ماشین زمان ...
ماشین زمان ...
پارت سیزده
____
ویو ا.ت
_فکر نکن برادرت بیاد همه چی اوکی میشه
ات: متاسفانه از اخلاق شما معلومه نمیشه کاری کرد
یونگی نیشخندی تند و تیز زد ...و رفت
پرش زمانی به فردا
تو اتاق نشسته بود گفته بودن جیهوپ خودش میاد ولی نیم ساعت از وارد شدنش به قصر گذشته بود ...
از اتاقش اومد بیرون
#جین:بانوی من چیزی شده؟!
ات:میخوام برم پیش برادرم
@کوک:بانوی من گفتیم که میان ...
ات:نه میخوام برم ...
همینجوری راه میرفت که شاید برادرش رو ببینه ولی ...نبود به قصر امپراطور رسید که برادرش رو دید جلو تر نرفت
ویو یونگی
_خب جیهوپ ...ممنون که ننگ تبعید شدن رو خریدی و ماموریت رو قبول کردی
&مشکلی نبود امپراطور
_میتونی از امروز دوباره به مقامت برگردی ...دستور میدم لباس هات رو بیارن
&ممنون
یونگی خنده آرومی کرد و تو بغل گرم جیهوپ فرو رفت
ویو ا.ت
چیشدد؟! یونگی بغلش کرد؟!...مگه ...جیهوپ تبعید نشده بود پس...یونگی که ا.ت رو دید لبخندش رو با اخم عوض کرد و از بغل جیهوپ بیرون اومد
_بهتره بری پیش خواهرت ...برو
جیهوپ بعد از احترام برگشت که با ا.ت مواجه شد ...اولین بار بود داشت ا.ت رو با لباس رنگی میدید ...اون هم عادت داشت مثل یونگی لباس مشکی بپوشه ...
ا.ت با دیدنش سریع دستش رو تکان داد و سمت جیهوپ دوید
#@بانوی من ...(نگران)
جیهوپ رو بغل کرد ...نمیدونست چرا ولی با اینکه هیچی از جیهوپ نمیدونست آنقدر دلتنگش بود
ات:هومم هوسوکا دلم برات تنگ شده بود ...
جیهوپ از بغلش بیرون اومد
&چیزی شده؟!
ات:چ،چی؟!نه
&هوسوک؟؟...تو که بهم میگفتی جیهوپ
ات:(خنده) نه بابا...فقط یادم نبود ببخشید ...
سرباز ها دور جیهوپ جمع شدند و باعث شد جیهوپ پیش اون ها بره
ات:,برگشت که دقیقا یونگی رو جلو صورتش دید ...از ترس یه دفعه عقب رفت ...
ات:چرا مثل جن ظاهر میشی...آیشش
_هنوز آداب ملکه بودن رو نفهمیدی که اینجوری میدوی؟؟
ات:باشه تو خوب ...
ا.ت برگشت و شروع به راه رفتن کرد
ات:مردیکه رو مخ ...
سمت جین رفت ...
ات:میتونی برام کاری کنی ؟!
#چه کاری بانوی من ؟!
ات:برای مدتی از قصر برو برام در مورد دوچیز اطلاعات جمع کن
#چی؟
ات:یک ...اون دختره کیم هانا ...دو قضیه تبعید برادرم جیهوپ
#بانوی من برادرتون که ....
ات:نه جین ...اون چیزی که فکر میکنی نیست ...قضیه یه ماموریت هست ماموریتی که فقط جیهوپ و امپراطور میدونن
#چشم فقط ...محافظ شما...
ات:جونگکوک هست ...میگیم برات کاری خانوادگی پیش اومد و مجبور شدی بری...
#چشم بانوی من
پرش زمانی به چند روز بعد
چند روز از رفتن جین میگذشت و جونگکوک محافظ سلطنتی ا.ت و همچنین افسر نظامی بود (یه مقام بالا)
دوباره سمت اون برکه رفت ...
