"لجبازی"
"لجبازی"
part:29
با تکون های شخصی لای چشمامو باز کردم
جیمین: خانم کیم شما چقدره میخوابین
دستمو مچ کردم و باهاش مشغول مالیدن چشمم شدم، خمیازه ای کشیدم و کش غوسی به بدنم دادم
ا.ت:اهوم من کجام؟
گیج منگ به دور برم نگاه میکردم
جیمین: ما وسط جنگل داخل یک کلبه ایم!
تمام اتفاق های دیشب یادم اومد.
ا.ت:خب که چی حالا من خوابم میاد، خوابم کامل شد بعد بیدارم کن
ابروهاشو توهم گره داد و با خونسردی گفت:
جیمین: بهتره همین الان آماده شیم
ا.ت: بیخیال بابا کی حوصله داره خوابمو ول کنه
سری به نشونه تاسف برام تکون داد، بی تفاوت بهش چشمامو بستم.
جیمین: من میرم برام مهم نیست که قراره چه بلایی سرت بیاد
با شنیدن صدای پاش فهمیدم داره میره سمت در، با بسته شدن در چشمامو باز کردم و زود سرجام ایستادم دوربر کلبه رو با چشمام در نظر گرفتم اثری ازش نبود،واقعا رفت و منو تنها گذاشت، پا تند کردم و از کلبه خارج شدم. با دیدنش که داشت آروم آروم قدم میزد با صدای بلند گفتم:
ا.ت:آقای پارک راه از کدوم طرفه؟
صدای شکمم بدجور رو اعصبابم بود با غر غر گفتم:
ا.ت:من گشنمه
جیمین: از کجا برات غذا بیارم
خودمم نمیدونستم. الان نیمساعته که داریم راه میریم هرجا رو نگاه میکردی جز درخت چیزی نمیدی دیگه حالم داشت از هرچی درخته بهم میخورد.
جیمین: اونجارو دارم چادر های سفید دانش آموزا رو میبینم
راست میگفت منم داشتم میدیم، با دو دویدن سمت چادرا، با دیدن دانش آموزا که نگران به همدیگه نگاه میکردن،با خوشحالی گفتم:
ا.ت:سلام من اومدم
همه سرا چرخید سمتم، انگاری با دیدنم خوشحال شدن و هجوم آوردن سمتم، برای خودمم جای تعجب بود کی این همه طرفدار پیدا کردم و خبر ندارم!
ا.ت: بچه ها من حالم خوبه نیازی به....
حرفم تموم نشده بود که از کنارم گذشتن و رفتن سمت جیمین، برگشتم سمتشون همه دور جیمین جمع شده بودن بعضیا با نگرانی حالشو میپرسیدن و بعضیا با گریه،دستمو بلند کردم و با خنده دندون نما گفتم:
ا.ت:منم حالم خوبه ها نگرانم نباشید
انگاری اصلا براشون مهم نبودم.
ا.ت: از بس که بهم توجه کردین و حالمو پرسیدین گل درآوردم میبینی؟
صدامو نشنیده گرفتن که با خنده ادامه دادم
ا.ت:کر شدین دیگه اره؟ امیدوارم شفا پیدا کنین
جوی:ا.ت بیا رو پاهام بشین خودم حالتو جوری میپرسم که لذت ببری!
با دیدن اکیپ پسرونه چهار نفره اخمی کردم
جوی:بیا دیگه ناز نکن چرا نگاه میکنی
ا.ت:بابا مامانت موقع درست کردنت کم کاری کردن چون هنوز عقلت ناقصه
جوی با عصبانیت از جاش بلند شد
جوی:چی گفتی(عصبانی)
ا.ت:من حوصله ندارم تا برای آدم های زبون نفهم دوبار حرفیو تکرار کنم
ادامه دارد...
حمایتکنید🥲
part:29
با تکون های شخصی لای چشمامو باز کردم
جیمین: خانم کیم شما چقدره میخوابین
دستمو مچ کردم و باهاش مشغول مالیدن چشمم شدم، خمیازه ای کشیدم و کش غوسی به بدنم دادم
ا.ت:اهوم من کجام؟
گیج منگ به دور برم نگاه میکردم
جیمین: ما وسط جنگل داخل یک کلبه ایم!
تمام اتفاق های دیشب یادم اومد.
ا.ت:خب که چی حالا من خوابم میاد، خوابم کامل شد بعد بیدارم کن
ابروهاشو توهم گره داد و با خونسردی گفت:
جیمین: بهتره همین الان آماده شیم
ا.ت: بیخیال بابا کی حوصله داره خوابمو ول کنه
سری به نشونه تاسف برام تکون داد، بی تفاوت بهش چشمامو بستم.
جیمین: من میرم برام مهم نیست که قراره چه بلایی سرت بیاد
با شنیدن صدای پاش فهمیدم داره میره سمت در، با بسته شدن در چشمامو باز کردم و زود سرجام ایستادم دوربر کلبه رو با چشمام در نظر گرفتم اثری ازش نبود،واقعا رفت و منو تنها گذاشت، پا تند کردم و از کلبه خارج شدم. با دیدنش که داشت آروم آروم قدم میزد با صدای بلند گفتم:
ا.ت:آقای پارک راه از کدوم طرفه؟
صدای شکمم بدجور رو اعصبابم بود با غر غر گفتم:
ا.ت:من گشنمه
جیمین: از کجا برات غذا بیارم
خودمم نمیدونستم. الان نیمساعته که داریم راه میریم هرجا رو نگاه میکردی جز درخت چیزی نمیدی دیگه حالم داشت از هرچی درخته بهم میخورد.
جیمین: اونجارو دارم چادر های سفید دانش آموزا رو میبینم
راست میگفت منم داشتم میدیم، با دو دویدن سمت چادرا، با دیدن دانش آموزا که نگران به همدیگه نگاه میکردن،با خوشحالی گفتم:
ا.ت:سلام من اومدم
همه سرا چرخید سمتم، انگاری با دیدنم خوشحال شدن و هجوم آوردن سمتم، برای خودمم جای تعجب بود کی این همه طرفدار پیدا کردم و خبر ندارم!
ا.ت: بچه ها من حالم خوبه نیازی به....
حرفم تموم نشده بود که از کنارم گذشتن و رفتن سمت جیمین، برگشتم سمتشون همه دور جیمین جمع شده بودن بعضیا با نگرانی حالشو میپرسیدن و بعضیا با گریه،دستمو بلند کردم و با خنده دندون نما گفتم:
ا.ت:منم حالم خوبه ها نگرانم نباشید
انگاری اصلا براشون مهم نبودم.
ا.ت: از بس که بهم توجه کردین و حالمو پرسیدین گل درآوردم میبینی؟
صدامو نشنیده گرفتن که با خنده ادامه دادم
ا.ت:کر شدین دیگه اره؟ امیدوارم شفا پیدا کنین
جوی:ا.ت بیا رو پاهام بشین خودم حالتو جوری میپرسم که لذت ببری!
با دیدن اکیپ پسرونه چهار نفره اخمی کردم
جوی:بیا دیگه ناز نکن چرا نگاه میکنی
ا.ت:بابا مامانت موقع درست کردنت کم کاری کردن چون هنوز عقلت ناقصه
جوی با عصبانیت از جاش بلند شد
جوی:چی گفتی(عصبانی)
ا.ت:من حوصله ندارم تا برای آدم های زبون نفهم دوبار حرفیو تکرار کنم
ادامه دارد...
حمایتکنید🥲
۹.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.