ماشین زمان ...
ماشین زمان ...
پارت دوازدهم
_______
ویو ا.ت
&این دختر...این دختر همون کیم هانا هست ...میشناسیش که درسته؟!
ات:کیم هانا؟!...اسمش برام خیلی آشناس
&خب این کسی بوده که امپراطور موقع انتخاب ملکه انتخابشان کرده ولی به طور عجیبی یه روز قبل مراسم تاج گذاری کشته شدن و بعدش ملکه مادر جانگ ا.ت رو انتخاب کرد
ات:ببینم ...در مورد جانگ ا.ت چیزی میدونید ؟!
&جانگ ا.ت ملکه فعلی کشور هستند که همه میدونن امپراطور حتی یه روز یا یه شب هم پیشش نبوده چون همه معتقدند که پدر ملکه فعلی یعنی جانگ جونگهی کیم هانا رو کشته برای همین که امپراطور وزیر جنگ پدرشون رو کشتند
ات:ممنون آقا ...
ا.ت خواست بره که با حرف پیر مرد سرجاش وایستاد
&ولی...من مطمئنم که جانگ جونگهی اینکار رو نکرده
ات:چرا؟!
&اون اونقدری قدرت داشت که دختر خودش و بدون کشتند بقیه به تاج و تخت بنشونه ...از طرف دیگه برادرش یعنی جانگ هوسوک اونقدری بهش اعتماد و اطمینان داشتند که هیچوقت این کار رو نکنه
ات:برادرش الان کجاست ؟!
&امپراطور برادرش رو فرستادن تبعید و ...چند روز دیگه دوران تبعیدیش تمام میشه و دوباره به قصر برمیگرده
ات :ممنون ...
سمت جایی که با جین و جونگکوک قرار گذاشته بودند رفت وایستاده بود که یه مرده دوید و محکم خورد به ا.ت که باعث افتاده هر دوشون شد ...
ات:آخ دستم ...
مرده بلند شد و سریع به دویدن ادامه داد
ا.ت خواست بلند شه پارچه روی زمین توجهشو جلب کرد پس پارچه رو برداشت و بلند شد
ات:هی آقا ...آقااا(داد آروم)
نگاهی به پارچه انداخت سربند بود ...با یه علامت وسطش ...
ات:پوفف...
جین و جونگکوک اومدن
#جین:بانوی من چرا خاکی هستید ؟!
ات:چیزی نیست ...یکی خورد بهم افتادم زمین
@چی؟!...الآن خوبید ؟؟...ببینم جاییتون که صدمه ندیده ؟؟
ات:نه خوبم ...سریعتر بریم ...
سمت قصر حرکت کردند...
بعد از وارد شدند به قصر هرکس لباس مخصوص خودش رو پوشید
ا.ت رفت سمت برکه و نشست تمام فکرش سمت اون پیر مرده بود ...اگر کیم هانا مرده پس این کیه که امپراطور داره باهاش میگرده ؟!...سربند رو از تو جیبش بیرون آورد ...این سربند چرا باید آنقدر آشنا باشه چرا احساس میکنه این سربند رو یه جا دیده ؟؟...و دقیقا مشکل اینجا بود ...الان که تو بدن این ملکه بود هیچی از اتفاقات قبل از ورودش به بدن رو نمیدونست ....تو افکارش بود که صدای یونگی توجهشو جلب کرد...سربند رو سریع قایم کرد
ات:چ،چیشده؟!
_از سرباز ها شنیدم با جین و جونگکوک بیرون رفته بودی ؟!...کجا بودی؟؟
ات:آه...امپراطور شما وقتی میرید از قصر من میام که از شما بپرسم کجا میرید یا کجا رفتید ؟!...پس بهتره شما هم اینکار رو نکنید ...این حرفم خیلی مودبانه بود و نباید به یه بار دیگه گفتن برسه ...
