╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی⁵
در همین لحضه دوتا پسر وارد کلاس شدن.
صدای همه دختر ها در اومد
_وایــــــی چقدر خوشتیپن
یکی از پسرها به چشمم آشنا میومد،قد بلند موهای سیاه لب قلبی شکل
دبیر بلند شد و به سمت پسرا رفت و گفت:یکی از این پسرا دوسال پیش اینجا درس میخونده،جئون جونگ کوک
جونگ کوک؟،این همون جونگ کوکه؟
همون که ردش کردم؟
اون چقدر تغییر کرده!!
بورا آروم گفت:این همون جونگ کوکه؟
سرمو تکون دادم و گفتم:خودشه
دبیر ادامه داد:و یکی از پسرا تازه به دبیرستان ما اومده،کیم تهیونگ
دبیر به صندلی که کنار یورام بود اشاره کرد و گفت:تهیونگ اونجا بشین
و بعد به صندلی که سمت راست من بود اشاره کرد و گفت:تو هم اونجا بشین
از این بدتر نمیشد،بدون اینکه بهم نگاه کنه روی صندلی نشست
دبیر شروع کرد به درس دادن...
کلاس تموم شده بود و جونگکوک در حال یادداشت کردن درس ها بود
تهیونگ کنارش ایستاد و گفت:بریم کتابخونه؟
جونگکوک بلند شد و گفت:نه،کار دارم
کیفشو برداشت و رفت.
بلند شدم و دستمو به سمت تهیونگ دراز کردم و کفتم:پارک یونا
به دستم نگاهی و انداخت و گفت:کیم تهیونگ
دستمو انداختم پایین و گفتم:خوشوقتم کمی مکث کردم و گفتم:با جونگ کوک چه نسبتی داری؟
کیفشو برداشت و گفت:دوستشم
و بعد از کلاس خارج شد.
بورا لبشو گاز گرفت وگفت:چه خوشتیپه
آری بلند گفت:دخترا دلم برای نودلای اقای یونگ تنگ شده،میاید بریم؟
بورا بلند شد و گفت:مهمون تو؟
سرشو تکون داد و گفت:مهمون من
از دبیرستان خارج شدیم،پورشه سیاه رنگی جلوی دبیرستان بود،جونگ کوک در ماشینو باز کردن و توی ماشین نشستن...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی⁵
در همین لحضه دوتا پسر وارد کلاس شدن.
صدای همه دختر ها در اومد
_وایــــــی چقدر خوشتیپن
یکی از پسرها به چشمم آشنا میومد،قد بلند موهای سیاه لب قلبی شکل
دبیر بلند شد و به سمت پسرا رفت و گفت:یکی از این پسرا دوسال پیش اینجا درس میخونده،جئون جونگ کوک
جونگ کوک؟،این همون جونگ کوکه؟
همون که ردش کردم؟
اون چقدر تغییر کرده!!
بورا آروم گفت:این همون جونگ کوکه؟
سرمو تکون دادم و گفتم:خودشه
دبیر ادامه داد:و یکی از پسرا تازه به دبیرستان ما اومده،کیم تهیونگ
دبیر به صندلی که کنار یورام بود اشاره کرد و گفت:تهیونگ اونجا بشین
و بعد به صندلی که سمت راست من بود اشاره کرد و گفت:تو هم اونجا بشین
از این بدتر نمیشد،بدون اینکه بهم نگاه کنه روی صندلی نشست
دبیر شروع کرد به درس دادن...
کلاس تموم شده بود و جونگکوک در حال یادداشت کردن درس ها بود
تهیونگ کنارش ایستاد و گفت:بریم کتابخونه؟
جونگکوک بلند شد و گفت:نه،کار دارم
کیفشو برداشت و رفت.
بلند شدم و دستمو به سمت تهیونگ دراز کردم و کفتم:پارک یونا
به دستم نگاهی و انداخت و گفت:کیم تهیونگ
دستمو انداختم پایین و گفتم:خوشوقتم کمی مکث کردم و گفتم:با جونگ کوک چه نسبتی داری؟
کیفشو برداشت و گفت:دوستشم
و بعد از کلاس خارج شد.
بورا لبشو گاز گرفت وگفت:چه خوشتیپه
آری بلند گفت:دخترا دلم برای نودلای اقای یونگ تنگ شده،میاید بریم؟
بورا بلند شد و گفت:مهمون تو؟
سرشو تکون داد و گفت:مهمون من
از دبیرستان خارج شدیم،پورشه سیاه رنگی جلوی دبیرستان بود،جونگ کوک در ماشینو باز کردن و توی ماشین نشستن...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۶.۵k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.