"لجبازی"
"لجبازی"
part:۴۵
ولی جیمین چی...انقدری خودش رو مقصر اون اتفاق میدونست که حتی رو گریه هاش هم تسلط نداشت
همه چی یهو بد شد....
اون یهو وابسته به ا.ت شد
در افکارش هم پرسه نمی زد که روزی برسه بخواد برای ا.ت گریه زاری کنه
یا بتونه حال اون روزش رو درک کنه
نبود ا.ت تو خونه و دانشگاه احساس میشد
درسته دختری بود که همه دوستش نداشتن ولی نبودش تو هر حال خوب و بد حس میشد
۱ ماه بعد
نگاهی به ساعت کرد
سری سوییچ ماشینش رو گرفت به سمت پارکینگ رفت
الان درست ساعت۴ بعد از ظهر بود که تازه جیمین تونست سرش خلوت بشه
الان بهترین موقعه برای دیدن ا.ت بود
به سمت گل فروشی حرکت کرد ۳شاخه گل رز سفید خرید
امیدوار بود که ا.ت بالاخره بهوش بیاد
اون دختر سر سختی بود اون میتونست تو هر کاری موفق بشه بدون شک....
آروم کنار تخت سفید رنگی که ا.ت روش دراز کشیده بود نشست
نگاهی به ا.ت کرد
درست یک ماهه که ا.ت تو کماست
اون خیلی سر سخته هر کسی دیگه ای تصادف با یه کامیون غول پیکر قطعا جونش رو از دست میداد شاید یکی از لطف های بزرگ خدا باشه
درست یک ماهه ماسک تنفسی رو صورتشه و رنگش مثل گل های رز پریده شده ...
آروم دست های رنگ پریده و لاغر خشک ا.ت رو تو دستاش گرفت
دستش واقعن هم مانند اسکلت شده بود
نگاهی بهش کرد دختری با موهای خرمایی چشای عسلی و بینی عروسکی و....لب های عروسکی اون واقعن زیبا و بینظیر بود
ای کاش اون اتفاق فوقالعاده وحشتناک نمی یوفتاد شاید یه جرقه ی دیگه ای تو زندگی ا.ت میزد ...
دست های کاملن لاغرش رو تو دستام گرفتم کاشکی
آه ولی افسوس خوردن دیگه فایده ای نداره
جیمین: شاید تو ندونی من چی میگم ولی من خوب میدونم ازت میخوام منو ببخشی ... و متاسفم کاشکی فقط یکبار دیگه بهوش بیای قول میدم جبران کنم ... میدونی احساس جدیدی تو دلم شکوفته شده فک کنم اسم این احساس که هر روز من دیوونه تر از هر روز میکنه عشقه ... عشقی که من نسبت به تو دارم ... شاید اگه الان بهوش بودی حرفام کاملن برات خنده دار باشه ولی....
..............
تصویر ها صدا هایی برام مبهم بود
درست نمی تونستم صداش رو بشنوم
به دور ورم نگاهی کردم توی یه جای سر سبز بودم ولی من اینجا چیکار میکردم
به خودم نگاهی کردم لباس قشنگ گل گلی تنم بود واقعن بینظیر بود
نگاهی کردم تازه متوجه اطرفم شدم من میون چند تا درخت گیر کرده بودم
ا.ت
با شنیدن صدایی که اسمم رو صدا میزد نگاهی به دور ورم کردم
ولی کسی نبود پس کی منو صدا کرد
بازم اون صدا آمد که اسمم رو صدا میکرد
که یهو دیدم سوهیون میون گل هایی که نشسته
اونقدر از دیدنش خوشحال بودم
به سمتش دویدم بدن لاغرش رو در آغوش کشیدم بوی عطر گل رزش وارد ریه هام شد ...
ادامه دارد....
part:۴۵
ولی جیمین چی...انقدری خودش رو مقصر اون اتفاق میدونست که حتی رو گریه هاش هم تسلط نداشت
همه چی یهو بد شد....
اون یهو وابسته به ا.ت شد
در افکارش هم پرسه نمی زد که روزی برسه بخواد برای ا.ت گریه زاری کنه
یا بتونه حال اون روزش رو درک کنه
نبود ا.ت تو خونه و دانشگاه احساس میشد
درسته دختری بود که همه دوستش نداشتن ولی نبودش تو هر حال خوب و بد حس میشد
۱ ماه بعد
نگاهی به ساعت کرد
سری سوییچ ماشینش رو گرفت به سمت پارکینگ رفت
الان درست ساعت۴ بعد از ظهر بود که تازه جیمین تونست سرش خلوت بشه
الان بهترین موقعه برای دیدن ا.ت بود
به سمت گل فروشی حرکت کرد ۳شاخه گل رز سفید خرید
امیدوار بود که ا.ت بالاخره بهوش بیاد
اون دختر سر سختی بود اون میتونست تو هر کاری موفق بشه بدون شک....
آروم کنار تخت سفید رنگی که ا.ت روش دراز کشیده بود نشست
نگاهی به ا.ت کرد
درست یک ماهه که ا.ت تو کماست
اون خیلی سر سخته هر کسی دیگه ای تصادف با یه کامیون غول پیکر قطعا جونش رو از دست میداد شاید یکی از لطف های بزرگ خدا باشه
درست یک ماهه ماسک تنفسی رو صورتشه و رنگش مثل گل های رز پریده شده ...
آروم دست های رنگ پریده و لاغر خشک ا.ت رو تو دستاش گرفت
دستش واقعن هم مانند اسکلت شده بود
نگاهی بهش کرد دختری با موهای خرمایی چشای عسلی و بینی عروسکی و....لب های عروسکی اون واقعن زیبا و بینظیر بود
ای کاش اون اتفاق فوقالعاده وحشتناک نمی یوفتاد شاید یه جرقه ی دیگه ای تو زندگی ا.ت میزد ...
دست های کاملن لاغرش رو تو دستام گرفتم کاشکی
آه ولی افسوس خوردن دیگه فایده ای نداره
جیمین: شاید تو ندونی من چی میگم ولی من خوب میدونم ازت میخوام منو ببخشی ... و متاسفم کاشکی فقط یکبار دیگه بهوش بیای قول میدم جبران کنم ... میدونی احساس جدیدی تو دلم شکوفته شده فک کنم اسم این احساس که هر روز من دیوونه تر از هر روز میکنه عشقه ... عشقی که من نسبت به تو دارم ... شاید اگه الان بهوش بودی حرفام کاملن برات خنده دار باشه ولی....
..............
تصویر ها صدا هایی برام مبهم بود
درست نمی تونستم صداش رو بشنوم
به دور ورم نگاهی کردم توی یه جای سر سبز بودم ولی من اینجا چیکار میکردم
به خودم نگاهی کردم لباس قشنگ گل گلی تنم بود واقعن بینظیر بود
نگاهی کردم تازه متوجه اطرفم شدم من میون چند تا درخت گیر کرده بودم
ا.ت
با شنیدن صدایی که اسمم رو صدا میزد نگاهی به دور ورم کردم
ولی کسی نبود پس کی منو صدا کرد
بازم اون صدا آمد که اسمم رو صدا میکرد
که یهو دیدم سوهیون میون گل هایی که نشسته
اونقدر از دیدنش خوشحال بودم
به سمتش دویدم بدن لاغرش رو در آغوش کشیدم بوی عطر گل رزش وارد ریه هام شد ...
ادامه دارد....
۱۲.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.