love or friend
love or friend
part28
چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم
م: خوبی
ا/ت: مامان من اینجا چیکار میکنم
م: اون دوستت بود اوروز بارون بود اوردیش خونمون
ا/ت: کیو میگی؟
گووان: منو میگه دیدم یه گوشه افتادی اوردمت بیمارستان
ا/ت: مرسی
👨🏻⚕️: خانم با خودتون چیکار کردید
ا/ت: چیشده اقای دکتر
👨🏻⚕️: شما دچار شک قلبی شدید باید خیلی حواستون باشه
م: ا/ت چیشده کی بهت چیزی گفته
ا/ت: هیچکس یک دفعه اینجوری شدم
م: مطمئن باشم
ا/ت: اره
👨🏻⚕️: خانم شما بیاید
م: بله بفرمایید
👨🏻⚕️: دخترتون دچار بیماری قلبی شده هرجور شده نباید خبر بدی یهویی بهش بدین
م: یعنی چی؟
👨🏻⚕️: حواستون بهش باشه براش قرص مینویسم اگه حالش بد شد قرصاشو بخوره خوب میشه
م: دستتون درد نکنه
دو هفته بعد
دو هفته بود دانشگاه نمیرفتم امروز میخواستم برم یعنی میتونم میرا ببینم رفتم دانشگاه میرا دیدم رفتم پیشش
ا/ت: سلام میرا
میرا: چی سلام چطور به خودت اجازه میدی بهم سلام کنی
تهیونگ: سلام عزیزم
تهیونگ اینجا چیکار میکنه نکنه گووان درباره بیماری قلبیم بهش چیزی گفته و میخواد دوباره بهم برگرده خواستم برگردم و بهش بگم که دست میرا گرفت
میرا: سلام
لبخندی که بر روی لبام بود برداشته شد
ا/ت: شما..
میرا: بزار خودم معرفی کنم دوس پسرم
تهیونگ: قربونت بشم خوشگلم گل دختر این کیه واقعا میخوای باهاش دوست بمونی
میرا: نه عزیزم من فقط تورو میخوام
گل دختر تهیونگ چرا اینجوری میکنه کی باهم اشنا شدن تو دو هفته که دارن باهم قرار میزارن باز قلبم داشت درد میگرفت که دست همو گرفتنو رفتن
گووان اومد پیشم
گووان: خوبی ا/ت
ا/ت: ها اره
قرصمو دراوردم خوردم
گووان: قلبت درد گرفت
ا/ت: یکم
گووان: بیا بشین
ا/ت: باشه
رفتم یه گوشه نشستم
گووان: چیزی لازم نداری؟
ا/ت: نه مرسی
(تروخدا حرف بد نزنید فیک دیگه هنوز ادامه داره) نفری یک کامنت بیشتر نزاره
#فیک
#سناریو
part28
چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم
م: خوبی
ا/ت: مامان من اینجا چیکار میکنم
م: اون دوستت بود اوروز بارون بود اوردیش خونمون
ا/ت: کیو میگی؟
گووان: منو میگه دیدم یه گوشه افتادی اوردمت بیمارستان
ا/ت: مرسی
👨🏻⚕️: خانم با خودتون چیکار کردید
ا/ت: چیشده اقای دکتر
👨🏻⚕️: شما دچار شک قلبی شدید باید خیلی حواستون باشه
م: ا/ت چیشده کی بهت چیزی گفته
ا/ت: هیچکس یک دفعه اینجوری شدم
م: مطمئن باشم
ا/ت: اره
👨🏻⚕️: خانم شما بیاید
م: بله بفرمایید
👨🏻⚕️: دخترتون دچار بیماری قلبی شده هرجور شده نباید خبر بدی یهویی بهش بدین
م: یعنی چی؟
👨🏻⚕️: حواستون بهش باشه براش قرص مینویسم اگه حالش بد شد قرصاشو بخوره خوب میشه
م: دستتون درد نکنه
دو هفته بعد
دو هفته بود دانشگاه نمیرفتم امروز میخواستم برم یعنی میتونم میرا ببینم رفتم دانشگاه میرا دیدم رفتم پیشش
ا/ت: سلام میرا
میرا: چی سلام چطور به خودت اجازه میدی بهم سلام کنی
تهیونگ: سلام عزیزم
تهیونگ اینجا چیکار میکنه نکنه گووان درباره بیماری قلبیم بهش چیزی گفته و میخواد دوباره بهم برگرده خواستم برگردم و بهش بگم که دست میرا گرفت
میرا: سلام
لبخندی که بر روی لبام بود برداشته شد
ا/ت: شما..
میرا: بزار خودم معرفی کنم دوس پسرم
تهیونگ: قربونت بشم خوشگلم گل دختر این کیه واقعا میخوای باهاش دوست بمونی
میرا: نه عزیزم من فقط تورو میخوام
گل دختر تهیونگ چرا اینجوری میکنه کی باهم اشنا شدن تو دو هفته که دارن باهم قرار میزارن باز قلبم داشت درد میگرفت که دست همو گرفتنو رفتن
گووان اومد پیشم
گووان: خوبی ا/ت
ا/ت: ها اره
قرصمو دراوردم خوردم
گووان: قلبت درد گرفت
ا/ت: یکم
گووان: بیا بشین
ا/ت: باشه
رفتم یه گوشه نشستم
گووان: چیزی لازم نداری؟
ا/ت: نه مرسی
(تروخدا حرف بد نزنید فیک دیگه هنوز ادامه داره) نفری یک کامنت بیشتر نزاره
#فیک
#سناریو
۳۲.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.