پارت²² واخری
پارت²² واخری
پدر میا بخاطر گناهایی که انجام داده بود افتاد زندان به مدت ۴ سال
جونکی و اریک هم بخاطر کلی جرم های متفاوت رفتن زندان
میا درسته از پدرش خیلی ناراحت بود و دوست داشت وجود نداشته باشه ولی ناراحت از این بود که پدرش رفته زندان
بعد چند روز رز مرخص شد و به دامان گرم خونه برگشت
میا و لیام هم کم کم به هم علامند شده بودن جوری که نمیخواستن از هم دیگه دو دقیقه جدا بیوفتن (اینم بخاطر کسایی که گفتن عاشق هم بشن ،فرمایید)
۱۰ سال بعد:/
میا:لیام *گریه*بدو بدو بدو بیا
لیام:چیشده؟چرا گریه میکنی؟
میا:اینو نگاه کنننن*بیبی چکو بهش داد*
لیام:ای..این که خبر خوبیه
میا:*گریه*میدونم
لیام:حالا چرا گریه میکنی؟
میا:نمیدونم*گریه
لیام:اشکال نداره زیادی احساساتی شدی
میا:*گریه*
لیام میا رو بغل کرد که اروم بشه
...
لیام:باید به مامان بابام بگمممم یعیسسسسسس*ذوق*
میا:پس مامان بابای من چی؟
لیام:خوب حاضر شو بریم بگیم
میا:الان؟
لیام:اره دیگه بدو
میا: اوکی
....خونه جین و رز....
جین:خوب چ خبراا
لیا:بابا ی خبر خوبببب
جین:خوب بگو دیگه
لیام:من دارم بابا میشممممممم
رز:چیییییی؟؟
جین:ینی من دارم بابا بزرگ میشم؟
لیام: اوهوممم
جین بلند شد لیام و میا رو بغل کرد و رز هم همیکنارو کرد
رز:واییی چقد خوشحالمممممم
میا رو به لیام:از تو بیشتر ذوق کردن
لیام:خوب چی شده مگه؟
میا:😒هیچی پدر بچم فقط خواست به مامان باباش بگه
لیام:اهان یادم اومد بلند شو بریم
لیام:مامان ما دیگه بریم
جین:کجا پسرم؟
لیام:بریم به پدر و مادر زنمم بگیم دیگه نه؟*به میا نگاه کرد*
میا:اوهومم راست میگه
رز:خب باشه بزین به سلامت، راستی مراقب عروس گلمم باش نزار زیاد کار کنه از گل کم تر بهش بگی من میدونم و تو
لیام:چشم حالا اجازه مرخصی میدین؟
جین:بله بفرمایید
*خداحافظی کردن و رفتن*
و تا اخر عمرشون همه به خوبی و خوشی همه به زندگی عادیشون ادامه دادن🌈😁🫂
ببخشید اگه خوب تموم نشد🥺
پدر میا بخاطر گناهایی که انجام داده بود افتاد زندان به مدت ۴ سال
جونکی و اریک هم بخاطر کلی جرم های متفاوت رفتن زندان
میا درسته از پدرش خیلی ناراحت بود و دوست داشت وجود نداشته باشه ولی ناراحت از این بود که پدرش رفته زندان
بعد چند روز رز مرخص شد و به دامان گرم خونه برگشت
میا و لیام هم کم کم به هم علامند شده بودن جوری که نمیخواستن از هم دیگه دو دقیقه جدا بیوفتن (اینم بخاطر کسایی که گفتن عاشق هم بشن ،فرمایید)
۱۰ سال بعد:/
میا:لیام *گریه*بدو بدو بدو بیا
لیام:چیشده؟چرا گریه میکنی؟
میا:اینو نگاه کنننن*بیبی چکو بهش داد*
لیام:ای..این که خبر خوبیه
میا:*گریه*میدونم
لیام:حالا چرا گریه میکنی؟
میا:نمیدونم*گریه
لیام:اشکال نداره زیادی احساساتی شدی
میا:*گریه*
لیام میا رو بغل کرد که اروم بشه
...
لیام:باید به مامان بابام بگمممم یعیسسسسسس*ذوق*
میا:پس مامان بابای من چی؟
لیام:خوب حاضر شو بریم بگیم
میا:الان؟
لیام:اره دیگه بدو
میا: اوکی
....خونه جین و رز....
جین:خوب چ خبراا
لیا:بابا ی خبر خوبببب
جین:خوب بگو دیگه
لیام:من دارم بابا میشممممممم
رز:چیییییی؟؟
جین:ینی من دارم بابا بزرگ میشم؟
لیام: اوهوممم
جین بلند شد لیام و میا رو بغل کرد و رز هم همیکنارو کرد
رز:واییی چقد خوشحالمممممم
میا رو به لیام:از تو بیشتر ذوق کردن
لیام:خوب چی شده مگه؟
میا:😒هیچی پدر بچم فقط خواست به مامان باباش بگه
لیام:اهان یادم اومد بلند شو بریم
لیام:مامان ما دیگه بریم
جین:کجا پسرم؟
لیام:بریم به پدر و مادر زنمم بگیم دیگه نه؟*به میا نگاه کرد*
میا:اوهومم راست میگه
رز:خب باشه بزین به سلامت، راستی مراقب عروس گلمم باش نزار زیاد کار کنه از گل کم تر بهش بگی من میدونم و تو
لیام:چشم حالا اجازه مرخصی میدین؟
جین:بله بفرمایید
*خداحافظی کردن و رفتن*
و تا اخر عمرشون همه به خوبی و خوشی همه به زندگی عادیشون ادامه دادن🌈😁🫂
ببخشید اگه خوب تموم نشد🥺
۴۵.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.