رمان

#رمان
#عاشقانه
#مذهبی

رمان "تنهای من"
ادامه رمان
"پارت 2"

دختر: اسمت چیه؟
من: مانیسا رادفر هستم
دختر: من هم ایسان صداقتی هستم
من : خوشبختم
دختر :همچنین چند سالته؟
من : ۱۹ سال
دختر : من هم ۱۸ سالمه و سال اول دانشگاهم هست. شما سال چندم دانشگاهتون هست؟
من : منم سال اول دانشگاهم هست
دختر : وای چه جذاب!
دختر: یه سوال دارم ازت البته فضولی نباشه.!
من : جانم بپرس درخدمتم!
دختر: خوب سوالم راجع با چادرته . از چادری بودنت برام حرف بزن . اینکه از اول چادری بودی یا ن؟ و اگر چادری نبودی کِی و چطور چادر رو انتخاب کردی؟
من : خوب راستش من از اول چادری نبودم . یه بار با یکی از کاروان های پیاده شهرمان به مشهد رفتیم و در مکانی ک چند تا سالن داست ، (سالن های امام رضا) ساکن شدیم . در همان محوطه موکب و مغازه هم داشت . محوطه بسیار بزرگی بود. فکر کنم حدودا ۱۰ تا سالن بزرگ داشت : یکی سالن کُشتی ، یکی والیبال ، یکی فوتبال و ....

ادامه دارد ...


اینم رمانم تقدیم به نگاه قشنگتون
امیدوارم لذت برده باشید
و لطفا لایک کنید و نظرات قشتنگتون رو هم بنویسید تا انرژی بگیرم و روزی دو پارت یا سه پارت براتون بزارم
دیدگاه ها (۱)

#رمان#عاشقانه#مذهبیرمان " تنهای من "ادامه رمان ...پارت 3در ی...

#رمان #عاشقانه#مذهبیرمان " تنهای من "ادامه رمان ...پارت 4تنه...

#رمان#عاشقانه#مذهبی"تنهای من"دختری بسیار مذهبی هستم که در دا...

بازگشت دوباره P:1 هایی من لیام سال آخرمه که داخل هاگوراتز هس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط