آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
part14🍒🍓
(پرش زمانی یه هفته بعد)
جیمین ویو
یه هفتهای میشد که ات رفته بستری شده اعضا هم حوصلهشون سر رفته بود
که یهو گوشیم زنگ خورد
جیمین:الو
ات:الو جیمین
جیمین:عه سلام ات خوبی قربونت
ات:اوهوم بهترم چه خبر چی کارا میکنید
جیمین:هیچی بدون تو حوصلهمون سر رفته
ات:باشه تا نیم ساعت دیگه اونجام
جیمین:چیی واقعا خدایا شکرت
ات:اوکی من برم کارامو انجام بدم بای
جیمین:قربونت خداحافظ
هوسوک:چیشده چرا اینقدر خوشحالی؟
جیمین:ات داره میاد
جین:واقعا؟ الان یه غذایی براش درست میکنم خستگی از تنش به در بره
شوگا:یعتی لیا هم میاد؟
جیمین:عاشق شدیاااااا
شوگا:آره چطور؟
جیمین:خب شاید بایس اون تو باشی
شوگا:جون من؟ات بهت گفت؟
جیمین:هوووشششش آرام باش برادرم
شوگا:نمیتونم
تهیونگ:یونتان زن عموت داره میاد
جیمین:زن عمو؟
تهیونگ:خب تو داداشمی ات هم زنت
جیمین:الکی گوه نخور
(نیم ساعت بعد)
صدای در اومد و رفتم در رو باز کردم
ات:سلام جیمینیییی
جیمین:سلام خوبی عشقم؟
ات پرید بغل جیمین
جیمین:هی آروم باش فقط یه هفته منو ندیدی
ات:جیمین(بغض)
جیمین:گریه نکن خوشگلم جانم
ات:دلم برات تنگ شده بود
جیمین گریش میگیره
جیمین:منم
که لب های ات رو بوسیدم
جیمین:حالا بیا بشین خستهای
ات:میشه برم بخوابم؟
جیمین:باشه
ات و جیمین رفتن بالا و ات رفت سریع دراز کشید
ات:بیا اینو ببین
جیمین:چیو
ات:این برگه
جیمین:خب
ات:اینجا زده باید عمل کنم سرماخوردگی خیلی روم تاثیر گزاشته
جیمین:فعلا خستهای بخواب
ات:میخوای پیشم بخوابی؟
جیمین:آره
ات یه نفس عمیق میکشه
جیمین:میشه امشب.......هیچی ولش کن خستهای زده به سرم
ات آروم مو های جیمین رو ناز میکنه
ات:ایراد نداره امشب اگه میخوایی میتونم صبر کنم
جیمین اروم دستشو میبره زیر لباس ات و گزاشت رو سینه سمت چپش
جیمین:ضربان قلبت چرا کنده؟
ات:تازه سرم زدم
جیمین:نباید اینقدر کند باشه این خیلی کنده لیا!
لیا:بله
جیمین:ضربان ات چرا کنده؟
همه اعضا:چی؟
همه اومدن طبقه بالا پیش ات و جیمین
هوسوک:ات خوبی؟
ات:آره خوبم نمیدونم چرا اینجوری شدم
لیا:دروغ نگو
ات:مگه دروغ میگم؟
لیا:شوگا!
شوگا:بله
لیا:میشه پسرا رو از اتاق بیرون کنی؟جیمین تو بمون
شوگا:تا پنج ثانیه دیگه همه بیرون یک......دو.....
پسرا که عین چی از شوگا میترسیدن سریع رفتن بیرون
جیمین:چی شده
part14🍒🍓
(پرش زمانی یه هفته بعد)
جیمین ویو
یه هفتهای میشد که ات رفته بستری شده اعضا هم حوصلهشون سر رفته بود
که یهو گوشیم زنگ خورد
جیمین:الو
ات:الو جیمین
جیمین:عه سلام ات خوبی قربونت
ات:اوهوم بهترم چه خبر چی کارا میکنید
جیمین:هیچی بدون تو حوصلهمون سر رفته
ات:باشه تا نیم ساعت دیگه اونجام
جیمین:چیی واقعا خدایا شکرت
ات:اوکی من برم کارامو انجام بدم بای
جیمین:قربونت خداحافظ
هوسوک:چیشده چرا اینقدر خوشحالی؟
جیمین:ات داره میاد
جین:واقعا؟ الان یه غذایی براش درست میکنم خستگی از تنش به در بره
شوگا:یعتی لیا هم میاد؟
جیمین:عاشق شدیاااااا
شوگا:آره چطور؟
جیمین:خب شاید بایس اون تو باشی
شوگا:جون من؟ات بهت گفت؟
جیمین:هوووشششش آرام باش برادرم
شوگا:نمیتونم
تهیونگ:یونتان زن عموت داره میاد
جیمین:زن عمو؟
تهیونگ:خب تو داداشمی ات هم زنت
جیمین:الکی گوه نخور
(نیم ساعت بعد)
صدای در اومد و رفتم در رو باز کردم
ات:سلام جیمینیییی
جیمین:سلام خوبی عشقم؟
ات پرید بغل جیمین
جیمین:هی آروم باش فقط یه هفته منو ندیدی
ات:جیمین(بغض)
جیمین:گریه نکن خوشگلم جانم
ات:دلم برات تنگ شده بود
جیمین گریش میگیره
جیمین:منم
که لب های ات رو بوسیدم
جیمین:حالا بیا بشین خستهای
ات:میشه برم بخوابم؟
جیمین:باشه
ات و جیمین رفتن بالا و ات رفت سریع دراز کشید
ات:بیا اینو ببین
جیمین:چیو
ات:این برگه
جیمین:خب
ات:اینجا زده باید عمل کنم سرماخوردگی خیلی روم تاثیر گزاشته
جیمین:فعلا خستهای بخواب
ات:میخوای پیشم بخوابی؟
جیمین:آره
ات یه نفس عمیق میکشه
جیمین:میشه امشب.......هیچی ولش کن خستهای زده به سرم
ات آروم مو های جیمین رو ناز میکنه
ات:ایراد نداره امشب اگه میخوایی میتونم صبر کنم
جیمین اروم دستشو میبره زیر لباس ات و گزاشت رو سینه سمت چپش
جیمین:ضربان قلبت چرا کنده؟
ات:تازه سرم زدم
جیمین:نباید اینقدر کند باشه این خیلی کنده لیا!
لیا:بله
جیمین:ضربان ات چرا کنده؟
همه اعضا:چی؟
همه اومدن طبقه بالا پیش ات و جیمین
هوسوک:ات خوبی؟
ات:آره خوبم نمیدونم چرا اینجوری شدم
لیا:دروغ نگو
ات:مگه دروغ میگم؟
لیا:شوگا!
شوگا:بله
لیا:میشه پسرا رو از اتاق بیرون کنی؟جیمین تو بمون
شوگا:تا پنج ثانیه دیگه همه بیرون یک......دو.....
پسرا که عین چی از شوگا میترسیدن سریع رفتن بیرون
جیمین:چی شده
۳.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.