آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
part13🍒🍓
ات:او خدای من
جیمین:چیشده
ات:اینو نگاه کن
ات یه بگهرو به جیمین داد
جیمین:خب؟
ات:نوشته اگه سرما بخورم باید برم بیمارستان بستری بشم
جیمین دوباره بغض کرد و دستش رو گزاشت رو سینه ات
جیمین:تو مشکلی نداری؟
ات:نه بابا مشکل؟
جیمین:حتی اگه یه مشکل هم داشته باشی یه راه دیگه پیدا میکنم
ات:من خوبم
که یهو صدا لیا از پایین اومد که فارسی حرف میزد
لیا:من یکی یادم نرفته تصادف کردی گفتی فقط بستری نشم میترسم(فارسی)
جیمین:چی میگه
ات:هیچی گوه میخوره
لیا اومد طبقه بالا و عکس هایی که بخاطر مشکلاتم داشت رو بهم داد یه سری هم پرونده بود
جیمین:این عکس......
ات:قلبمه اگه مُردم بغلش کن
جیمین اومد خواست یه سیلی به ات بزنه دلش نیومد
جیمین:تو گوه میخوری منو ترک کنی
ات:باشه حالا لیا کمکم کن وسایلمو جمع کنم باید بستری بشم
جیمین:کی برمیگردی؟(ناراحتی و بغض)
ات:نمیدونم فکر کنم تا به هفته
جیمین ناخود آگاه جلوی لیا ات رو بوسید
ات:جلوی لیا؟
جیمین:حرف اضافه نباشه خواستم برای یه مدت طعم آلبالوییش تو دهنم بمونه
ات:باشه ددی
لیا:ددی؟
ات:فضولی به توی کصخل نیومده
جیمین:آروم باش بیبی
لیا:من برم بالا بیارم
جیمین:منم ات رو میرسونم بیمارستان
لیا:لازم نکرده اگه بری دیگه برنمیگردی خودم میبرمش
جیمین:باشه ولی حواست باشه
لیا:کجاشو دیدی قبلا.......
ات:بریم دیگه تو هم گوه نخور
لیا:باشه بیا خداحافظی کن
ات از پسرا خداحافظی کرد و راه افتاد سمت ماشین لیا
جیمین:مراقب خودت باش
ات:بچه نیستم باشه ایییییی قلبمم
جیمین یه لحظه حول شد
جیمین:چی شد خوبی؟
ات:آره خوبم بریم
جیمین:بای
ات:بای
part13🍒🍓
ات:او خدای من
جیمین:چیشده
ات:اینو نگاه کن
ات یه بگهرو به جیمین داد
جیمین:خب؟
ات:نوشته اگه سرما بخورم باید برم بیمارستان بستری بشم
جیمین دوباره بغض کرد و دستش رو گزاشت رو سینه ات
جیمین:تو مشکلی نداری؟
ات:نه بابا مشکل؟
جیمین:حتی اگه یه مشکل هم داشته باشی یه راه دیگه پیدا میکنم
ات:من خوبم
که یهو صدا لیا از پایین اومد که فارسی حرف میزد
لیا:من یکی یادم نرفته تصادف کردی گفتی فقط بستری نشم میترسم(فارسی)
جیمین:چی میگه
ات:هیچی گوه میخوره
لیا اومد طبقه بالا و عکس هایی که بخاطر مشکلاتم داشت رو بهم داد یه سری هم پرونده بود
جیمین:این عکس......
ات:قلبمه اگه مُردم بغلش کن
جیمین اومد خواست یه سیلی به ات بزنه دلش نیومد
جیمین:تو گوه میخوری منو ترک کنی
ات:باشه حالا لیا کمکم کن وسایلمو جمع کنم باید بستری بشم
جیمین:کی برمیگردی؟(ناراحتی و بغض)
ات:نمیدونم فکر کنم تا به هفته
جیمین ناخود آگاه جلوی لیا ات رو بوسید
ات:جلوی لیا؟
جیمین:حرف اضافه نباشه خواستم برای یه مدت طعم آلبالوییش تو دهنم بمونه
ات:باشه ددی
لیا:ددی؟
ات:فضولی به توی کصخل نیومده
جیمین:آروم باش بیبی
لیا:من برم بالا بیارم
جیمین:منم ات رو میرسونم بیمارستان
لیا:لازم نکرده اگه بری دیگه برنمیگردی خودم میبرمش
جیمین:باشه ولی حواست باشه
لیا:کجاشو دیدی قبلا.......
ات:بریم دیگه تو هم گوه نخور
لیا:باشه بیا خداحافظی کن
ات از پسرا خداحافظی کرد و راه افتاد سمت ماشین لیا
جیمین:مراقب خودت باش
ات:بچه نیستم باشه ایییییی قلبمم
جیمین یه لحظه حول شد
جیمین:چی شد خوبی؟
ات:آره خوبم بریم
جیمین:بای
ات:بای
۳.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.