"لجبازی"
"لجبازی"
part:43
با صدای بوق کامیون نگاهم رو به جاده دادم یه دختره بچه که هر لحظه ممکن بود بمیره....نه نه تو نباید بمیری.... همین که بچه رو پرت کردم تا بتونه زنده بمونه
خودم به طرف دیگه ی خیابون فرود آمدم
چی شد چه اتفاقی افتاد یعنی الان منو کامیون زد پس من میتونم برم پیش سوهیون چون جون یه بچه رو نجات دادم منو می بخشه بابا حتمن خیلی از مردن من خوشحال میشه
لبخندی زدم که ترکیب از غم خون بود
آخرشم تصادف کردم
دیگه چشام توان نداشت خداحافظ مامان و بابا ...
ویو جیمین
بعد از اون اتفاقی که برای ا.ت افتاد یکم عذاب وجدان گرفتم فکر نمی کردم مادرش این طور برخورد کنه
ولی باید درس عبرتی بشه برای بقیه و کسایی که میخوان بیان
به ساعت نگاهی کردم ساعت ۴ بود حوصلم به شدت سر رفته بود
الان وقت خوبیه به تهیونگ زنگ بزنم
دلم براش تنگ شده خیلی بی معرفته که زنگ نمی زنه
با گرفتن تهیونگ گوشی رو روی گوشم گذاشتم
همین که صداش آمد لبخندی زدم
انگار چند ساله صداش رو نشنیدم
جیمین :آااااچطوری تهیونگ خواستم بگم یک ساعت دیگه میام دنبالت بیا بریم بیرون
با شنیدن صدای پر از استرس تهیونگ تصمیم گرفت حرفاش رو با دقت گوش بده
تهیونگ :متاسفم واقعن ولی الان به اتفاق ناجور برای خانواده مون افتاده
جیمین :چه اتفاقی
تهیونگ:راستش....
(تعریف کردن ماجرا )
تهیونگ: میدونی خالم حالش واقعن بده من با کمک باباش و اون یکی شوهر خالم باید بریم دنبالش حدودن دوساعته که زده بیرون و تلفنش خاموشه
جیمین :خدای من باشه منم میرم ببینم میتونم پیداش کنم
لعنت به من بخاطر یه اشتباه احمقانه نمک به زخمش پاچیدم واقعن عذاب وجدان دارن ... سری کامل رو گرفتم خودمو رو پشت فرمون جا دادم ... اگه اتفاقی براش بیوفته خودم رو نمی بخشم دوست ندارم کسی بخاطر من قربانی بشن ...
اطراف خیابون های سئول رو با دقت دید میزدم که وسط جاده با ترافیکی مواجه شدم همین که پیاده شدم نگاهی کردم انگار تصادف شده بود ... کمی که به سمتش رفتم که....
با ا.تی که وسط خیابون پهن شده که از سرش بشدت خون جاری میشد خدای من همش تقصیر من من چیکار کردم ... همش تقصیر منه به سمتش رفتم حتی جرعت نداشتم سر آغشته به خونش رو بغل کنم ...
ا.ت لطفا طاقت بیار ...
زنگ بزنین اورژانس زود باشید
چند نفر آمدن ا.ت رو بردن به اتاقی که گویا اتاق عمل بود الان چیکار باید کنم
حالش خوب میشه روس صندلی بیمارستان نشستم .
به تهیونگ خبر دادم که بیان بیمارستان ولی نگفتم برای چی
ادامه دارد....
part:43
با صدای بوق کامیون نگاهم رو به جاده دادم یه دختره بچه که هر لحظه ممکن بود بمیره....نه نه تو نباید بمیری.... همین که بچه رو پرت کردم تا بتونه زنده بمونه
خودم به طرف دیگه ی خیابون فرود آمدم
چی شد چه اتفاقی افتاد یعنی الان منو کامیون زد پس من میتونم برم پیش سوهیون چون جون یه بچه رو نجات دادم منو می بخشه بابا حتمن خیلی از مردن من خوشحال میشه
لبخندی زدم که ترکیب از غم خون بود
آخرشم تصادف کردم
دیگه چشام توان نداشت خداحافظ مامان و بابا ...
ویو جیمین
بعد از اون اتفاقی که برای ا.ت افتاد یکم عذاب وجدان گرفتم فکر نمی کردم مادرش این طور برخورد کنه
ولی باید درس عبرتی بشه برای بقیه و کسایی که میخوان بیان
به ساعت نگاهی کردم ساعت ۴ بود حوصلم به شدت سر رفته بود
الان وقت خوبیه به تهیونگ زنگ بزنم
دلم براش تنگ شده خیلی بی معرفته که زنگ نمی زنه
با گرفتن تهیونگ گوشی رو روی گوشم گذاشتم
همین که صداش آمد لبخندی زدم
انگار چند ساله صداش رو نشنیدم
جیمین :آااااچطوری تهیونگ خواستم بگم یک ساعت دیگه میام دنبالت بیا بریم بیرون
با شنیدن صدای پر از استرس تهیونگ تصمیم گرفت حرفاش رو با دقت گوش بده
تهیونگ :متاسفم واقعن ولی الان به اتفاق ناجور برای خانواده مون افتاده
جیمین :چه اتفاقی
تهیونگ:راستش....
(تعریف کردن ماجرا )
تهیونگ: میدونی خالم حالش واقعن بده من با کمک باباش و اون یکی شوهر خالم باید بریم دنبالش حدودن دوساعته که زده بیرون و تلفنش خاموشه
جیمین :خدای من باشه منم میرم ببینم میتونم پیداش کنم
لعنت به من بخاطر یه اشتباه احمقانه نمک به زخمش پاچیدم واقعن عذاب وجدان دارن ... سری کامل رو گرفتم خودمو رو پشت فرمون جا دادم ... اگه اتفاقی براش بیوفته خودم رو نمی بخشم دوست ندارم کسی بخاطر من قربانی بشن ...
اطراف خیابون های سئول رو با دقت دید میزدم که وسط جاده با ترافیکی مواجه شدم همین که پیاده شدم نگاهی کردم انگار تصادف شده بود ... کمی که به سمتش رفتم که....
با ا.تی که وسط خیابون پهن شده که از سرش بشدت خون جاری میشد خدای من همش تقصیر من من چیکار کردم ... همش تقصیر منه به سمتش رفتم حتی جرعت نداشتم سر آغشته به خونش رو بغل کنم ...
ا.ت لطفا طاقت بیار ...
زنگ بزنین اورژانس زود باشید
چند نفر آمدن ا.ت رو بردن به اتاقی که گویا اتاق عمل بود الان چیکار باید کنم
حالش خوب میشه روس صندلی بیمارستان نشستم .
به تهیونگ خبر دادم که بیان بیمارستان ولی نگفتم برای چی
ادامه دارد....
۱۳.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.