Part 35
Part 35
تهیونگ: خب از کجا شروع کنیم
(ویو کوک )
تهیونگ زنگ زد به لیا و گفت که ات رو بیاره توی کافه تا من برم دوباره ازش معذرت خواهی کنم ولی لیا قبول نمیکرد و میگفت ات حالش بدتر میشه دیگه واقعا نمیدونستم چیکار باید کنم تا راضی بشه
تهیونگ: هوفف الان میخوای چیکار کنی
کوک :واقعا نمیدونم
(ویو کوک)
توی این چند هر کاری میشد کردم ولی راضی نمیشد ۴ روز گذشته بود توی این ۴ روز پیش تهیونگ مونده بودم چون حال روحی روانیم خیلی وخیم شده بود مشروب و سیگار تنها چیزی بود که میخوردم /میکشیدم سیگارم تموم شده بود رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم دم یه مغازه سیگار رو داشتم حساب میکردم که یه نفر با یه صدای نازک زریف گفت ببخشید میشه برید کنار برگشتم ببینم کیه دیدم ات بود خیلی خوشحال شدم بعد از چند روز چهرشو ببینم لبخند روی لبام نشست ولی اون تعجب کرده بود و بعد با چهره ی عصبانی از مغازه دوید رفت بیرون منم سریع رفتم دنبالش چون پاهاش آسیب دیده بود نمیتونست زیاد بدوعه برای همین سریع بهش رسیدم و بغلش کردم که یهو زد زیر گریه
کوک: وا قشنگم چیشده ها
ات :خفه شو بزار برم هققق نمیخوام هقق بیام پیشت ولم کننن
کوک :ات قشنگم میدونم بخاطرش از دستم ناراحتی لطفا منو ببخش دست خودم نبود بخدا خیلی عصبانی شدم وقتی دیدم یه پسره بهت پیام داد میدونم زیاده روی کردم ولی قول میدم دیگه اینجوری نشه
ات :ن..نمیخوام هققق تو داری دروغ میگی تو بازم منو میزنی هققق حالا ولم کن
کوک :ببخشید ولی نمیتونم
(ویو کوک )
ات رو بردم تو ماشین گذاشتم کلی غر و گریه کرد که آخرش خوابش برد آنقدر خوشحال بودم که ات رو دوباره دارم میبینم بعد از ۱ ساعت رسیدم به عمارتم ات رو بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت لباساشو در آوردم و یه شلوارک و یه تیشرت گشاد های خودمو بهش پوشوندم دیدم که پاهاش پر زخم بود میدونم دکتر بهش پماد داده بود ولی به بادیگاردام گفتم بره یکی از بهترین و گرانترین پماد ها رو بخره و بیاره تا پاهاش سريع خوب بشه بعد از ۱۵ مین اومد پماد رو زخم هاش زدم و بغلش خوابیدم
(بعد از ۲ ساعت)
(ویو ات )
از پس گریه کرده بودم چشمام درد میکرد به سختی بازشون کردم و دیدم توی بغل جونکوکم درسته خیلی از دستش ناراحتم ولی بازم دلم براش خیلی تنگ شده بود برای همین مقابل بغلش کردم که یهو چشماشو باز کرد منم هول شدم و خودمو زدم به خواب
(ویو کوک)
خواب و بیدار بودم که حس کردم ات بغلم کردم چشمام باز کردم که دیدم ات خودشو به خواب زد منم رفتم جلوی صورتش و لباش رو آروم بوسیدم که چشماشو باز کرد
کوک: اوم میبینم بیدار شدی
ات :😒😒
کوک: هنوز قهری
ات: (سرشو به معنی اره تکون میده )
کوک: خب نظرت چیه بریم مسافرت باهم
ات :نوچ
کوک: اومم شام بیرون توی یکی از بهترین رستوران ها
ات: ن
کوک: هومم.اا.اها فهمیدم شهربازی با کلی عروسک و خوراکی بستنی و بعدشم سینما
(ویو ات )
خودمو سر سنگین نگه داشتم و به همچی نه گفتم ولی وقتی حرف شهربازی شد نتونستم خودمو کنترل کنم و..........
