اشتباه بزرگی به اسم اعتماد

اشتباه بزرگی به اسم اعتماد...
پارت یازدهم
____
ویو ا.ت
آروم دم گوش جیمین حرفی زد که باعث شد جیمین بلند بشه و سمت یونگی بره
#ببینم ...تو ...دختر تو این خونه نیست ؟!
@دختر ؟!...
#اره خب می‌دونی ...چیزه این دختر ما (اشاره به ا.ت) ...عامم
@فهمیدم فهمیدم ...ا.ت بیا بالا
ا.ت آروم از جاش بلند شد و پشت یونگی حرکت کرد
@من اینجا با یه دختر زندگی میکنم که...
ات:دوست دخترته؟!
@نه بابا...خواهرمه ...دو سال از من کوچیک تره
ات:آها...
@انگار رابطتت با اون پسره مو قهوه ای خوبه نه؟؟
ات:جیمین ؟!...آره پسرعمومه ولی ...از بچگی پیشش بزرگ شدم چون مادر و پدرم مردن ...
@اوهوم ولی اون مو مشکیه چی؟؟...انگار تو خودش بود
ات:اون...هر اتفاقی بیفته براش حقشه
@(تک خنده) چرا؟؟
ات: تو مدرسه هر دو دانش آموز محبوب مدرسه ایم و با هم پنهانی قرار می‌ذاشتیم البته که جزو شیپ های مدرسه هم بودیم ولی اون اعتمادم رو له کرد ...
یونگی رو تخت سفید و مشکی رنگ نشست
@فضولیه اما ...چرا؟!...می‌دونی میپرسم چون شاید بتونم راهنماییت کنم آخه...این مشکل من هم بود
ات:خب چیشد؟؟
@دوباره بهش اعتماد کردم و بیشتر خرابش کرد ...نمی‌دونم الان کجاست و چیکار می‌کنه یا اصلا زنده هست یا مرده ولی این رو هنوز می‌دونم که همه انسان حق یه فرصت دوباره رو دارن ...
ات:می‌دونی ...(تعریف کردن ماجرا تا جایی که خودتون میدونید) بعدش از طرف مدرسه به پارتی دعوت شدیم ...من به اون پارتی نرفتم اما تهیونگ رفت و فرداش خبر اومد که با یه دختر تو اون پارتی بوده ...همه این ها رو کنار بزاریم ...یه روز یه عکسی برای من و تهیونگ فرستاده شد که من داخل اون پارتی مدرسه با یه پسر را،،،،،بطه داشتم درحالی که من اونروز با جیمین رفته بودیم سر خاک مامان و بابا هامون ...مشکل من و تهیونگ از همون جا شروع شد تا اینکه آخر تهیونگ با حرف ها و کاراش دلی رو که قول داده بود نشکنه و شکوند ...عکس تهیونگ تو بار برام ارسال شد ...به سرعت سمت بار حرکت کرد تمام مدت به این فکر میکرد شاید الکیه شاید شایعست یا اصلا تهمته ولی ...همش درست بود ...با ورودش به بار تهیونگ رو روی صندلی بار دیدم در حالی که کلی دختر دورش بودند ...سمتش رفتم ولی اون با اون همه دختر داشت لاس میزد و اهمیتی به من نداد ...
ات:تهیونگ تو ...اینجا چه غلطی میکنی؟!
_معلوم نیست ؟!...دارم همون کاری رو میکنم که تو اون روز گفتی پارتی نمیام و انجام دادی ...
ات:تهیونگ من که گفتم ...
_بس کن ا.ت... بس کن خسته نشدی ؟!...اون همه عکس بعد تو میگی همش دروغ و الکیه ؟!(داد)
_حقته ...
ادامه کامنت حتما بخونیددد
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#fake#TAEHYUNG
دیدگاه ها (۲۹)

ماشین زمان ...پارت یازدهم __________ویو یونگی سمت ا.ت حرکت ک...

ماشین زمان ...پارت دوازدهم _______ویو ا.ت&این دختر...این دخت...

ماشین زمان ...پارت دهم ________ویو ا.تمرده شمشیرش رو بالا گر...

ماشین زمان پارت نهم ___________ویو ا.تیکدفعه یه نفر دهنم رو ...

نامجون: تو این کتابه نوشته وقتی با پرنسس ازدواج کردی شب اول ...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

باورم نمیشه قشنگام...هنوز یه هفته نشده....هفتادتایی شدنمون م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط