رمان

#رمان
#عاشقانه
#مذهبی

"تنهای من"

دختری بسیار مذهبی هستم که در دانشگاهی در رشته ی پزشکی در تهران پا میگذاشت .
در زمان من ازادی بود و اکثر دخترا بدون حجاب بودن .از بین اون همه ادم افراد مذهبی به ۱۰ نفرهم نمیرسیدن.
روز اول دانشگاهم بود . وارد دانشگاه شدم و چون چادری بودم مجبور بودم نگاه ها و حرفهای بقیرو با جون و دلم بخرم
به این نگاه ها و حرفها عادت داشتم ،نگاه هایی ک ادم را زجر میداد .یه طور نگاهت میکنن ک انگار گناه کردی .
این نگاه ها به خاطر حجاب و چادر و مذهبی بودنم بود.
اگر گناهی میگردم خوب یه چیزی ،نه اینکه به خاطر مذهبی بودن هم ادم باید زجر بکشه .
و حرف هایی ک از نگاه های تمسخرامیز هم بدتر بودن
حرف هایی مثل:(چقدر دیوانه هستی ک حجاب میکنی،و یا مگه مجبوری که حجاب میکنی یا با دیدن من خطاب به شخصی دیگر میگن حتما مجبور شده ک حجاب میکنه وگرنه حجاب و مذهبی بودن در این زمونه غیر ممکنه.
***
کنار استاد، ایستادم و ایشان گفتند دانشجوی جدیدی داریم و مرا معرفی کردند شماره صندلیم را گفتند و به سمت صندلی ام اشاره کردن و رفتم و روی صندلی نشستم . کلاس ک تمام شد رفتم و روی نیمکتی در حیاط دانشکده نشستم تک و تنها.
دختری امد و کنارم نشست و به بهانه ی دوست شدن شروع کرد به سلام و احوال پرسی.بعد از احوال پرسی گفت:

ادامه دارد ...


اینم رمانم تقدیم به نگاه قشنگتون
امیدوارم لذت برده باشید
و لطفا لایک کنید و نظرات قشتنگتون رو هم بنویسید تا انرژی بگیرم و روزی دو پارت یا سه پارت براتون بزارم
دیدگاه ها (۲)

#رمان#عاشقانه#مذهبیرمان "تنهای من"ادامه رمان"پارت 2"دختر: اس...

#رمان#عاشقانه#مذهبیرمان " تنهای من "ادامه رمان ...پارت 3در ی...

𝐌𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲 🍷پارت : ۵ویو ا.تبا الارم گوشیم بیدار شدم رفتم دوش گ...

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۲۵ویو ساعت ۵ هانیلبیدار شدم که دیدم هی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط