رئیس جذاب من

🔮رئیس جذاب من 🔮
Part30
باشه میرم ولی وقتی واقیعیتو فهمیدی اونموقع دیگه متی وجود نداره
با پوزخند گفت
گمشو بابا هرزه
قلبم شکسته بود بدم شکسته بود
پاشدم و لباسامو جمع کردم تو چمدون و از خونه زدم بیرون
حالا باید چیکار می‌کردم کجا باید میرفتم
داشتم همینجوری راه میرفتم که دیدم یه آگهی هستش
یه خدمتکار زن میخواستن با خوشحالی تماس گرفتم
و قرار شد الان برم و همو ببینیم
وقتی رسیدم ار خونه ارسلان یکمی کوچیک بود
ولی حیاط باصفایی داشت
رفتم داخل که یه زن و مرد با یه دختر و پسر نشسته بودند
چمدونم گذاشتم کنار در و رفتم داخل سرمو انداختم پایین و گفتم
سلام
زن و مرد و بچه هاش مهربونی جوابمو دادند انگاری خانواده خون گرمی بودند زنه گفت
بشین دخترم
نشستم و سرم پایین بود
زنه گفت خب عزیزم سرتو بگیر بالا و خودتو معرفی کن
امم اسمم اینازه چند سال پیش خانوادمو از دست دادم و ۲۲ سالمه سابقه کاری هم دارم
زنه بالبخند گفت
خوشبختم عزیزم و تسلیت میگم خب امم اسم منم مریمه اسم شوهرم منصوره و اسم دخترو پسرمم مانا و مانی هستش
چه جالب همشون اول اسمشون م داره
بازم سرمو پایین انداختم و گقتم خوشبختم
خب دخترم چرا میخوایی کار کنی توکه هنو خیلی جونی
بغض کردم که انگار مریم خانم فهمید
دخترم میتونی رو ما چهار نفر حساب کنی تعریف کن ببینم چی شده نه ما قضاوتت میکنیم نه تحقیرت میکنیم بگو ببینم عزیزم
با همون بغض شروع به تعرف کرند کردم یعنی از موقعی که ارسلان منو دزدید گفتم
وقتی تموم شد
مریم خانم امد پیشم نشست و دستشو گذاشتش زير
چونمو سرمو بلند کرد و گفت
عزیزم از الان تو دیگه استخدام شدی و عضو از ما هستی پس هرچی خواستی میتونی به مت بگی
با ذوق گفتم
واقعا خانم استخدام شدم ممنونم ازتون
خواهش عزیزم
خاتون
یه پیر زن بامزه و تپلو امد گفت جانم خانم
آیناز جانو ببر اتاقشو نشون بده
چشم
و من ببند شدمو رفت بالا از پله ها
دیدگاه ها (۰)

🔮رمان رئیس جذاب من 🔮Part31رسیدیم به یه اتاق درشو خاتون باز ک...

🎀🧸رمان پسر دایی من 🎀🧸Part36بزارم بری هع تازه پیدات کردم کجا ...

🔮رئیس جذاب من 🔮Part29#اردلان وقتی آیناز تعریف کرد با تعجب گف...

برمیگردمپارت : 62( جنی ) از میخواستم ماسکشو بده پایین اما او...

بیب من برمیگردمپارت: 69گوشی رو کنار گذاشت و باهام چشم تو چشم...

بیب من برمیگردمپارت : 72 ( جنی) جانگه به پذیرایی رفت منم بدو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط