های بیبی

های بیبی..¡♡
خش اومدی ب پیجم...¡♡
میخام یه رمان خشگل تقدیمت کنم...¡♡
نام رمان:نَبِضِ شَبِّ
ژانر:#صحنه دار #عاشقانه#زوری#اربابی
پارت¹
تو خونه سرو صدا بود مامان داد زد:ستاره پاشو بیا ظرف ها رو بشور و بعد لباسارو پهن کن،گفتم:اومدم مامان ،از رو صندلی پاشدم به اتاقم نگاه عمیقی انداختم تمیز شده بود از ساعت ۴عصره تا الان که ساعت ۸شبه دارم اتاقمو تمیز میکنم در اتاقم رو باز کردم و رفتم آشپزخونه برای شستن ظرف ها دستکش پوشیدم و ظرف ها رو شستم ما خانواده خیلی خیلی معمولی بودیم ولی بابا هوف بابا میشه گفت بابام متاسفانه یه قمار بازه و سر همین قمار هاش نصف وسایل خونمونو داده رفته الانم لم داده روبه روی تلوزیون و سیگار میکشه کل خونه بوی سیگارو گرفته ولی خب چیکار کنیم هر چی میگیم گوش نمیده کارم تموم شد رفتم حیاط لباسارو پهت کردم رو بند آخرین لباس بود که زنگ در رو زدن به لباسم نگاه کردم یه شلوار قهوه ای با تاپ خرسیم تنم بود چادر کنارم بود سر کردم فوری با خوشحالی پریدم دم در فک کردم سیما اومده خونمون چون سیما هم کلاسیم بود خیلی دوسش داشتم ولی همین که در رو باز کردم با تعجب زل زدم یه مرد بزرگ و هیکلی که شبیه بادیگارد بود گفت: خونه زندی گفتم:بله بفرمایید،که یهو اومد توی خونه دوتا ماشین سیاه که ۶نفر بودن یهو ۴تاشون ریختن تو بابام و مامانم با اون یکی آبجیم اومدن بیرون همه با تعجب نگاه میکردیم به جز بابا که فهمیدم بابا همه چیز رو میدونه بادیگارد شروع به حرف زدن کرد رو ب بابا گفت:رئیس گفت پولو جور کردی یا نه ،بابا هول شد گفت :من..من خواهش میکنم..وقت بدید جور میکنم ،خیلی عجیبه......
دیدگاه ها (۰)

های بیبی.....¡♡خش اومدی ب پیجم...¡♡نام رمان:نَبِضِ شَبِّرئیس...

های بیبی.....¡♡خش اومدی به پیجم...¡♡نام رمان:نَبِضِ شَبِّژان...

پارت هدیهپارت چهارم خدایی این کی بود؟اصلا ولش رفتم تو مامانم...

همیشگی من

پارت بیستو هفتمرفتم و داخل شدم مامانم:الهی فداتشم اومدی!نمید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط