نام رمان:بغض همیشگی
نام رمان:بغض همیشگی
نویسنده:زهرا نبی لو
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۳۷۹
خلاصه:
دریا دختری با غرور و تکبر مختص خودش ،دختری که زبون تند و تیزی داره
ولی زمونه باعث میشه پشت کنه به هرچی که قبلا داشته.
دختر ی که توی بهترین دانشگاه درس خونده و بهترین مهارت رو داره حالا
باید با اجبار وارد کاری بشه که تمام غرور و عزت نفسش رو از بین می بره…
دانلود رمان جدید
بخشی از رمان:-سلام،برای آگهی اومدم! بدون هیچ حرف دیگه ای در با صدای تیکی باز شد. با تردید در رو هل دادم،سرکی کشیدم با دیدن خونه و حیاط به اون عظمتی قلبم از حرکت ایستاد. با چشمای گرد شده وارد حیاط شدم،خدای من اینجا چقدر بزرگه…!
خیره به اون ساختمون بلند وبی در وپکربغضم رو قورت می دادم…. قدمی به جلو گذاشتم،گل های توی باغچه درختای پرقامت سرو شور عجیبی رو مهمون قلبم می کرد… باصدای پارس سگی دو متر پریدم هوا !دستم رو روی قلبم گذاشتم .تند تند نفس می کشیدم تا از این ترس نشسته توی دلم کم بشه… برخلاف دخترای دیگه ترسی از سگ نداشتم …! سگ پارس کنان بهم نزدیک شد با آرامش بهش خیره شدم.دستی روی سرش کشیدم که آروم شد ،از مقابل راهم کنار رفت . خیره به اون درخت و خونه قدم تند کردم با دیدن استخر وسط حیاط دهنم از فرط خوشحالی باز موند . آبشار آب وسط اون استخر بود،زیبایی اونجارو چند برابر می کرد…. زنی فربه واخمویی مقابل ایستاده،با ابرو های درهم وصدای سرد ومحکمی روبه من گفت: -مگه برای آگهی نیومدی؟! آب دهنم رو قورت دادم با لکنت گفتم: -بببله! پشت کرد بهم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%ba%d8%b6-%d9%87%d9%85%db%8c%d8%b4%da%af%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/ #رمان_جدید #دانلود #نودهشتیا
#جذاب #عاشقانه
نویسنده:زهرا نبی لو
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۳۷۹
خلاصه:
دریا دختری با غرور و تکبر مختص خودش ،دختری که زبون تند و تیزی داره
ولی زمونه باعث میشه پشت کنه به هرچی که قبلا داشته.
دختر ی که توی بهترین دانشگاه درس خونده و بهترین مهارت رو داره حالا
باید با اجبار وارد کاری بشه که تمام غرور و عزت نفسش رو از بین می بره…
دانلود رمان جدید
بخشی از رمان:-سلام،برای آگهی اومدم! بدون هیچ حرف دیگه ای در با صدای تیکی باز شد. با تردید در رو هل دادم،سرکی کشیدم با دیدن خونه و حیاط به اون عظمتی قلبم از حرکت ایستاد. با چشمای گرد شده وارد حیاط شدم،خدای من اینجا چقدر بزرگه…!
خیره به اون ساختمون بلند وبی در وپکربغضم رو قورت می دادم…. قدمی به جلو گذاشتم،گل های توی باغچه درختای پرقامت سرو شور عجیبی رو مهمون قلبم می کرد… باصدای پارس سگی دو متر پریدم هوا !دستم رو روی قلبم گذاشتم .تند تند نفس می کشیدم تا از این ترس نشسته توی دلم کم بشه… برخلاف دخترای دیگه ترسی از سگ نداشتم …! سگ پارس کنان بهم نزدیک شد با آرامش بهش خیره شدم.دستی روی سرش کشیدم که آروم شد ،از مقابل راهم کنار رفت . خیره به اون درخت و خونه قدم تند کردم با دیدن استخر وسط حیاط دهنم از فرط خوشحالی باز موند . آبشار آب وسط اون استخر بود،زیبایی اونجارو چند برابر می کرد…. زنی فربه واخمویی مقابل ایستاده،با ابرو های درهم وصدای سرد ومحکمی روبه من گفت: -مگه برای آگهی نیومدی؟! آب دهنم رو قورت دادم با لکنت گفتم: -بببله! پشت کرد بهم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%ba%d8%b6-%d9%87%d9%85%db%8c%d8%b4%da%af%db%8c-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/ #رمان_جدید #دانلود #نودهشتیا
#جذاب #عاشقانه
۱۰.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.