عشق ویرانگر۲
پارت ۸
فلش بک دیشب
ویو لیا
با سنا خواب بودیم که یهو صدای صدای در اومد تهیونگ تلو تلو میخورد و یه نفر گرفته بودش وقتی منو دید تو چماش تعجب موج میزد اومد تهیونگ و انداخت رو کناپه
جین:زن داداش؟
∆زن داداش؟اها من لیا هستم کیم لیا شبیه همسره اقای کیم
جین:اها ببخشید جین هستم
دستشو جلوم دراز کر د باهاش دست دادم
جین:خوب زن...نه خانوم کیم اینم داداش ما من دیگه میرم بای بای
∆ولی...
نزاشت حرف بزنم رفت تهیونگ بلند شدم ترسیدم اومد سمتم تو یه حرکت غافلگیر کننده ل.باشو گذاشت رو ل.بام بعد ۲ مین با فشار هلش دادم و یکی زدم تو گوشش بلند شدم دوباره داشت میومد سمتم که یکی زدم به پهلوش اخخخخ پهلوم اخخخخ دیدم تکون نمیخوره با ترس و لرز رفتم جلوش و دستمو گذاشتم جلو بینیش که دیدم داره نفس میکشه ای پسره دستم و مشت کردم و اوردم بالا سرم و چند تا فوش زیر لب بهش گفتم و با درد رفتم و سنا که داشت گریه میکرد و بغل کردم و ارومش کردم و خوابوندمش منم بعد یک یاعت که مطمئن شدم که تهیونگ خواب خواب خوابیدم
زمان حال
ویو تهیونگ
ایشششششش سرمو محکم گرفتم و موهام بهم ریختم تهیونگ تهیونگ تهیونگ گند زدی این چه کاری بود بلند داد زدم
_تهیونگگگگگگ
که سنا ترسید بود و بغل کردم
_چیزی نیست بابا
خندیدم که خندید
٪بریم مامان
_سنا اون مامان نیست لیاس
اشک تو چشماش جمع شد سرشو ناز کردم
_دختر بابا هرکسی جای مامان و نمیتونه بگیره اون خاله لیاس باشه ؟
سرشو به معنی نه تکون داد
_باشه باشه ولی فقط تا وند روز دیگه بعدش میشه خاله
بغلش کردم و بردمش سمت اتاق لیا در باز کردم و وارد شدم و سنا رو گذاشتم پیش لیا
∆خوبی؟
_اوهوم دیشب زیادی خوردم ببخشید اگه بیدار شدی اخ کمرم نمیدونم چرا روی زمین خوابیدم
سرمو کج کردم و خودمو زدم به اون راه که اره من یادم نیست
رفتم پیش دکترش ولی گفت باید تا دو هفته باشه
دوهفته بعد
ویو لیا
تو این دو هفته تهیونگ هر چند روز یه بار سنا رو میآورد و میبرد ولی خودش نمیومد تو اتاق ولی خوب من تا سنا رو دارم غم ندارم ....سنا؟تو این دو هفته با خوردن دارو ها و جلسه ها نصف و نیمه خاطرات یادم اومد حداقل تا جایی که نابینا شدم برا چی پارک ات؟ اره خودشم ولی خوب یه ات دیگه که الان اسمش لیاس و اصلا نمیخوام به اون زن تبدیل بشم و دوباره بشم زن تهیونگ ولی این وسط یه چیزی اشتباه بابام به من گفتن بابام گروگان گرفتن ولی طبق چیزی که یادمه تهیونگ کشتش با اون عملی که قولشو داد و...
فلش بک دیشب
ویو لیا
با سنا خواب بودیم که یهو صدای صدای در اومد تهیونگ تلو تلو میخورد و یه نفر گرفته بودش وقتی منو دید تو چماش تعجب موج میزد اومد تهیونگ و انداخت رو کناپه
جین:زن داداش؟
∆زن داداش؟اها من لیا هستم کیم لیا شبیه همسره اقای کیم
جین:اها ببخشید جین هستم
دستشو جلوم دراز کر د باهاش دست دادم
جین:خوب زن...نه خانوم کیم اینم داداش ما من دیگه میرم بای بای
∆ولی...
نزاشت حرف بزنم رفت تهیونگ بلند شدم ترسیدم اومد سمتم تو یه حرکت غافلگیر کننده ل.باشو گذاشت رو ل.بام بعد ۲ مین با فشار هلش دادم و یکی زدم تو گوشش بلند شدم دوباره داشت میومد سمتم که یکی زدم به پهلوش اخخخخ پهلوم اخخخخ دیدم تکون نمیخوره با ترس و لرز رفتم جلوش و دستمو گذاشتم جلو بینیش که دیدم داره نفس میکشه ای پسره دستم و مشت کردم و اوردم بالا سرم و چند تا فوش زیر لب بهش گفتم و با درد رفتم و سنا که داشت گریه میکرد و بغل کردم و ارومش کردم و خوابوندمش منم بعد یک یاعت که مطمئن شدم که تهیونگ خواب خواب خوابیدم
زمان حال
ویو تهیونگ
ایشششششش سرمو محکم گرفتم و موهام بهم ریختم تهیونگ تهیونگ تهیونگ گند زدی این چه کاری بود بلند داد زدم
_تهیونگگگگگگ
که سنا ترسید بود و بغل کردم
_چیزی نیست بابا
خندیدم که خندید
٪بریم مامان
_سنا اون مامان نیست لیاس
اشک تو چشماش جمع شد سرشو ناز کردم
_دختر بابا هرکسی جای مامان و نمیتونه بگیره اون خاله لیاس باشه ؟
سرشو به معنی نه تکون داد
_باشه باشه ولی فقط تا وند روز دیگه بعدش میشه خاله
بغلش کردم و بردمش سمت اتاق لیا در باز کردم و وارد شدم و سنا رو گذاشتم پیش لیا
∆خوبی؟
_اوهوم دیشب زیادی خوردم ببخشید اگه بیدار شدی اخ کمرم نمیدونم چرا روی زمین خوابیدم
سرمو کج کردم و خودمو زدم به اون راه که اره من یادم نیست
رفتم پیش دکترش ولی گفت باید تا دو هفته باشه
دوهفته بعد
ویو لیا
تو این دو هفته تهیونگ هر چند روز یه بار سنا رو میآورد و میبرد ولی خودش نمیومد تو اتاق ولی خوب من تا سنا رو دارم غم ندارم ....سنا؟تو این دو هفته با خوردن دارو ها و جلسه ها نصف و نیمه خاطرات یادم اومد حداقل تا جایی که نابینا شدم برا چی پارک ات؟ اره خودشم ولی خوب یه ات دیگه که الان اسمش لیاس و اصلا نمیخوام به اون زن تبدیل بشم و دوباره بشم زن تهیونگ ولی این وسط یه چیزی اشتباه بابام به من گفتن بابام گروگان گرفتن ولی طبق چیزی که یادمه تهیونگ کشتش با اون عملی که قولشو داد و...
۴.۸k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.