پرش زمانی دو روز بعد
پرش زمانی دو روز بعد
ات ویو
امروز تهیونگ میره و داره وسایلشو جمع میکنه همه بچه ها اومدن پیششش
نمی دونم چرا احساس می کنم از همین الان دلم براش تنگ شده رفتیم فرودگاه ته اومد سمتم بغلم کرد
ته:منتظرم بمون
پیشونمو بوسی که منم لبشو بوسیدم
ات: محکم تر بغلش کردم حالا برو :))))
رفت یکم گریه کردم ولی سریع جلوی خودمو گرفتم با بچه ها رفتیم لونا منو رسوند خونه:) دیدم چقد بدون تهیونگ خلوته
پرش زمانی(یک سال و یک ماه بعد)
خب من تو این یسال چه تغییراتی که نکردم ولی هنوز انگشتر خودمو تهیونگو میپوشم دلم براش یزره شده. تو این یسال من متب دامپزشکی خودمو زدم،مستقل ترین زن سال توی کره شناخته شدم داشتم میرفتم بالا جایزه ی وتینگو بگیرم لباس قرمزی که ته برام خریده بودو پوشیده بودم که یکی داد زن
یکی:نامزد جذابت کجاستتتتت (جیغ)
اهمیت ندادم رفتم بالا جایزمو گرفتم
رفتم خونه که همه خبرنگارا در عمارت بودن
خبرنگار:خانم شی اقای کیم نامزد کردن؟؟؟؟
با این حرفش قلبم تیر کشید
ات:خیر این ها شایعست
خبرنگار:ولی...
رفتم داخل بابام و لوکاس بودن
لوکاس:قشنگه من جایزه رو جوننن بیشتر از اینا لیاقتته اومد بغلم کرده
بابام:ات مبارکته دختر قشنگم راستی تهیونگ فردا میاد
ات:واقعاااااااا
مث سگ عررررر زدم رفتم پیش یونتان
ات:یونی بابات فردا میاااااااااااد
زنگ به لونا زدم
لونا:بلههههه ات جونن جایزت مبارک
ات:لونا فردا تهیونگ میاد
که یهو پشت تلفن جیمین و کوک جیغ زدننن
ات:خجالت بکشین فک کردم زنی زایمان کرده
کوک:داداشم بیاد زایمانم می کنیم
ات:خفشو
قطع کردم صبح پاشدم کوکلونا و جیمین و نایون اومده بودن رفتم براشون صبحانه اورده بودم داشتن می خوردن رفتم برای تهیونگ دوبوکی درست کردم خیلی دوست داره
رفتم اماده شدم پایین نشسته بودیم که در زده شد خدمتکار بازش کرد
بابا ی ته:گل پسرم اومددددددددد از پله ها داشت میومد پایین که ته اومد داخل انقد خوشحال شدم ک نمیدونم چکار کنم پریدم بغلش هیچی نگفت از بغلم اومد بیرون تعجب کردم که یه دختر اومد داخل
ته:اها نامزدمو معرفی نکردم یونهو
کوک:امکان ندارههههه تهیونگ شوخیه نه؟ زنت جلوت واساده چی میگی
دنیا رو سرم خراب شده بود امدم بیوفتم که لوکاس کمرمو گرفت تعادلمو خفظ کنم
بابام:کیمیان پسرتتت داره چی میگهههه
بابای ته:چی میگی پسرم
ته:بابا نامزدمه خب
بابای ته زد تو صورت ته گفت تف تو مردونگیت من همچین پسری ندارم
همینجوری داشتم اشک میریختم که اون عفریته(یونهو)گوشیش زنگ خورد و رفت رفتم دنبالش.....
ات ویو
امروز تهیونگ میره و داره وسایلشو جمع میکنه همه بچه ها اومدن پیششش
نمی دونم چرا احساس می کنم از همین الان دلم براش تنگ شده رفتیم فرودگاه ته اومد سمتم بغلم کرد
ته:منتظرم بمون
پیشونمو بوسی که منم لبشو بوسیدم
ات: محکم تر بغلش کردم حالا برو :))))
رفت یکم گریه کردم ولی سریع جلوی خودمو گرفتم با بچه ها رفتیم لونا منو رسوند خونه:) دیدم چقد بدون تهیونگ خلوته
پرش زمانی(یک سال و یک ماه بعد)
خب من تو این یسال چه تغییراتی که نکردم ولی هنوز انگشتر خودمو تهیونگو میپوشم دلم براش یزره شده. تو این یسال من متب دامپزشکی خودمو زدم،مستقل ترین زن سال توی کره شناخته شدم داشتم میرفتم بالا جایزه ی وتینگو بگیرم لباس قرمزی که ته برام خریده بودو پوشیده بودم که یکی داد زن
یکی:نامزد جذابت کجاستتتتت (جیغ)
اهمیت ندادم رفتم بالا جایزمو گرفتم
رفتم خونه که همه خبرنگارا در عمارت بودن
خبرنگار:خانم شی اقای کیم نامزد کردن؟؟؟؟
با این حرفش قلبم تیر کشید
ات:خیر این ها شایعست
خبرنگار:ولی...
رفتم داخل بابام و لوکاس بودن
لوکاس:قشنگه من جایزه رو جوننن بیشتر از اینا لیاقتته اومد بغلم کرده
بابام:ات مبارکته دختر قشنگم راستی تهیونگ فردا میاد
ات:واقعاااااااا
مث سگ عررررر زدم رفتم پیش یونتان
ات:یونی بابات فردا میاااااااااااد
زنگ به لونا زدم
لونا:بلههههه ات جونن جایزت مبارک
ات:لونا فردا تهیونگ میاد
که یهو پشت تلفن جیمین و کوک جیغ زدننن
ات:خجالت بکشین فک کردم زنی زایمان کرده
کوک:داداشم بیاد زایمانم می کنیم
ات:خفشو
قطع کردم صبح پاشدم کوکلونا و جیمین و نایون اومده بودن رفتم براشون صبحانه اورده بودم داشتن می خوردن رفتم برای تهیونگ دوبوکی درست کردم خیلی دوست داره
رفتم اماده شدم پایین نشسته بودیم که در زده شد خدمتکار بازش کرد
بابا ی ته:گل پسرم اومددددددددد از پله ها داشت میومد پایین که ته اومد داخل انقد خوشحال شدم ک نمیدونم چکار کنم پریدم بغلش هیچی نگفت از بغلم اومد بیرون تعجب کردم که یه دختر اومد داخل
ته:اها نامزدمو معرفی نکردم یونهو
کوک:امکان ندارههههه تهیونگ شوخیه نه؟ زنت جلوت واساده چی میگی
دنیا رو سرم خراب شده بود امدم بیوفتم که لوکاس کمرمو گرفت تعادلمو خفظ کنم
بابام:کیمیان پسرتتت داره چی میگهههه
بابای ته:چی میگی پسرم
ته:بابا نامزدمه خب
بابای ته زد تو صورت ته گفت تف تو مردونگیت من همچین پسری ندارم
همینجوری داشتم اشک میریختم که اون عفریته(یونهو)گوشیش زنگ خورد و رفت رفتم دنبالش.....
۱۶.۰k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.