ادامه کامنت
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#YOONGI#SUGA
پارت دوازدهم
_______
ویو ا.ت
&این دختر...این دختر همون کیم هانا هست ...میشناسیش که درسته؟!
ات:کیم هانا؟!...اسمش برام خیلی آشناس
&خب این کسی بوده که امپراطور موقع انتخاب ملکه انتخابشان کرده ولی به طور عجیبی یه روز قبل مراسم تاج گذاری کشته شدن و بعدش ملکه مادر جانگ ا.ت رو انتخاب کرد
ات:ببینم ...در مورد جانگ ا.ت چیزی میدونید ؟!
&جانگ ا.ت ملکه فعلی کشور هستند که همه میدونن امپراطور حتی یه روز یا یه شب هم پیشش نبوده چون همه معتقدند که پدر ملکه فعلی یعنی جانگ جونگهی کیم هانا رو کشته برای همین که امپراطور وزیر جنگ پدرشون رو کشتند
ات:ممنون آقا ...
ا.ت خواست بره که با حرف پیر مرد سرجاش وایستاد
&ولی...من مطمئنم که جانگ جونگهی اینکار رو نکرده
ات:چرا؟!
&اون اونقدری قدرت داشت که دختر خودش و بدون کشتند بقیه به تاج و تخت بنشونه ...از طرف دیگه برادرش یعنی جانگ هوسوک اونقدری بهش اعتماد و اطمینان داشتند که هیچوقت این کار رو نکنه
ات:برادرش الان کجاست ؟!
&امپراطور برادرش رو فرستادن تبعید و ...چند روز دیگه دوران تبعیدیش تمام میشه و دوباره به قصر برمیگرده
ات :ممنون ...
سمت جایی که با جین و جونگکوک قرار گذاشته بودند رفت وایستاده بود که یه مرده دوید و محکم خورد به ا.ت که باعث افتاده هر دوشون شد ...
ات:آخ دستم ...
مرده بلند شد و سریع به دویدن ادامه داد
ا.ت خواست بلند شه پارچه روی زمین توجهشو جلب کرد پس پارچه رو برداشت و بلند شد
ات:هی آقا ...آقااا(داد آروم)
نگاهی به پارچه انداخت سربند بود ...با یه علامت وسطش ...
ات:پوفف...
جین و جونگکوک اومدن
#جین:بانوی من چرا خاکی هستید ؟!
ات:چیزی نیست ...یکی خورد بهم افتادم زمین
@چی؟!...الآن خوبید ؟؟...ببینم جاییتون که صدمه ندیده ؟؟
ات:نه خوبم ...سریعتر بریم ...
سمت قصر حرکت کردند...
بعد از وارد شدند به قصر هرکس لباس مخصوص خودش رو پوشید
ا.ت رفت سمت برکه و نشست تمام فکرش سمت اون پیر مرده بود ...اگر کیم هانا مرده پس این کیه که امپراطور داره باهاش میگرده ؟!...سربند رو از تو جیبش بیرون آورد ...این سربند چرا باید آنقدر آشنا باشه چرا احساس میکنه این سربند رو یه جا دیده ؟؟...و دقیقا مشکل اینجا بود ...الان که تو بدن این ملکه بود هیچی از اتفاقات قبل از ورودش به بدن رو نمیدونست ....تو افکارش بود که صدای یونگی توجهشو جلب کرد...سربند رو سریع قایم کرد
ات:چ،چیشده؟!
_از سرباز ها شنیدم با جین و جونگکوک بیرون رفته بودی ؟!...کجا بودی؟؟
ات:آه...امپراطور شما وقتی میرید از قصر من میام که از شما بپرسم کجا میرید یا کجا رفتید ؟!...پس بهتره شما هم اینکار رو نکنید ...این حرفم خیلی مودبانه بود و نباید به یه بار دیگه گفتن برسه ...
ادامه کامنت
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#YOONGI#SUGA
۱۴.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.