عشق تلخ
عشق تلخ
part 44
#رضا
بعد چند روز از گذشت دستیگری علی و اون اتفاقا یود ک من دنیا رو ندیده بودم
یه میسکال بهش زدم
جواب داد
_جانم اقا رضا((گرفته))
+خواب بودی دنیا خانم؟؟
_آره...واهای بعد گذشت این اتفاقا خواب واقن میچسبه
+میگم زن خونم باید مث خودم باشه میگی ن.ولی ن اینجوری اگه زنگ خونه رو نزنی در نری چی؟؟
_اونم انجام میدم...اصن هر چی شما بگید .من پایه هر جور دیوونه بازیم اقا برزگر
+ساعت ۴ و نیم میام دم در خونتون. بریم ی جایی.دلم لک زده واست اسکول
_اوکی.ولی مامانم چی؟؟میترسم
+دنیا تا اخر عمر که نمیتونی از چیزی بترسی.مامانت ۱ ماه تنهایی موند.مامانت حتی قوی تر از توعه.
باشه
رفتم یه دوش گرفتم بعد اون مهراب بم زنگ زد و گف میخواد با پانیذ بره شمال
من کپ بودم و اینجوری بودم خیلی بعد تر از ما آشنا شدن و انقدر راحتن:)...
#دنیا
بعد زنگ رضا حدودا چند ساعت بعدش پانیذ بم زنگ زد
_چطوری جینگیلی من
+سلام عشق من
_اقا رضا خوبن؟؟خانواده خوبن؟؟خانم خانما؟؟عشق منیا شما
+بگو چی میخوای پد.سگ
_خودتو((خنده))
+اعععع
_غلط کردم.یه چی بگم ..
+بگو
_میخوام فردا با مهراب برم شمال
+چی اسکول به همین زودی پا دادی
_آرههههههه....
+بمیررررم برات.اسکل خودمی.ولی تو خیلی بعدتر از ما اوکی شدی خیلی خ.ری
_ایح ایح ایح
کلی باهم حرف زدیم و بعدش واسه قراری ک با رضا تنظیم کردیم اوکی شدم
حدودا ساعت یه ربع مونده به ۴ بود.از قبل دوش گرفته بودم یه شلوار سیاه بگ با یه شلوار مام استایل سیاه با کت سیاه پوشیدم زیرش یه کراپ سفید پوشیدم .کتونی نیو بالانس پوشیدم.شال سفید روش و تمام...
تیپ خانومانه و ....
خیلی واسه این قرار اوکی نبودم ولی سعی میکردم بهتر باشم
رفتیم سر قرار
دیدم نشسته و داره با موهاش ور میره
_سلام آقای برزگر.احوال شما؟؟خانواده محترم خوبن؟
+سلام خانم خانما...چخبر... مچکرم.. بوس.گگ
_اععععع...گ..رضا..رضا...رضا شنیدی پانیذ اینا میخوان برن شمال
+آره مهراب بم گف...پد.سگ
اشکال نداره بعد عروسیمون ایشالله با بچه هامون میریم
_ای...گل گفتی...چی؟؟؟ با بچه هامون
+آره....مخصوصا اگه دختر باشه ک چه شود
_مهم اینکه بچه سالم باشه آقایی((خنده)) ولی یه بار مجردی
+حالا کی بیام خواستگاری خانم محسنی؟؟
_چی؟؟؟خواستگاری ..چرا امروز این همه شک بم وارد میشه
+نظرت واسه فردا چیه
_رضا...واقعا؟؟
+من صبرم تموم شده...زودتر میخوام تورو مال خودم کنم
_اینجوری نگو خجالت میکشم.. فک نمیکنی زوده
+نه..اصنشم زود نیس
_اوکی پس به پانیذ میگم نره شمال
هر جور اوکی
ذوق تو دلم از هر حس خوبی تا به این ۱۹ سال قشنگتر بود
انقد خوب ک حالم عوض شد
ادامه دارد.
part 44
#رضا
بعد چند روز از گذشت دستیگری علی و اون اتفاقا یود ک من دنیا رو ندیده بودم
یه میسکال بهش زدم
جواب داد
_جانم اقا رضا((گرفته))
+خواب بودی دنیا خانم؟؟
_آره...واهای بعد گذشت این اتفاقا خواب واقن میچسبه
+میگم زن خونم باید مث خودم باشه میگی ن.ولی ن اینجوری اگه زنگ خونه رو نزنی در نری چی؟؟
_اونم انجام میدم...اصن هر چی شما بگید .من پایه هر جور دیوونه بازیم اقا برزگر
+ساعت ۴ و نیم میام دم در خونتون. بریم ی جایی.دلم لک زده واست اسکول
_اوکی.ولی مامانم چی؟؟میترسم
+دنیا تا اخر عمر که نمیتونی از چیزی بترسی.مامانت ۱ ماه تنهایی موند.مامانت حتی قوی تر از توعه.
باشه
رفتم یه دوش گرفتم بعد اون مهراب بم زنگ زد و گف میخواد با پانیذ بره شمال
من کپ بودم و اینجوری بودم خیلی بعد تر از ما آشنا شدن و انقدر راحتن:)...
#دنیا
بعد زنگ رضا حدودا چند ساعت بعدش پانیذ بم زنگ زد
_چطوری جینگیلی من
+سلام عشق من
_اقا رضا خوبن؟؟خانواده خوبن؟؟خانم خانما؟؟عشق منیا شما
+بگو چی میخوای پد.سگ
_خودتو((خنده))
+اعععع
_غلط کردم.یه چی بگم ..
+بگو
_میخوام فردا با مهراب برم شمال
+چی اسکول به همین زودی پا دادی
_آرههههههه....
+بمیررررم برات.اسکل خودمی.ولی تو خیلی بعدتر از ما اوکی شدی خیلی خ.ری
_ایح ایح ایح
کلی باهم حرف زدیم و بعدش واسه قراری ک با رضا تنظیم کردیم اوکی شدم
حدودا ساعت یه ربع مونده به ۴ بود.از قبل دوش گرفته بودم یه شلوار سیاه بگ با یه شلوار مام استایل سیاه با کت سیاه پوشیدم زیرش یه کراپ سفید پوشیدم .کتونی نیو بالانس پوشیدم.شال سفید روش و تمام...
تیپ خانومانه و ....
خیلی واسه این قرار اوکی نبودم ولی سعی میکردم بهتر باشم
رفتیم سر قرار
دیدم نشسته و داره با موهاش ور میره
_سلام آقای برزگر.احوال شما؟؟خانواده محترم خوبن؟
+سلام خانم خانما...چخبر... مچکرم.. بوس.گگ
_اععععع...گ..رضا..رضا...رضا شنیدی پانیذ اینا میخوان برن شمال
+آره مهراب بم گف...پد.سگ
اشکال نداره بعد عروسیمون ایشالله با بچه هامون میریم
_ای...گل گفتی...چی؟؟؟ با بچه هامون
+آره....مخصوصا اگه دختر باشه ک چه شود
_مهم اینکه بچه سالم باشه آقایی((خنده)) ولی یه بار مجردی
+حالا کی بیام خواستگاری خانم محسنی؟؟
_چی؟؟؟خواستگاری ..چرا امروز این همه شک بم وارد میشه
+نظرت واسه فردا چیه
_رضا...واقعا؟؟
+من صبرم تموم شده...زودتر میخوام تورو مال خودم کنم
_اینجوری نگو خجالت میکشم.. فک نمیکنی زوده
+نه..اصنشم زود نیس
_اوکی پس به پانیذ میگم نره شمال
هر جور اوکی
ذوق تو دلم از هر حس خوبی تا به این ۱۹ سال قشنگتر بود
انقد خوب ک حالم عوض شد
ادامه دارد.
۱۵.۹k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.