عنوانخود کرده را تدبیر نیست
عنوان📃:خود کرده را تدبیر نیست
پارت 𝟺
ـــــــــــــــــــــــ ویو جیمین ــــــــــــــــــــ
نمیدونستم چی بگم خدایی فکر اونجاشو نکرده بودم یه چیزی به ذهنم رسید بابام چند وقته بهم پیله کرده که عمو مین جی میگه باید با دخترم ازدواج کنی منم از دایوگ لجم میگیره خیلی مغروره
×:ازدواج
:منظورت چیه
قضیه رو براش کامل و با جزئیات تعریف کردم که گفت
:بین اینهمه زن فقط من؟
×:اره پرنسس لطفاً رد نکن
:باشه
باشه رو که گفت برآید استایل بقلش کردم گفتم
×:امشمبو اینجا میمونینم فردا صبح زود میریم عقد میکنیم و از اونجا میریم عمارت
:میریم عمارت بابات؟
×:اره... فقط
:چی
×:من یه اتاق دارم امشب باید اونجا باهم بخوابیم
:سوخیت گرفته؟
×:من جدیم
:هوففف
×:باید عادت کنیم پرنسس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویو شب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به مناسبت خوشحالیم رفتم بار کلی مشروب خوردم اومدم عمارت رفتم تو دیدم توی سالن نیست رفتم اتاق مشترکمون دید حمومه بشدت بهش نیاز داشتم از حموم که اومد بیرون ترسید
ــــــــــــــــــــــــــــــــ ویو ات ـــــــــــــــــــــــــــــــ
از حموم اومدم بیرون حله رو دور خودم پیچیدم دیدم جیمین ایجاست ترسیدم با چشمای خمار بهم نگاه میکرد
:س س سلا آقا نه یعنی جیمین
ن
×:میدونستی خواهرت توی زیر زمینه؟
:چ چ چی جیمین حتما خیلی مستی
×:میخوای برو ببین اگه به کاری که میگم عمل نکنی میکشمش
:فقط بگو هق چی چی کار بکنم
×:تا صبح زیرم ناله کنی
آهی کشیدم
جیمین داشت میومد جلو منم آنقدر رفتم عقب تا خوردم به دیوار اومد یهو حله از دستم ول شد بعله جیمین نگاش رفت رو لبام
پارت 𝟺
ـــــــــــــــــــــــ ویو جیمین ــــــــــــــــــــ
نمیدونستم چی بگم خدایی فکر اونجاشو نکرده بودم یه چیزی به ذهنم رسید بابام چند وقته بهم پیله کرده که عمو مین جی میگه باید با دخترم ازدواج کنی منم از دایوگ لجم میگیره خیلی مغروره
×:ازدواج
:منظورت چیه
قضیه رو براش کامل و با جزئیات تعریف کردم که گفت
:بین اینهمه زن فقط من؟
×:اره پرنسس لطفاً رد نکن
:باشه
باشه رو که گفت برآید استایل بقلش کردم گفتم
×:امشمبو اینجا میمونینم فردا صبح زود میریم عقد میکنیم و از اونجا میریم عمارت
:میریم عمارت بابات؟
×:اره... فقط
:چی
×:من یه اتاق دارم امشب باید اونجا باهم بخوابیم
:سوخیت گرفته؟
×:من جدیم
:هوففف
×:باید عادت کنیم پرنسس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویو شب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به مناسبت خوشحالیم رفتم بار کلی مشروب خوردم اومدم عمارت رفتم تو دیدم توی سالن نیست رفتم اتاق مشترکمون دید حمومه بشدت بهش نیاز داشتم از حموم که اومد بیرون ترسید
ــــــــــــــــــــــــــــــــ ویو ات ـــــــــــــــــــــــــــــــ
از حموم اومدم بیرون حله رو دور خودم پیچیدم دیدم جیمین ایجاست ترسیدم با چشمای خمار بهم نگاه میکرد
:س س سلا آقا نه یعنی جیمین
ن
×:میدونستی خواهرت توی زیر زمینه؟
:چ چ چی جیمین حتما خیلی مستی
×:میخوای برو ببین اگه به کاری که میگم عمل نکنی میکشمش
:فقط بگو هق چی چی کار بکنم
×:تا صبح زیرم ناله کنی
آهی کشیدم
جیمین داشت میومد جلو منم آنقدر رفتم عقب تا خوردم به دیوار اومد یهو حله از دستم ول شد بعله جیمین نگاش رفت رو لبام
- ۱.۵k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط