ادامه پارت
ادامه پارت 20
با وجود اینکه ستاره ها خورشید را هل میدادند تا حال خوب خودشان تمام نشود،ولی باز هم صبح به خوبی رسید.پنجره اتاق باز بود و پرده نازک کی روی پنجره کشیده بودند،نسیم ملایم هم مانند یک رقص زیبا پرده ها را به حرکت در آورد و نسیم مانند یک خوش امد گویی روزانه در اتاق قدم زنان میگشت،پرده نازک که بر روی پنجره بزرگ بود،میرقصید و تکان میخورد.خورشید دوباره مهر پر محبتش را آغاز کرد و به ملایمت در اتاق می تابید.*
*صبح*
ویو جونگکوک
با صدای نفس های آرام و کوچک، و برخورد نسیم ملایم با صورتم چشمامو باز کردم، صورت و جسه کوچک ات روی بدنم بود، لپای نرمش روی سینم جمع شده بود، همون لپی که جمع شده بود را به آرامی نوازش کردم، و ات رو روی تخت گذاشتم و بلند شدم،کار شخصیم را انجام دادم و مسواک زدم. شلوارمو عوض کردم و یک تیشرت نازک و لش را پوشیدم، حولمو برادشتم و از اتاق خارج شدم، کع جینا با یک لباس ورزش کاملا باز جلوم ظاهر شد.
جینا. عزیزم، کجا میری؟
جونگکوک. جینا من دلیلی نمیبینم که بهم میگی عزیزم، و اینکه به تو مربوط نیست، و بزار بهت یاد آوری کنم، با احترام با ات برخورد میکنی، فهمیدی؟
*جونگکوک از کنار جینا گذشت و به سمت باشگاه رفت، جینا هم دنبالش رفت،هردو وارد باشگاه شدن.*
ویو جونگکوک.
حدود 20دقیقه گذشت. تا حد ممکن از جینا فاصله میگرفتم، که ات اومد.
ویو ات.
با حس اینکه یهو به مثانم فشار اومد بیدار شدم و رفتم دستشویی، مسواک زدم و موهامو شونه کردم، لباسمو عوض کردم و رفتم پایین، یک کیک بسته بندی شده برداشتم و مثل دو روز گذشته رفتم سمت باشگاه،از اونجایی که جونگکوک با خودش آب نمیبرد یه بطری آب هم برد.
توی راه کیکمو خوردم.
به باشگاه رسیدم.
با صدای آهسته جونگکوک را صدا زدم...
ات. جونگکوک....!
جونگکوک.
با صدای آروم ات حواسم پرت شد.
جونگکوک. بیا اینجا، وست سالن.
*ات مثل بچه ها،از پله ها پایین رفت.جونگکوک و جینا را دید که ورزش میکنند.*
ات. سلام، صبح بخیر.*لبخند.*
*ات به نیمکت نزدیک کمد ها نزدیک شد و نشست.*
جونگکوک. عادت کردی که هر روز ورزش ببینی!
با وجود اینکه ستاره ها خورشید را هل میدادند تا حال خوب خودشان تمام نشود،ولی باز هم صبح به خوبی رسید.پنجره اتاق باز بود و پرده نازک کی روی پنجره کشیده بودند،نسیم ملایم هم مانند یک رقص زیبا پرده ها را به حرکت در آورد و نسیم مانند یک خوش امد گویی روزانه در اتاق قدم زنان میگشت،پرده نازک که بر روی پنجره بزرگ بود،میرقصید و تکان میخورد.خورشید دوباره مهر پر محبتش را آغاز کرد و به ملایمت در اتاق می تابید.*
*صبح*
ویو جونگکوک
با صدای نفس های آرام و کوچک، و برخورد نسیم ملایم با صورتم چشمامو باز کردم، صورت و جسه کوچک ات روی بدنم بود، لپای نرمش روی سینم جمع شده بود، همون لپی که جمع شده بود را به آرامی نوازش کردم، و ات رو روی تخت گذاشتم و بلند شدم،کار شخصیم را انجام دادم و مسواک زدم. شلوارمو عوض کردم و یک تیشرت نازک و لش را پوشیدم، حولمو برادشتم و از اتاق خارج شدم، کع جینا با یک لباس ورزش کاملا باز جلوم ظاهر شد.
جینا. عزیزم، کجا میری؟
جونگکوک. جینا من دلیلی نمیبینم که بهم میگی عزیزم، و اینکه به تو مربوط نیست، و بزار بهت یاد آوری کنم، با احترام با ات برخورد میکنی، فهمیدی؟
*جونگکوک از کنار جینا گذشت و به سمت باشگاه رفت، جینا هم دنبالش رفت،هردو وارد باشگاه شدن.*
ویو جونگکوک.
حدود 20دقیقه گذشت. تا حد ممکن از جینا فاصله میگرفتم، که ات اومد.
ویو ات.
با حس اینکه یهو به مثانم فشار اومد بیدار شدم و رفتم دستشویی، مسواک زدم و موهامو شونه کردم، لباسمو عوض کردم و رفتم پایین، یک کیک بسته بندی شده برداشتم و مثل دو روز گذشته رفتم سمت باشگاه،از اونجایی که جونگکوک با خودش آب نمیبرد یه بطری آب هم برد.
توی راه کیکمو خوردم.
به باشگاه رسیدم.
با صدای آهسته جونگکوک را صدا زدم...
ات. جونگکوک....!
جونگکوک.
با صدای آروم ات حواسم پرت شد.
جونگکوک. بیا اینجا، وست سالن.
*ات مثل بچه ها،از پله ها پایین رفت.جونگکوک و جینا را دید که ورزش میکنند.*
ات. سلام، صبح بخیر.*لبخند.*
*ات به نیمکت نزدیک کمد ها نزدیک شد و نشست.*
جونگکوک. عادت کردی که هر روز ورزش ببینی!
- ۱.۸k
- ۲۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط