عشق تلخ
عشق تلخ
pary 43
#رضا
الکی به بهونه جا گذاشتن وسیله از فکر علی به پایین آبشار رفتم اونجا یه یه پله کوچکی به بالا راه داشت
که قشنگ میتونستیم نقشه انداختن دنیا و کشته شدنش از نظر علیو بکشیم
ارسلان با هام اوکی کرد و به پیم ریزی داد که اوکی باشم
منم با جون و دل کارو انجام دادم و از فکر علی دنیا پرت شد و مرد..
دنیا ازین موضوع خبر نداشت وقتی پرت شد تو آب آدمای زیادی برای کمک بهش رفتن تو اب.ریسک بالا بود ولی همچی برنامه ریزی شده بود
دنیا:دیوووونهههه.این چ کاری بود ارسلان باهام کردددد
چی شده رض...ا....
خنده ریزی کردم و زیر گوشش گفتم بودو دختر الان وقت سوال جواب کردن نیست بدو بیا سمتم بریم تو ماشین
#دنیا
قشنگه گرخیده بودممم.یه دفعه حس کردم پرت شدم تو اب و رفتم تو بغل کسی.... قلبم اومد تو دهنم و بادی که تو وجودم رفت دلمو قلقلک داد... با اون وضعیت داغون و تن پر از آب که هر لحظه ممکن بود سرما بخورم رفتیم تو ماشین
منو این همه بدبختی محاله
سریع رفتیم تو ماشین
دنیا:رضا...من قلبم اومد تو دهنم..یخ شدم...میگی چرا ارسلان این کارو باهام کرد؟؟
رضا:با دستم رو شونش چند یاری ضربه زدم و گفتم:قربونت برم... هیچی نی..اععع...ماجرای علی بود...اون برای اینکه مثلا من تقاص بدم گقته باید تو رو بکشن. و این ماجرا از نظر علی ینی من تقاص دادم و تو زنم لال مردی...
لال بودم و به حرف هاش گوش دادم
#ارسلان
با مهراب و علی به سمت پایین حرکت کردیم ازینکه هیچ خبری از رضا و دنیا نبود و این ینی دنیا نجات پیدا کرد بود خوشحال بودیم هم من هم مهراب
با یه میسکال کوچیک به دیانا پلیسا اطرافمون محاصره کردن و خنده ریزمون قبل اومدن پلیس به بلند تر خندیدن تبدیل شد
دلم خنک شد و انگار یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته شد به آسمون نگاه کردم و دیدم هنوز زندگی قشنگیاش داره...
نقش عمیقی کشیدیم
علی میخواست فرار کنه ولی زود مهراب بهش میرسه و رو شونش میزنه و میگه غصه نخور داوشم دنیا دو روزه..
#دیانا
دخترا از تو ماشین اومدن بیرون باهام ... به علی اشاره کردم و بلند گفتم اععع جناب سروان خوده ناموس د.زده.ناکسشه.بگیرین تا میخوره کتکش بزنیننن((لحن همیشگی))
رضا و دنیا از تو ماشین اومدن بیرون.دنیا مث موش آب کشیده شده بود..به خودش میلرزید و وقتی قیافه علیو دید وقتی دید بالاخره بدبختیاش تموم شده از خوشحالی میزنه زیر گریه..رضا میره سمتش دستش میزاره دور گردنشو بغلش میکنه...((نننههه)) منم احساساتی شدممم بغض کردم و ...
ادامه دارد....
اینم پارت یک فصل دوم قشنگاممم....ولی این تازه شروع ماجراعه.کار دارم باهاشون
تلو خدا بگید فصل دومش چجوریه؟؟؟
یه پارت دیگم میدم امشب((یهوووووو))
pary 43
#رضا
الکی به بهونه جا گذاشتن وسیله از فکر علی به پایین آبشار رفتم اونجا یه یه پله کوچکی به بالا راه داشت
که قشنگ میتونستیم نقشه انداختن دنیا و کشته شدنش از نظر علیو بکشیم
ارسلان با هام اوکی کرد و به پیم ریزی داد که اوکی باشم
منم با جون و دل کارو انجام دادم و از فکر علی دنیا پرت شد و مرد..
دنیا ازین موضوع خبر نداشت وقتی پرت شد تو آب آدمای زیادی برای کمک بهش رفتن تو اب.ریسک بالا بود ولی همچی برنامه ریزی شده بود
دنیا:دیوووونهههه.این چ کاری بود ارسلان باهام کردددد
چی شده رض...ا....
خنده ریزی کردم و زیر گوشش گفتم بودو دختر الان وقت سوال جواب کردن نیست بدو بیا سمتم بریم تو ماشین
#دنیا
قشنگه گرخیده بودممم.یه دفعه حس کردم پرت شدم تو اب و رفتم تو بغل کسی.... قلبم اومد تو دهنم و بادی که تو وجودم رفت دلمو قلقلک داد... با اون وضعیت داغون و تن پر از آب که هر لحظه ممکن بود سرما بخورم رفتیم تو ماشین
منو این همه بدبختی محاله
سریع رفتیم تو ماشین
دنیا:رضا...من قلبم اومد تو دهنم..یخ شدم...میگی چرا ارسلان این کارو باهام کرد؟؟
رضا:با دستم رو شونش چند یاری ضربه زدم و گفتم:قربونت برم... هیچی نی..اععع...ماجرای علی بود...اون برای اینکه مثلا من تقاص بدم گقته باید تو رو بکشن. و این ماجرا از نظر علی ینی من تقاص دادم و تو زنم لال مردی...
لال بودم و به حرف هاش گوش دادم
#ارسلان
با مهراب و علی به سمت پایین حرکت کردیم ازینکه هیچ خبری از رضا و دنیا نبود و این ینی دنیا نجات پیدا کرد بود خوشحال بودیم هم من هم مهراب
با یه میسکال کوچیک به دیانا پلیسا اطرافمون محاصره کردن و خنده ریزمون قبل اومدن پلیس به بلند تر خندیدن تبدیل شد
دلم خنک شد و انگار یه بار بزرگ از رو دوشم برداشته شد به آسمون نگاه کردم و دیدم هنوز زندگی قشنگیاش داره...
نقش عمیقی کشیدیم
علی میخواست فرار کنه ولی زود مهراب بهش میرسه و رو شونش میزنه و میگه غصه نخور داوشم دنیا دو روزه..
#دیانا
دخترا از تو ماشین اومدن بیرون باهام ... به علی اشاره کردم و بلند گفتم اععع جناب سروان خوده ناموس د.زده.ناکسشه.بگیرین تا میخوره کتکش بزنیننن((لحن همیشگی))
رضا و دنیا از تو ماشین اومدن بیرون.دنیا مث موش آب کشیده شده بود..به خودش میلرزید و وقتی قیافه علیو دید وقتی دید بالاخره بدبختیاش تموم شده از خوشحالی میزنه زیر گریه..رضا میره سمتش دستش میزاره دور گردنشو بغلش میکنه...((نننههه)) منم احساساتی شدممم بغض کردم و ...
ادامه دارد....
اینم پارت یک فصل دوم قشنگاممم....ولی این تازه شروع ماجراعه.کار دارم باهاشون
تلو خدا بگید فصل دومش چجوریه؟؟؟
یه پارت دیگم میدم امشب((یهوووووو))
۱۴.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.