فیک شرط دروغ پارت ۱۲
#بی_تی_اس #فیکشن #فیک
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_بی_تی_اس#یونمین#تهکوک
#پارت_1۲
#part_1۲
____________
افکارم با کشیده شدن دستم توسط شوگا خاموش شد!
دستمو کشید و جلوی در آسانسور برد..حس کردم بغض کرده.
یکی از دستامو گرفته بودو با اون یکی دستش آروم بقلم کرد...دستمو آروم ازاد کردم و بردم پشت کمرش!
............
از بقل هم بیرون اومدیم و دقیقا همون موقع جونگکوک درحالی که داشت با همون دختر صحبت (دعوا) میکرد عقب عقب می اومد جلوی آسانسور؛ خواستم برم کنار که بهم برخورد نکنیم درحالی که یونگی از اون طرف کنار میرفت(مهم اینه که نیت و گرفتی)که شوگا دستمو کشید طرف خودش...کنارش وایسادم!
انقدر درگیر افکار بودم که متوجه موضوع بحث جونگکوک نمیشدم.. دیدم دختره دکمهی آسانسور و زد و جونگکوک درحالی که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود به اون دختر که ریلکس پشت به همه منتظر رسیدن آسانسور بود خیره شد.
خیلی یهویی دستم کشیده شد...و اینبار جونگکوک بود!
چرا اینطوری میکنن!؟
دستمو گرفته بود داشت منو با خودش از پله ها میکشوند پایین...
خسته شدم و وایسادم..!
با عصبانیت برگشت و با چشمای عصبی بهم زل زد.
رونا.خب...چرا اینجوری میکنییییی..خسته ش-
نزاشت حرفم تموم بشه و بقلم کرد (کولش کرد...چیه نکنه انتظار داری براید استایل بقلش کنه)
رونا.خسته نشدی؟؟بزار خودم میام...
جونگکوک یهو وایساد و نفس هاشو محکم محکم و تندتند بیرون میداد!
دست به سینه شدم و با پررویی گفتم:
رونا. خب اسکل جون معلومه با اینهمه پله اذیت میشی..چرا با آسانسور نریم؟!
جونگکوک درحالی که چشماشو محکم فشار میداد و باز میکرد نفس نفس میزد.
جونگکوک.نمیشه دیگه..حداقل باید ۸۰،۹۰ تا پله ی دیگه بریم تا به آسانسور برسیم!
رونا.اوفففف پس من نمیام
و نشستم رو پله و دستامو گزاشتم زیر چونم.
[جونگکوک واقعا تعجب کرده بود؛این همون روناست؟ آره خودشه..! ولی من این رونا رو بیشتر دوست دارم :) چقدر کیوته! با خودش میگفت نگاهش میکرد...هرچی بیشتر بهش نگاه میکرد بیشتر عاشق میشد..تا اینکه بالاخره به خودش اومد]
جونگکوک.یعنی چی دخترهی پررو پاشو ببینم مثل اینکه من تا اینجا کولش کردما! خانوم خسته شد..!
_______________________
شرط کامل نشدا ولی گزاشتم..!
میخوام همت کنم با وجود امتحانا زود به زود بزارم که برم سراغ فصل بعد این فیک و فیک بعدی...گفتید فیک سایبری دیگه!؟ خیلی خوش سلیقهاید :)
----------------
شرط پارت بعد: ۱۵ کامنت و ۷ لایک
#فیک_شرط_دروغ #شرط_دروغ
#فیک_بی_تی_اس#یونمین#تهکوک
#پارت_1۲
#part_1۲
____________
افکارم با کشیده شدن دستم توسط شوگا خاموش شد!
دستمو کشید و جلوی در آسانسور برد..حس کردم بغض کرده.
یکی از دستامو گرفته بودو با اون یکی دستش آروم بقلم کرد...دستمو آروم ازاد کردم و بردم پشت کمرش!
............
از بقل هم بیرون اومدیم و دقیقا همون موقع جونگکوک درحالی که داشت با همون دختر صحبت (دعوا) میکرد عقب عقب می اومد جلوی آسانسور؛ خواستم برم کنار که بهم برخورد نکنیم درحالی که یونگی از اون طرف کنار میرفت(مهم اینه که نیت و گرفتی)که شوگا دستمو کشید طرف خودش...کنارش وایسادم!
انقدر درگیر افکار بودم که متوجه موضوع بحث جونگکوک نمیشدم.. دیدم دختره دکمهی آسانسور و زد و جونگکوک درحالی که صورتش از عصبانیت سرخ شده بود به اون دختر که ریلکس پشت به همه منتظر رسیدن آسانسور بود خیره شد.
خیلی یهویی دستم کشیده شد...و اینبار جونگکوک بود!
چرا اینطوری میکنن!؟
دستمو گرفته بود داشت منو با خودش از پله ها میکشوند پایین...
خسته شدم و وایسادم..!
با عصبانیت برگشت و با چشمای عصبی بهم زل زد.
رونا.خب...چرا اینجوری میکنییییی..خسته ش-
نزاشت حرفم تموم بشه و بقلم کرد (کولش کرد...چیه نکنه انتظار داری براید استایل بقلش کنه)
رونا.خسته نشدی؟؟بزار خودم میام...
جونگکوک یهو وایساد و نفس هاشو محکم محکم و تندتند بیرون میداد!
دست به سینه شدم و با پررویی گفتم:
رونا. خب اسکل جون معلومه با اینهمه پله اذیت میشی..چرا با آسانسور نریم؟!
جونگکوک درحالی که چشماشو محکم فشار میداد و باز میکرد نفس نفس میزد.
جونگکوک.نمیشه دیگه..حداقل باید ۸۰،۹۰ تا پله ی دیگه بریم تا به آسانسور برسیم!
رونا.اوفففف پس من نمیام
و نشستم رو پله و دستامو گزاشتم زیر چونم.
[جونگکوک واقعا تعجب کرده بود؛این همون روناست؟ آره خودشه..! ولی من این رونا رو بیشتر دوست دارم :) چقدر کیوته! با خودش میگفت نگاهش میکرد...هرچی بیشتر بهش نگاه میکرد بیشتر عاشق میشد..تا اینکه بالاخره به خودش اومد]
جونگکوک.یعنی چی دخترهی پررو پاشو ببینم مثل اینکه من تا اینجا کولش کردما! خانوم خسته شد..!
_______________________
شرط کامل نشدا ولی گزاشتم..!
میخوام همت کنم با وجود امتحانا زود به زود بزارم که برم سراغ فصل بعد این فیک و فیک بعدی...گفتید فیک سایبری دیگه!؟ خیلی خوش سلیقهاید :)
----------------
شرط پارت بعد: ۱۵ کامنت و ۷ لایک
۱۸.۵k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.