نام :تانیا
نام :تانیا
نویسنده:فاطمه رحمت زاده
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۹۳
خلاصه:
پریا و امیر عاشق هم هستند اما امیر یک دفعه پریا رو میزاره و میره پریا میمونه با یه بچه، پریا بچهاش رو بدنیا میاره اما میگن که بچه زنده نیست …
بعد چند سال با ورود یه دختر شیش ساله زندگی پریا عوض میشه و حقایقی درمورد زندگیش روشن میشه و دراین مابین
بخشی از رمان تانیا
– باشه تو رو برو من حاضر میشم میآم. سپیده که رفت منم به سرویس بهداشتی رفتم و پس از کارهای مربوطه از سرویس اتاق خارج شدم. لباس خوابم رو با یه سارافون آبی عوض کردم، موهام رو با عجله شونه زدم و از اتاقم بیرون رفتم تا بفهمم این مهمون کی هست. به سمت پلهها رفتم، پایین رفتن از این پلهها واقعا کار وقت گیریه و آدم رو اذیت میکنه، باید حتما به بابا بگم یه فکر درست و حسابی بکنه. – عمه. – صدبار گفتم به من نگو عمه، احساس پیری میکنم. سپیده با حرص گفت: – باشه بابا، حالا بیا این رو ببین. پشت سر سپیده راه افتادم، با چیزی که دیدم واقعا تعجب کردم. یه دختر بچه خیلی خوشگل روی مبل نشسته بود! – سپیده این دختر کیه؟ – من داشتم درس میخوندم دیدم در رو زدن، وقتی در رو باز کردم این بچه با ساکش پشت در بود. – کسی همراش نبود؟ – نه کسی رو ندیدم. – یعنی یکی این بچه رو آورده پشت در خونه ما و گذاشته رفته؟ – آره دیگه. – وایسا ببینم پس این نگهبانها اینجا کارشون چیه؟!
امروز میخواستیم با سپیده و تانیا بریم بیرون و حسابی بگردیم. داشتم موهامو شونه میکردم که در اتاقم زده شد و تانیا داخل اومد. – سلام مامی،من حاضر شدم. – وای چه خوشگل شدی! واقعا قیافش بامزه شده بود، دو طرف موهاشو خرگوشی بسته بود، تیشرت و شلوار صورتی پوشیده بود. – تانیا؟ – بله؟ – برای انتخاب کردن لباس کمکم میکنی؟ – آره به سلیقه تانیا یه مانتو زرشکی که تا بالای زانوم بود، به همراه ساپورت مشکی پوشیدم .یه خط چشم کلفت هم کشیدم و آخر سر یه رژلب جیگری که حسابی تو چشم بود زدم. دست تانیا رو گرفتم و همراهش از پله ها پایین اومدیم. سپیده تا من و تانیا رو دید سوتی زد و گفت: ! جیگرها رو ببین ، – وای – برو اونور کم خودشیرینی کن سپیده بعد از برداشتن سوئیچ ماشین از خونه بیرون اومدیم،ضبط ماشین رو روشن کردم و آهنگ مورد علاقه و شادم رو پلی کردم، من و سپیده همراه اهنگ میخوندیم و خودمون رو تکون میدادیم. هی ببین منو بردی عقلمو جوری که همه میگن که حس و حال من چقدر دلخوشم بهت باز نگم بهت بانی تمام خندههام شدی به جرات حالم با تو نابه غوغا میکنه چشم تو من مجنونم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%a7-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#جذاب #عاشقانه
نویسنده:فاطمه رحمت زاده
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۹۳
خلاصه:
پریا و امیر عاشق هم هستند اما امیر یک دفعه پریا رو میزاره و میره پریا میمونه با یه بچه، پریا بچهاش رو بدنیا میاره اما میگن که بچه زنده نیست …
بعد چند سال با ورود یه دختر شیش ساله زندگی پریا عوض میشه و حقایقی درمورد زندگیش روشن میشه و دراین مابین
بخشی از رمان تانیا
– باشه تو رو برو من حاضر میشم میآم. سپیده که رفت منم به سرویس بهداشتی رفتم و پس از کارهای مربوطه از سرویس اتاق خارج شدم. لباس خوابم رو با یه سارافون آبی عوض کردم، موهام رو با عجله شونه زدم و از اتاقم بیرون رفتم تا بفهمم این مهمون کی هست. به سمت پلهها رفتم، پایین رفتن از این پلهها واقعا کار وقت گیریه و آدم رو اذیت میکنه، باید حتما به بابا بگم یه فکر درست و حسابی بکنه. – عمه. – صدبار گفتم به من نگو عمه، احساس پیری میکنم. سپیده با حرص گفت: – باشه بابا، حالا بیا این رو ببین. پشت سر سپیده راه افتادم، با چیزی که دیدم واقعا تعجب کردم. یه دختر بچه خیلی خوشگل روی مبل نشسته بود! – سپیده این دختر کیه؟ – من داشتم درس میخوندم دیدم در رو زدن، وقتی در رو باز کردم این بچه با ساکش پشت در بود. – کسی همراش نبود؟ – نه کسی رو ندیدم. – یعنی یکی این بچه رو آورده پشت در خونه ما و گذاشته رفته؟ – آره دیگه. – وایسا ببینم پس این نگهبانها اینجا کارشون چیه؟!
امروز میخواستیم با سپیده و تانیا بریم بیرون و حسابی بگردیم. داشتم موهامو شونه میکردم که در اتاقم زده شد و تانیا داخل اومد. – سلام مامی،من حاضر شدم. – وای چه خوشگل شدی! واقعا قیافش بامزه شده بود، دو طرف موهاشو خرگوشی بسته بود، تیشرت و شلوار صورتی پوشیده بود. – تانیا؟ – بله؟ – برای انتخاب کردن لباس کمکم میکنی؟ – آره به سلیقه تانیا یه مانتو زرشکی که تا بالای زانوم بود، به همراه ساپورت مشکی پوشیدم .یه خط چشم کلفت هم کشیدم و آخر سر یه رژلب جیگری که حسابی تو چشم بود زدم. دست تانیا رو گرفتم و همراهش از پله ها پایین اومدیم. سپیده تا من و تانیا رو دید سوتی زد و گفت: ! جیگرها رو ببین ، – وای – برو اونور کم خودشیرینی کن سپیده بعد از برداشتن سوئیچ ماشین از خونه بیرون اومدیم،ضبط ماشین رو روشن کردم و آهنگ مورد علاقه و شادم رو پلی کردم، من و سپیده همراه اهنگ میخوندیم و خودمون رو تکون میدادیم. هی ببین منو بردی عقلمو جوری که همه میگن که حس و حال من چقدر دلخوشم بهت باز نگم بهت بانی تمام خندههام شدی به جرات حالم با تو نابه غوغا میکنه چشم تو من مجنونم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%aa%d8%a7%d9%86%db%8c%d8%a7-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#جذاب #عاشقانه
۱۱.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.