ادامه دارد
تهیونگ: خب از کجا شروع کنیم
(ویو کوک )
تهیونگ زنگ زد به لیا و گفت که ات رو بیاره توی کافه تا من برم دوباره ازش معذرت خواهی کنم ولی لیا قبول نمیکرد و میگفت ات حالش بدتر میشه دیگه واقعا نمیدونستم چیکار باید کنم تا راضی بشه
تهیونگ: هوفف الان میخوای چیکار کنی
کوک :واقعا نمیدونم
(ویو کوک)
توی این چند هر کاری میشد کردم ولی راضی نمیشد ۴ روز گذشته بود توی این ۴ روز پیش تهیونگ مونده بودم چون حال روحی روانیم خیلی وخیم شده بود مشروب و سیگار تنها چیزی بود که میخوردم /میکشیدم سیگارم تموم شده بود رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم دم یه مغازه سیگار رو داشتم حساب میکردم که یه نفر با یه صدای نازک زریف گفت ببخشید میشه برید کنار برگشتم ببینم کیه دیدم ات بود خیلی خوشحال شدم بعد از چند روز چهرشو ببینم لبخند روی لبام نشست ولی اون تعجب کرده بود و بعد با چهره ی عصبانی از مغازه دوید رفت بیرون منم سریع رفتم دنبالش چون پاهاش آسیب دیده بود نمیتونست زیاد بدوعه برای همین سریع بهش رسیدم و بغلش کردم که یهو زد زیر گریه
کوک: وا قشنگم چیشده ها
ات :خفه شو بزار برم هققق نمیخوام هقق بیام پیشت ولم کننن
کوک :ات قشنگم میدونم بخاطرش از دستم ناراحتی لطفا منو ببخش دست خودم نبود بخدا خیلی عصبانی شدم وقتی دیدم یه پسره بهت پیام داد میدونم زیاده روی کردم ولی قول میدم دیگه اینجوری نشه
ات :ن..نمیخوام هققق تو داری دروغ میگی تو بازم منو میزنی هققق حالا ولم کن
کوک :ببخشید ولی نمیتونم
(ویو کوک )
ات رو بردم تو ماشین گذاشتم کلی غر و گریه کرد که آخرش خوابش برد آنقدر خوشحال بودم که ات رو دوباره دارم میبینم بعد از ۱ ساعت رسیدم به عمارتم ات رو بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت لباساشو در آوردم و یه شلوارک و یه تیشرت گشاد های خودمو بهش پوشوندم دیدم که پاهاش پر زخم بود میدونم دکتر بهش پماد داده بود ولی به بادیگاردام گفتم بره یکی از بهترین و گرانترین پماد ها رو بخره و بیاره تا پاهاش سريع خوب بشه بعد از ۱۵ مین اومد پماد رو زخم هاش زدم و بغلش خوابیدم
(بعد از ۲ ساعت)
(ویو ات )
از پس گریه کرده بودم چشمام درد میکرد به سختی بازشون کردم و دیدم توی بغل جونکوکم درسته خیلی از دستش ناراحتم ولی بازم دلم براش خیلی تنگ شده بود برای همین مقابل بغلش کردم که یهو چشماشو باز کرد منم هول شدم و خودمو زدم به خواب
(ویو کوک)
خواب و بیدار بودم که حس کردم ات بغلم کردم چشمام باز کردم که دیدم ات خودشو به خواب زد منم رفتم جلوی صورتش و لباش رو آروم بوسیدم که چشماشو باز کرد
کوک: اوم میبینم بیدار شدی
ات :😒😒
کوک: هنوز قهری
ات: (سرشو به معنی اره تکون میده )
کوک: خب نظرت چیه بریم مسافرت باهم
ات :نوچ
کوک: اومم شام بیرون توی یکی از بهترین رستوران ها
ات: ن
کوک: هومم.اا.اها فهمیدم شهربازی با کلی عروسک و خوراکی بستنی و بعدشم سینما
(ویو ات )
خودمو سر سنگین نگه داشتم و به همچی نه گفتم ولی وقتی حرف شهربازی شد نتونستم خودمو کنترل کنم و..........
ادامه دارد
۲۰.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.