ادامه کامنت حتما بخونیددد
#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#SUGA
پارت سیزده
____
ویو ا.ت
_فکر نکن برادرت بیاد همه چی اوکی میشه
ات: متاسفانه از اخلاق شما معلومه نمیشه کاری کرد
یونگی نیشخندی تند و تیز زد ...و رفت
پرش زمانی به فردا
تو اتاق نشسته بود گفته بودن جیهوپ خودش میاد ولی نیم ساعت از وارد شدنش به قصر گذشته بود ...
از اتاقش اومد بیرون
#جین:بانوی من چیزی شده؟!
ات:میخوام برم پیش برادرم
@کوک:بانوی من گفتیم که میان ...
ات:نه میخوام برم ...
همینجوری راه میرفت که شاید برادرش رو ببینه ولی ...نبود به قصر امپراطور رسید که برادرش رو دید جلو تر نرفت
ویو یونگی
_خب جیهوپ ...ممنون که ننگ تبعید شدن رو خریدی و ماموریت رو قبول کردی
&مشکلی نبود امپراطور
_میتونی از امروز دوباره به مقامت برگردی ...دستور میدم لباس هات رو بیارن
&ممنون
یونگی خنده آرومی کرد و تو بغل گرم جیهوپ فرو رفت
ویو ا.ت
چیشدد؟! یونگی بغلش کرد؟!...مگه ...جیهوپ تبعید نشده بود پس...یونگی که ا.ت رو دید لبخندش رو با اخم عوض کرد و از بغل جیهوپ بیرون اومد
_بهتره بری پیش خواهرت ...برو
جیهوپ بعد از احترام برگشت که با ا.ت مواجه شد ...اولین بار بود داشت ا.ت رو با لباس رنگی میدید ...اون هم عادت داشت مثل یونگی لباس مشکی بپوشه ...
ا.ت با دیدنش سریع دستش رو تکان داد و سمت جیهوپ دوید
#@بانوی من ...(نگران)
جیهوپ رو بغل کرد ...نمیدونست چرا ولی با اینکه هیچی از جیهوپ نمیدونست آنقدر دلتنگش بود
ات:هومم هوسوکا دلم برات تنگ شده بود ...
جیهوپ از بغلش بیرون اومد
&چیزی شده؟!
ات:چ،چی؟!نه
&هوسوک؟؟...تو که بهم میگفتی جیهوپ
ات:(خنده) نه بابا...فقط یادم نبود ببخشید ...
سرباز ها دور جیهوپ جمع شدند و باعث شد جیهوپ پیش اون ها بره
ات:,برگشت که دقیقا یونگی رو جلو صورتش دید ...از ترس یه دفعه عقب رفت ...
ات:چرا مثل جن ظاهر میشی...آیشش
_هنوز آداب ملکه بودن رو نفهمیدی که اینجوری میدوی؟؟
ات:باشه تو خوب ...
ا.ت برگشت و شروع به راه رفتن کرد
ات:مردیکه رو مخ ...
سمت جین رفت ...
ات:میتونی برام کاری کنی ؟!
#چه کاری بانوی من ؟!
ات:برای مدتی از قصر برو برام در مورد دوچیز اطلاعات جمع کن
#چی؟
ات:یک ...اون دختره کیم هانا ...دو قضیه تبعید برادرم جیهوپ
#بانوی من برادرتون که ....
ات:نه جین ...اون چیزی که فکر میکنی نیست ...قضیه یه ماموریت هست ماموریتی که فقط جیهوپ و امپراطور میدونن
#چشم فقط ...محافظ شما...
ات:جونگکوک هست ...میگیم برات کاری خانوادگی پیش اومد و مجبور شدی بری...
#چشم بانوی من
پرش زمانی به چند روز بعد
چند روز از رفتن جین میگذشت و جونگکوک محافظ سلطنتی ا.ت و همچنین افسر نظامی بود (یه مقام بالا)
دوباره سمت اون برکه رفت ...
ادامه کامنت حتما بخونیددد
#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#SUGA
۱۲.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.