"لجبازی"
"لجبازی"
part:4۴
امروز بدترین روز زندگیمه امیدوارم زودتر خوب بشه
۳۰ دقیقه بعد
با صدای پر از اظطراب تهیونگ نگاهی کردم که با خانواده ا.ت بود
الان من چی بگم بگم به خاطر من الان اتاق عمله...
تهیونگ : جیمین ا.ت کجاست الان چرا دقیقن رو به روی اتاق عمل وایستادی..نکنه...
با تموم شدن حرفش مامانش جیغی کشید
حتما خیلی عذاب آوره که تو یه روز هر دو تا دختر هاش بمیرن
م.ت :الان من چیکار کنم بدبخت شدم بخدا اگه ا.ت خوب نشه خودم خودم رو میکشم
رو به روی بابای ا.ت:لعنت به من لعنت به تو همش تقصیر خودته تو دخترم رو با حرفات نیش زدی
تهیونگ بقیه تلاش میکرد مادرش رو از پدرش جدا کنه
که بعد از سه ساعت یکی از اتاق آمد بیرون
دکتر بود اره همگی به سمتش رسیدیم
دقیقا اون چیزی که انتظارمون نبود رو از دهنش شنیدیم
آنقدری شنیدن این کلمه ها از زبونش برام دردناک بود نمیتونستم تکونی بخورم
یعنی همه چی تقصیر من بود اگه دیگه بهشون نیاد چی حرفاش تو ذهنم اکو میشد
دکتر:متاسفم خانم چوی در حال حاضر هوشیار نیستن و وضعیت جسمانی خوبی ندارن اون طوری که گزارش شده بر خورد با کامیون باعث شکسته شدن ناحیه ای از کمرش شده فقط میتونم بگم الان در کما هستن و احتمال زنده بودنش فقط ۲۰در صد هستش ... ولی امیدوارم هر چی سری تر خاشون خوب بشه
خدای من احساس عذاب وجدان میکنم
درسته تقصیر کنه اگه بمیره چی
مادرش بعد از شنیدن این حرف از حال رفت
چطور میتونن دخترشون رو قربانی یه اتفاق بکنن
شوکه به طرف پارک کنار بیمارستان حرکت کردم
ا.ت ا.ت لطفا بهشون بیا خواهش می کنم
با نشستن دستی رو شونم سرم رو به طرف چپ کردم
درسته تهیونگ بود بعضی وقتا بهترین همدم بود برام
میتونستم غم ها ی دلم رو بریزم بیرون درسته در ظاهر به
تهیونگ مغروره ولی واقعن دلش پاکه مثل آب زلاله
جیمین :تهیونگ الان چی میشه بنظرت ا.ت خوب میشه.... همش تقصیر پنه واقعا نمیدونم چیکار کنم
تهیونگ : میدونم واقعن اتفاق شوکه کننده ای بود واقعا الان تو شوکم و خیلی هم ناراحتم شاید باهم لج بودیم ولی من ا.ت رو به عنوان خواهرم دوستش دارم...فقط امیدوارم منو خاله رو پدرش رو ببخشه
جیمین :و همین طور منو ...
تهیونگ هم سری تکون داد از سرجاش بلند شد
فقط جیمین تنها بود تنهای تنها غرق در افکار های مزخرف
اگه اون مادر ا.ت رو خبر نمی کرد شاید الان ا.ت بود شاید خوشحال بود یا شایدم ناراحت...
۳ هفته بعد
روز ها دقیقن مثل ثانیه ها میگذشت و تازه مهر ا.ت روی دل خانواده اش نشست
شاید پدرش الان درک کنه که نبود دخترش چقدر سخت طاقت فرساست اون دوباره دخترش رو از دست داد
ولی مادرش چی....تنهایی گریه ناراحتی افسردگی دقیقا مادرش داشت با همین چیز های دست پنجه نرم میکرد
ادامه دارد....
part:4۴
امروز بدترین روز زندگیمه امیدوارم زودتر خوب بشه
۳۰ دقیقه بعد
با صدای پر از اظطراب تهیونگ نگاهی کردم که با خانواده ا.ت بود
الان من چی بگم بگم به خاطر من الان اتاق عمله...
تهیونگ : جیمین ا.ت کجاست الان چرا دقیقن رو به روی اتاق عمل وایستادی..نکنه...
با تموم شدن حرفش مامانش جیغی کشید
حتما خیلی عذاب آوره که تو یه روز هر دو تا دختر هاش بمیرن
م.ت :الان من چیکار کنم بدبخت شدم بخدا اگه ا.ت خوب نشه خودم خودم رو میکشم
رو به روی بابای ا.ت:لعنت به من لعنت به تو همش تقصیر خودته تو دخترم رو با حرفات نیش زدی
تهیونگ بقیه تلاش میکرد مادرش رو از پدرش جدا کنه
که بعد از سه ساعت یکی از اتاق آمد بیرون
دکتر بود اره همگی به سمتش رسیدیم
دقیقا اون چیزی که انتظارمون نبود رو از دهنش شنیدیم
آنقدری شنیدن این کلمه ها از زبونش برام دردناک بود نمیتونستم تکونی بخورم
یعنی همه چی تقصیر من بود اگه دیگه بهشون نیاد چی حرفاش تو ذهنم اکو میشد
دکتر:متاسفم خانم چوی در حال حاضر هوشیار نیستن و وضعیت جسمانی خوبی ندارن اون طوری که گزارش شده بر خورد با کامیون باعث شکسته شدن ناحیه ای از کمرش شده فقط میتونم بگم الان در کما هستن و احتمال زنده بودنش فقط ۲۰در صد هستش ... ولی امیدوارم هر چی سری تر خاشون خوب بشه
خدای من احساس عذاب وجدان میکنم
درسته تقصیر کنه اگه بمیره چی
مادرش بعد از شنیدن این حرف از حال رفت
چطور میتونن دخترشون رو قربانی یه اتفاق بکنن
شوکه به طرف پارک کنار بیمارستان حرکت کردم
ا.ت ا.ت لطفا بهشون بیا خواهش می کنم
با نشستن دستی رو شونم سرم رو به طرف چپ کردم
درسته تهیونگ بود بعضی وقتا بهترین همدم بود برام
میتونستم غم ها ی دلم رو بریزم بیرون درسته در ظاهر به
تهیونگ مغروره ولی واقعن دلش پاکه مثل آب زلاله
جیمین :تهیونگ الان چی میشه بنظرت ا.ت خوب میشه.... همش تقصیر پنه واقعا نمیدونم چیکار کنم
تهیونگ : میدونم واقعن اتفاق شوکه کننده ای بود واقعا الان تو شوکم و خیلی هم ناراحتم شاید باهم لج بودیم ولی من ا.ت رو به عنوان خواهرم دوستش دارم...فقط امیدوارم منو خاله رو پدرش رو ببخشه
جیمین :و همین طور منو ...
تهیونگ هم سری تکون داد از سرجاش بلند شد
فقط جیمین تنها بود تنهای تنها غرق در افکار های مزخرف
اگه اون مادر ا.ت رو خبر نمی کرد شاید الان ا.ت بود شاید خوشحال بود یا شایدم ناراحت...
۳ هفته بعد
روز ها دقیقن مثل ثانیه ها میگذشت و تازه مهر ا.ت روی دل خانواده اش نشست
شاید پدرش الان درک کنه که نبود دخترش چقدر سخت طاقت فرساست اون دوباره دخترش رو از دست داد
ولی مادرش چی....تنهایی گریه ناراحتی افسردگی دقیقا مادرش داشت با همین چیز های دست پنجه نرم میکرد
ادامه دارد....
۱۲.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.