آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
part15🍒🍓
لیا:ات یه عمل ساده داشته اونم دیروز باتری هاشو عوض کردن باید یه زره با بدن ات کلنجار برم که درست برن تو مخزن تو دست و پاشو بگیر
ات:نه لطفا اییییییییی
لیا:جیمین بدو دارن از جا درمیان
جیمین سریع دست و پای ات رو گرفت
جیمین:ات یه لحظه وایسا لطفا برای خودت
ات حالش خیلی بد بود لیا تا لباس ات رو داد بالا فهمید خوب ندوختنش برای همین داشت ازش خون میاومد
جیمین:چیشده؟
لیا:هیچی تو حواست به ات باشه
ات:لیا لطفا بس کن میسوزه
لیا:جیمین خونت اتاق شبیه اتاق بیمارستان نداره؟
جیمین:آره داره
لیا:یه صندلی چرخ دار به پسرا بگو بیارن
جیمین:باشه. پسرا یه صندلی چرخ دار بیارید
هوسوک:باشه بیا چیشده؟
لیا:جیمین ات رو آروم بزار رو تخت
جیمین:باشه.
ات رو بردن به اتاق جیمین دست های ات رو گرفته بود که تکون نخوره
جیمین:ات خوبی؟
ات:الان.......به......نظرت خوبم؟.......اییییییی
جیمین خیلی نگران ات بود که لیا گفت
لیا:جیمین من زورم نمیرسه بیا تو اینجا رو فشار بده
جیمین:باشه
اومد و اون قسمت بدن ات رو فشار داد
ات:اییییییییییی قلبممممممم
جیمین:ببخشید خیلی حول شدم
لیا:جیمین برو بیرون
جیمین:اما آخه
لیا:اما آخه نداره اگه بمونی گریهت میگیره
جیمین رفت بیرون و پسرا به سمتش حجوم آوردن
هوسوک:چیشد یهو
جیمین:قلبش کند میتپید لیا گفت باتری ها دارن از جا در میان(با گریه)
نامجون اومد کنار جیمین رو بغل کرد
نامجون:آروم باش زود خوب میشه
که یهو جیغ های ات شدت گرفت.
لیا:آروم باش ات یه لحظه وایسا دیگه اخرشه
ات:خواهش میکنم آروم تر توروخدا
اینقدر جیغ زد که آخرش کارش تموم شد
لیا:جیمین میتونی بیایی ات رو ببری رو تخت خواب
جیمین:باشه
جیمین اومد تو اتاق و ات رو دید که داشت نفس نفس میزد آروم رفت سمتش و بغلش کرد و برد تو اتاق خودشون گزاشت رو تخت
جیمین:پسرا بیرون میخوام با ات خصوصی حرف بزنم
پسرا:باشه
جیمین:ات خوبی؟
ات:حالم.......بده.......ولم کن.
جیمین:میشه کنارت بخوابم؟
ات:به من چه؟
جیمین کنار ات دراز کشید و باز دستشو گزاشت رو سینه ات
جیمین:الان خوب میتپه
ات:خیلی درد داشت(بغض)
جیمین اروم سینه ات رو ماساژ داد
جیمین:ببخشید بابت اون ضربه ای که با قلبت زدم
ات:ایراد نداره
جیمین:پسرا خیلی نگرانتن
ات:بگو بیان
جیمین:باشه پسرا میتونین بیاین
پسرا هجوم اوردن داخل و هی حال ات رو میپرسیدن
جیمین:بچه ها فعلا خستهست
که یهو دستش به قلب ات خورد
ات:اییییی درد داره
لیا:اگه عمل نکنی باید هر روز این درد رو تحمل کنی
جیمین یه نگاه سوالی به لیا انداخت
جیمین:راه دیگهای نیست
part15🍒🍓
لیا:ات یه عمل ساده داشته اونم دیروز باتری هاشو عوض کردن باید یه زره با بدن ات کلنجار برم که درست برن تو مخزن تو دست و پاشو بگیر
ات:نه لطفا اییییییییی
لیا:جیمین بدو دارن از جا درمیان
جیمین سریع دست و پای ات رو گرفت
جیمین:ات یه لحظه وایسا لطفا برای خودت
ات حالش خیلی بد بود لیا تا لباس ات رو داد بالا فهمید خوب ندوختنش برای همین داشت ازش خون میاومد
جیمین:چیشده؟
لیا:هیچی تو حواست به ات باشه
ات:لیا لطفا بس کن میسوزه
لیا:جیمین خونت اتاق شبیه اتاق بیمارستان نداره؟
جیمین:آره داره
لیا:یه صندلی چرخ دار به پسرا بگو بیارن
جیمین:باشه. پسرا یه صندلی چرخ دار بیارید
هوسوک:باشه بیا چیشده؟
لیا:جیمین ات رو آروم بزار رو تخت
جیمین:باشه.
ات رو بردن به اتاق جیمین دست های ات رو گرفته بود که تکون نخوره
جیمین:ات خوبی؟
ات:الان.......به......نظرت خوبم؟.......اییییییی
جیمین خیلی نگران ات بود که لیا گفت
لیا:جیمین من زورم نمیرسه بیا تو اینجا رو فشار بده
جیمین:باشه
اومد و اون قسمت بدن ات رو فشار داد
ات:اییییییییییی قلبممممممم
جیمین:ببخشید خیلی حول شدم
لیا:جیمین برو بیرون
جیمین:اما آخه
لیا:اما آخه نداره اگه بمونی گریهت میگیره
جیمین رفت بیرون و پسرا به سمتش حجوم آوردن
هوسوک:چیشد یهو
جیمین:قلبش کند میتپید لیا گفت باتری ها دارن از جا در میان(با گریه)
نامجون اومد کنار جیمین رو بغل کرد
نامجون:آروم باش زود خوب میشه
که یهو جیغ های ات شدت گرفت.
لیا:آروم باش ات یه لحظه وایسا دیگه اخرشه
ات:خواهش میکنم آروم تر توروخدا
اینقدر جیغ زد که آخرش کارش تموم شد
لیا:جیمین میتونی بیایی ات رو ببری رو تخت خواب
جیمین:باشه
جیمین اومد تو اتاق و ات رو دید که داشت نفس نفس میزد آروم رفت سمتش و بغلش کرد و برد تو اتاق خودشون گزاشت رو تخت
جیمین:پسرا بیرون میخوام با ات خصوصی حرف بزنم
پسرا:باشه
جیمین:ات خوبی؟
ات:حالم.......بده.......ولم کن.
جیمین:میشه کنارت بخوابم؟
ات:به من چه؟
جیمین کنار ات دراز کشید و باز دستشو گزاشت رو سینه ات
جیمین:الان خوب میتپه
ات:خیلی درد داشت(بغض)
جیمین اروم سینه ات رو ماساژ داد
جیمین:ببخشید بابت اون ضربه ای که با قلبت زدم
ات:ایراد نداره
جیمین:پسرا خیلی نگرانتن
ات:بگو بیان
جیمین:باشه پسرا میتونین بیاین
پسرا هجوم اوردن داخل و هی حال ات رو میپرسیدن
جیمین:بچه ها فعلا خستهست
که یهو دستش به قلب ات خورد
ات:اییییی درد داره
لیا:اگه عمل نکنی باید هر روز این درد رو تحمل کنی
جیمین یه نگاه سوالی به لیا انداخت
جیمین:راه دیگهای نیست
۳.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.