. پارت ۶۳
. #پارت_۶۳
با تعجب به دستایی که گره خورده بودن نگاه کردم.کیان اخم داشت ولی باهاش دست دادو گفت
_منم دوست داشتم هرچه زودتر میدیدمتون آقای ناظری...حرف دارم باهاتون
_بله بله حتما..چی بهتر از همصحبتی با کیان مفتخر
احساس میکردم دارن برای همدیگه کری(کوری؟منظورم رجز خونیه)میخوندن.یه جورایی داشتن به طرف مقابل نشون میدادن که کی قویتره.نمیدونم شاید من اشتباه میکردم.به طرف میزی که دورش چهار تا صندلی بود هدایتمون کرد.توی اون سالن بزرگ و شیک که گروهی مشغول نواختن با سازهای مختلف بودن،میز و صندلی های زیادی چیده شده بود.به محض اینکه نشستیم مردی با لباس سفید و مشکی خیلی اتو کشیده و مرتب به سمتمون اومد.اقای ناظری گفت که کمی نوشیدنی بیاره.
محو اطرافم شده بودم.روی صندلی ای که بین کیان و اقای نوری بود نشستم.اقای ناظری هم درست روبروی من قرار گرفته بود.
_خب خانوم فضایی...شنیدم فرود خیلی سختی داشتی
هول شده و با من و من گفتم
_اوم بله...راستش...یه جورایی،معجزه شد که زنده موندم
_بله...اگه جناب کیان نبودن الان شاید زنده نمیموندین...
کیان دستاشو مشت کرده بود که نشانه ی عصبانیتش بود.پاهاشو تند تند تکون میداد که نشانه ی اضطرابش بود.چرا کیان هم عصبی بود هم نگران؟نگران چی؟
پدرم آقای ناظری رو مخاطب قرار داد
_اتفاقا پدر ایشون فرود خیلی بدتری داشتن.پدر آیدا نزدیک ساحل فرود اومدن.زنده موندن ایشون واقعا یک معجزه بود.اما..
نفسشو صدادار بیرون فرستاد و ادامه داد
_حیف که پروازشون موفقیت امیز نبود
اقای ناظری گفت
_بله متاسفانه بی تجربگی زیردستان من باعث یک فاجعه شد
همین؟دلیل مرگ پدر من بی تجربگی کارکنان اون شخص با اعتماد به نفس بود؟به نظر خیلی از خودراضی میومد.زیردست...
با تعجب به دستایی که گره خورده بودن نگاه کردم.کیان اخم داشت ولی باهاش دست دادو گفت
_منم دوست داشتم هرچه زودتر میدیدمتون آقای ناظری...حرف دارم باهاتون
_بله بله حتما..چی بهتر از همصحبتی با کیان مفتخر
احساس میکردم دارن برای همدیگه کری(کوری؟منظورم رجز خونیه)میخوندن.یه جورایی داشتن به طرف مقابل نشون میدادن که کی قویتره.نمیدونم شاید من اشتباه میکردم.به طرف میزی که دورش چهار تا صندلی بود هدایتمون کرد.توی اون سالن بزرگ و شیک که گروهی مشغول نواختن با سازهای مختلف بودن،میز و صندلی های زیادی چیده شده بود.به محض اینکه نشستیم مردی با لباس سفید و مشکی خیلی اتو کشیده و مرتب به سمتمون اومد.اقای ناظری گفت که کمی نوشیدنی بیاره.
محو اطرافم شده بودم.روی صندلی ای که بین کیان و اقای نوری بود نشستم.اقای ناظری هم درست روبروی من قرار گرفته بود.
_خب خانوم فضایی...شنیدم فرود خیلی سختی داشتی
هول شده و با من و من گفتم
_اوم بله...راستش...یه جورایی،معجزه شد که زنده موندم
_بله...اگه جناب کیان نبودن الان شاید زنده نمیموندین...
کیان دستاشو مشت کرده بود که نشانه ی عصبانیتش بود.پاهاشو تند تند تکون میداد که نشانه ی اضطرابش بود.چرا کیان هم عصبی بود هم نگران؟نگران چی؟
پدرم آقای ناظری رو مخاطب قرار داد
_اتفاقا پدر ایشون فرود خیلی بدتری داشتن.پدر آیدا نزدیک ساحل فرود اومدن.زنده موندن ایشون واقعا یک معجزه بود.اما..
نفسشو صدادار بیرون فرستاد و ادامه داد
_حیف که پروازشون موفقیت امیز نبود
اقای ناظری گفت
_بله متاسفانه بی تجربگی زیردستان من باعث یک فاجعه شد
همین؟دلیل مرگ پدر من بی تجربگی کارکنان اون شخص با اعتماد به نفس بود؟به نظر خیلی از خودراضی میومد.زیردست...
۵۱۷
۲۵ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.