نام رمان:آغوش غریب
نام رمان:آغوش غریب
نویسنده:زهرا سعیدی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۵۷۵
خلاصه:
رمان در مورد دختریه که به دلیل انتقام اشتباه نقص عضو میشه و این نقص عضو
زندگیشو دگرگون میکنه،اطرافیانش خیلی مواظبشن و بهش محبت میکنن اما اون این
محبتهارو ترحم میدونه و تصمیم میگیره زندگیشو عوض کنه و در این بین کسایی وارد زندگیش میشن که…
با تشکر از آقای علی غلامی ناظر برنامه ی رمانهای
دانلود رمان عاشقانه
بخشی از رمان :سری تکون داد و خیلی خونسرد گفت: -پس بهتره همین امروز با دنیای دخترونه ت خداحافظی کنی و خودتو بفروشی َفریا کوچولو! قلبم از حرکت ایستاد و تو گوشام اِنگار دَنگ دَنگ صدا میداد.به طرزِ مسخره ای خندیدم و دیوونه وار صدام بالا و بالاتر می رفت.کامبیز فقط نگام می کرد که به سمتش حمله ور شدم و گفتم: -تو چه غلطی کردی؟! دستامو تو هوا گرفت و گفت: -اوی،اوی،قرار نبود شبیهِ گربه ها پَنجول بکشی! دلم می خواست با همین دستام خفه ش کنم و گفتم: -ولم کن عوضی،می خوام برم. انگشتِ اشاره شو جلوی صورتم تکون داد و گفت: -نچ،نچ،تو هیچ جا نمی ری مگه اینکه قول بدی دیبا رو عاشقِ من کنی! باز اسمِ دیبا بهم جرأت داد و گفتم: -عمراً. اخماش رفت تو هم و گفت: -پس حاضری از شرافتت بخاطرِ دیبا بگذری؟! دیبا کسی بود که حاضر بودم براش جونمم بدم پس خیلی قاطع و محکم گفتم: -آره،می گذرم! دوباره شروع کرد به خندیدن و هم زمان دست هم می زد،بعد یکدفعه ساکت شد و گفت: -کجاست این دیبا خانم تا فداکاریِ دخترداییِ عزیزش رو ببینه!
هیچی نگفتم و فقط با نفرت نگاش کردم،اونم خیره ی من بود و هیچی نمی گفت.کم کم نزدیکم شد و انگشتشو کشید روی صورتم و گفت: -لعنتیا،خانوادگی جذاب و خوشگلید! دستام می لرزید و قلبم تند تند می زد.امروز باید با تمومِ آرزوهام خداحافظی می کردم بخاطرِ اشتباهِ خودم.
[پارت چهارم] 🌺 آغوش غریب 🌺 دیبا مقصر نیست و تنها کسی که مقصرِ این قضیه س منم.منی که بدونِ شناخت از مردِ روبروم واردِ خونه ش شدم و چشممو روی همه ی عقایدم بستم.اومد نزدیک تر و دستش نشست رو تیره ی کمرم.چشمهامو بستم و اولین قطره ی اشکم چکید رو گونه م.نفسهای داغش گردنمو می سوزوند و صدای نحسش پیچید تو گوشم: -گریه نکن چون اونوقت عصبی می شم. به سختی نفس می کشیدم و با این حرفش اشکام یکی پس از دیگری از هم سبقت گرفتند. سرشو آورد عقب و به صورتم نگاه کرد،بعد با دستش اشکامو پاک کرد و گفت: -خاصیتتون اینه که وقتی گریه می کنین چشمهاتون به طرزِ عجیبی زیبا می شه! به سختی لب باز کردم و گفتم: -خاصیتمون؟!
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%ba%d9%88%d8%b4-%d8%ba%d8%b1%db%8c%d8%a8-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#درخواستی #جذاب #عاشقانه
نویسنده:زهرا سعیدی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۵۷۵
خلاصه:
رمان در مورد دختریه که به دلیل انتقام اشتباه نقص عضو میشه و این نقص عضو
زندگیشو دگرگون میکنه،اطرافیانش خیلی مواظبشن و بهش محبت میکنن اما اون این
محبتهارو ترحم میدونه و تصمیم میگیره زندگیشو عوض کنه و در این بین کسایی وارد زندگیش میشن که…
با تشکر از آقای علی غلامی ناظر برنامه ی رمانهای
دانلود رمان عاشقانه
بخشی از رمان :سری تکون داد و خیلی خونسرد گفت: -پس بهتره همین امروز با دنیای دخترونه ت خداحافظی کنی و خودتو بفروشی َفریا کوچولو! قلبم از حرکت ایستاد و تو گوشام اِنگار دَنگ دَنگ صدا میداد.به طرزِ مسخره ای خندیدم و دیوونه وار صدام بالا و بالاتر می رفت.کامبیز فقط نگام می کرد که به سمتش حمله ور شدم و گفتم: -تو چه غلطی کردی؟! دستامو تو هوا گرفت و گفت: -اوی،اوی،قرار نبود شبیهِ گربه ها پَنجول بکشی! دلم می خواست با همین دستام خفه ش کنم و گفتم: -ولم کن عوضی،می خوام برم. انگشتِ اشاره شو جلوی صورتم تکون داد و گفت: -نچ،نچ،تو هیچ جا نمی ری مگه اینکه قول بدی دیبا رو عاشقِ من کنی! باز اسمِ دیبا بهم جرأت داد و گفتم: -عمراً. اخماش رفت تو هم و گفت: -پس حاضری از شرافتت بخاطرِ دیبا بگذری؟! دیبا کسی بود که حاضر بودم براش جونمم بدم پس خیلی قاطع و محکم گفتم: -آره،می گذرم! دوباره شروع کرد به خندیدن و هم زمان دست هم می زد،بعد یکدفعه ساکت شد و گفت: -کجاست این دیبا خانم تا فداکاریِ دخترداییِ عزیزش رو ببینه!
هیچی نگفتم و فقط با نفرت نگاش کردم،اونم خیره ی من بود و هیچی نمی گفت.کم کم نزدیکم شد و انگشتشو کشید روی صورتم و گفت: -لعنتیا،خانوادگی جذاب و خوشگلید! دستام می لرزید و قلبم تند تند می زد.امروز باید با تمومِ آرزوهام خداحافظی می کردم بخاطرِ اشتباهِ خودم.
[پارت چهارم] 🌺 آغوش غریب 🌺 دیبا مقصر نیست و تنها کسی که مقصرِ این قضیه س منم.منی که بدونِ شناخت از مردِ روبروم واردِ خونه ش شدم و چشممو روی همه ی عقایدم بستم.اومد نزدیک تر و دستش نشست رو تیره ی کمرم.چشمهامو بستم و اولین قطره ی اشکم چکید رو گونه م.نفسهای داغش گردنمو می سوزوند و صدای نحسش پیچید تو گوشم: -گریه نکن چون اونوقت عصبی می شم. به سختی نفس می کشیدم و با این حرفش اشکام یکی پس از دیگری از هم سبقت گرفتند. سرشو آورد عقب و به صورتم نگاه کرد،بعد با دستش اشکامو پاک کرد و گفت: -خاصیتتون اینه که وقتی گریه می کنین چشمهاتون به طرزِ عجیبی زیبا می شه! به سختی لب باز کردم و گفتم: -خاصیتمون؟!
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a2%d8%ba%d9%88%d8%b4-%d8%ba%d8%b1%db%8c%d8%a8-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#درخواستی #جذاب #عاشقانه
۱۱.۲k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.