلند شدم و عصبی کیفمو برداشتم داشتم میرفتم که
٪مامان کجا میره؟
بر رگشتم تا بهش جواب بدم که تهیونگ بهش توپید
_سنا اون مامانت نیست مامانت مرده
سنا شروع کرد به گریه کردن عصبی رفتم جلوشو بغلش کردم و وقتی اروم شد گوشاشو گرفتم تا اذیت نشه و روبه تهیونگ داد زدم
چی میگی تو مامانش مرده هه
پوزخندی زدم کارام دست خودم نبود نمیفهمیدم چی دارم میگم
مادرش برای تو شاید مرده باشه ولی برای سنا نمرده اینجا خیلی هم خوب وایستاده پس بهش چرت نگو تهیونگ
جلو دهنمو گرفتم چی گفتم لو دادم سریع با بدوبدو رفتم سمت در رسیدم به در تا خواستم بازش کنم دستم کشیده شد و چسبیدم به در
_...
بیخشید دیر شد❤️
انتقام ازار و اذیتات و میگیرم کیم تهیونگ بلند شدم و تو اتاقم راه میرفتم صبح از بیمارستان مرخص شدم و اومدم خونه خودم قرصام برداشتم و خوردم حاضر شدم برم عمارت تهیونگ شاید بشه خاطرات نصفه نیمم و برگردونم میخواستم تاکسی بگیرم ولی تا دستم میبردم تا تاکسی وایسته ولی یاد اون شب میوفتادم برای همین بیخیال شدم و با اتوبوس رفتم عمارت در اینجارو کاملا میشناسم روزی که به کلک منو کشوند اینجا و بهم گفت دیگه نمیتونم برم بیرون نفس عمیقی کشیدم رفتم تو از در عمارت رفتم تو هنوز دوبه شکم سنا دخترمنه؟یاااا نه ات اون گفت زنش مرده کلافه شدم حرفای عاشقونه کارای عاشقونه تهیونگ نسبت به اتی که مرده اصلا با خاطرات من نمیخونه هرشب با صدا ات بخوابه هر روز به خاطرش ناراحت باشه هر وقت که سنا رو میدید غم و از تو نگاهش میشپ دید این داره کلافم میکنه رفتم سمت اتاق سنا یه حسی بهم میگفت سنا واقعا دختر منه رفتم تو اتاق و محکم بغلش کردم و با تمام وجود بوش کردم موهاشو بوسیدم از کارم تعجب کرده بود
٪مامان خوبی؟
با گلمه مامان اشک تو چشمام جمع شد دختر من از اولشم میدونست من مامانشم و من احمق نفهمیده بودم بغلش کردم اشکام ناخواسته جاری شد سرموتکون دادم و نفسی کشیدم و گفتم
اره دختر گلم من خوبم
٪گریه میکنی؟
نه عزیزم چون یه خانوم خیلی خوشگلو چندوقته ندیدمش و دلم براش خیلیییی تنگ شده بود گریه میکنم
٪ببشید بابا نزاشت
سرشو انداخت سرشو اوردم بالا و سرشو بوسیدم بعد کلی بازی با سنا باهم رفتیم برای شام داشتم به سنا شام میدادم که تهیونگ اومد و نشست همونجوری که داشت با غذاش بازی میکرد گفت
_از فردا پرستار جدیدی میاد شما دیگه نمیخواد بیایین
برای چی؟
_فکر نمیکنم به شما مربوط باشه
دستام مشت کردم با حرص گفتم اخه منو سنا تازه باهم دوست شدیم
_مهم نیست میتونه با پرستار جدید هم دوست بشه
ولی...
_فکر کنم حرفمو زده باشم و. شماهم تایید کردین پس خداحافظ بلند شدم و عصبی کیفمو برداشتم داشتم میرفتم که
٪مامان کجا میره؟
بر رگشتم تا بهش جواب بدم که تهیونگ بهش توپید
_سنا اون مامانت نیست مامانت مرده
سنا شروع کرد به گریه کردن عصبی رفتم جلوشو بغلش کردم و وقتی اروم شد گوشاشو گرفتم تا اذیت نشه و روبه تهیونگ داد زدم
چی میگی تو مامانش مرده هه
پوزخندی زدم کارام دست خودم نبود نمیفهمیدم چی دارم میگم
مادرش برای تو شاید مرده باشه ولی برای سنا نمرده اینجا خیلی هم خوب وایستاده پس بهش چرت نگو تهیونگ
جلو دهنمو گرفتم چی گفتم لو دادم سریع با بدوبدو رفتم سمت در رسیدم به در تا خواستم بازش کنم دستم کشیده شد و چسبیدم به در
_...
بیخشید دیر شد❤️
۴.۷k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.