"لجبازی"
"لجبازی"
part:45
ا.ت:سوهیون حالت خوبه خوشحالم که میبینمت ... میدونی دلم برات تنگ شده بود تو چی ...
سوهیون:اونی منم دلم برات تنگ شده دیگه نمی تونم این دوری بین تو خودم رو تحمل کنم بیا باهم بریم برای همیشه دیگه هرگز از هم جدا نشیم
ا.ت: دوست دارم بیام ولی مطمئن نیستم
سوهیون:بیا بریم اشکالی نداره
سوهیون دست منو گرفت و به سمت خودش کشید
نگاهی به دستاش کردم منم دیگه طاقت ندارم دلم میخواد پیش سوهیون باشم شاید اونجا به آرامش برسم ولی...
یهو صدای جیمین تو سرم اکو شد
با اکو شدن صدای جیمین به سمتش چشم دوختم اون دستم رو گرفته بود ولی من میخوام پیش سوهیون باشم ...
سوهیون:ا.ت با من بیا قول میدم زندگی روی خوبشو نشونت بده...اونی بیشتر از این وقت نداریم بیا باهم بریم شاید در آرامش باشی اگه هم نخواستی میتونی به صدای قلبت گوش بدی
چند دقیقه ای بود که داشتم فکر میکردم
سوهیون:ا.ت زود باش ... بیا باهم بریم تا ابد پیش هم باشیم
دیگه واقعن طاقت ندارم نگاهم به سمت جیمین گره خورد
دستم رو از دست سوهیون کشیدم بیرون و به سمتش قدم برداشتم
امیدوارم اشتباه نکرده باشم برای دومین بار
.......................
به ا.ت خیره بودم
اون صادقانه ترین دختری بود که تو عمر ام دیده بودم
برای آخرین بار دستام رو دستاش گذاشتم
مطمئن ام ا.ت حالش خوب میشه اون دختر قویه من اون میشناسم ...
ا.ت امیدوارم حالت خوب باشه نمیدونم چی بگم
جیمین:میخوام برم مراقب خودت باش بهوش بیا میخوام برات جبران کنم....خداحافظ ا.ت
همینکه قدم برداشتم لبه ی کتم کشیده شد شوکه شدم یعنی چی...
خدا خدا میکردم همونی که فکر میکردم باشه
اون وقت که از خوشحالی آسمان رو به زمین میارم ... سرمو به سمت ا.ت برگردوندم
اون داشت دستش رو تکون میداد چشاش کمی باز شده بود
خدای من خدای من باورم نمیشه از خوشحالی اشک شوق تو چشام جاری شده بود
ا.ت خوشحالم برای اولین بار به حرفم گوش دادی
چند ساعت بعد
آروم پاهام رو تکون میدادم منتظر این بودم که پدر مادرش از اتاقش بیرون بیان
برای دیدن ا.ت بی صبرانه کم طاقت بودم
برای دیدنش شنیدن صدای قشنگش برای لجبازی هاش بعد یک ماه
خوشحالم که برای اولین بار به حرفم گوش دادی
با شنیدن صدای مادرش از روی صندلی پاشدم خودمو برای دیدنش آماده کنم بلکه از استرسم کم بشه
م.ت:جیمین میتونی برای داخل
آروم دستی در رو کشیدم
وارد اون اتاق ساده ولی در عین حال پرتو های نور بود وارد شدم
نگاهش سمت پنجره بود آروم با قدم های استوار و بلند به طرفش حرکت کردم
متوجه قدم های من شد سرش رو به سمتم برگردوند کمی شوکه شد ولی اشکالی نداره
میخوام رفع دلتنگی کنم ...
رفتم و آروم کشیدم تو بغلم
بو شکوفه گیلاس میداد
ادامه دارد....
part:45
ا.ت:سوهیون حالت خوبه خوشحالم که میبینمت ... میدونی دلم برات تنگ شده بود تو چی ...
سوهیون:اونی منم دلم برات تنگ شده دیگه نمی تونم این دوری بین تو خودم رو تحمل کنم بیا باهم بریم برای همیشه دیگه هرگز از هم جدا نشیم
ا.ت: دوست دارم بیام ولی مطمئن نیستم
سوهیون:بیا بریم اشکالی نداره
سوهیون دست منو گرفت و به سمت خودش کشید
نگاهی به دستاش کردم منم دیگه طاقت ندارم دلم میخواد پیش سوهیون باشم شاید اونجا به آرامش برسم ولی...
یهو صدای جیمین تو سرم اکو شد
با اکو شدن صدای جیمین به سمتش چشم دوختم اون دستم رو گرفته بود ولی من میخوام پیش سوهیون باشم ...
سوهیون:ا.ت با من بیا قول میدم زندگی روی خوبشو نشونت بده...اونی بیشتر از این وقت نداریم بیا باهم بریم شاید در آرامش باشی اگه هم نخواستی میتونی به صدای قلبت گوش بدی
چند دقیقه ای بود که داشتم فکر میکردم
سوهیون:ا.ت زود باش ... بیا باهم بریم تا ابد پیش هم باشیم
دیگه واقعن طاقت ندارم نگاهم به سمت جیمین گره خورد
دستم رو از دست سوهیون کشیدم بیرون و به سمتش قدم برداشتم
امیدوارم اشتباه نکرده باشم برای دومین بار
.......................
به ا.ت خیره بودم
اون صادقانه ترین دختری بود که تو عمر ام دیده بودم
برای آخرین بار دستام رو دستاش گذاشتم
مطمئن ام ا.ت حالش خوب میشه اون دختر قویه من اون میشناسم ...
ا.ت امیدوارم حالت خوب باشه نمیدونم چی بگم
جیمین:میخوام برم مراقب خودت باش بهوش بیا میخوام برات جبران کنم....خداحافظ ا.ت
همینکه قدم برداشتم لبه ی کتم کشیده شد شوکه شدم یعنی چی...
خدا خدا میکردم همونی که فکر میکردم باشه
اون وقت که از خوشحالی آسمان رو به زمین میارم ... سرمو به سمت ا.ت برگردوندم
اون داشت دستش رو تکون میداد چشاش کمی باز شده بود
خدای من خدای من باورم نمیشه از خوشحالی اشک شوق تو چشام جاری شده بود
ا.ت خوشحالم برای اولین بار به حرفم گوش دادی
چند ساعت بعد
آروم پاهام رو تکون میدادم منتظر این بودم که پدر مادرش از اتاقش بیرون بیان
برای دیدن ا.ت بی صبرانه کم طاقت بودم
برای دیدنش شنیدن صدای قشنگش برای لجبازی هاش بعد یک ماه
خوشحالم که برای اولین بار به حرفم گوش دادی
با شنیدن صدای مادرش از روی صندلی پاشدم خودمو برای دیدنش آماده کنم بلکه از استرسم کم بشه
م.ت:جیمین میتونی برای داخل
آروم دستی در رو کشیدم
وارد اون اتاق ساده ولی در عین حال پرتو های نور بود وارد شدم
نگاهش سمت پنجره بود آروم با قدم های استوار و بلند به طرفش حرکت کردم
متوجه قدم های من شد سرش رو به سمتم برگردوند کمی شوکه شد ولی اشکالی نداره
میخوام رفع دلتنگی کنم ...
رفتم و آروم کشیدم تو بغلم
بو شکوفه گیلاس میداد
ادامه دارد....
۱۸.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.