اسارت درزندان فرشته!²
اسارتدرزندانفرشته!²
Part Fifteen(15)
~
دقایق همینطور گذشت. "۶:۵۶"،"۶:۵٧"،"۶:۵٨"،"۶:۵٩"و...
_ مردمک!
در با چنان شتابی باز شد که کم مونده بود خودش وسط اتاق پهن شه. نفس نفس میزد.
_ درسته! چطور به این نتیجه رسیدی؟کسی بهت کمک کرد؟!
با سر تکذیب کرد. کریس با لبخند ساده و جدی همیشگیش پرسید: «پس توضیح بده.» هنری نفس عمیقی کشید تا تنفسش منظم شه. بعد چند لحظه آروم و با ظرافت به کریستینا چشم دوخت؛ همون ظرافت دخترونه و عجیب...
_ مکان نیست؛ ولی همیشه سیاهه! دوربین نیست ولی همیشه درحال عکس برداریه! زنده نیست ولی خونَش با غم و شادی گریه میکنه!
یه قدم جلو اومد گفت: «سادهتر از چیزی بود که انتظار داشتم...» سکوت حاکم شد. کریس با چهره راضی دستهاش رو به هم زد و سکوتو شکست.
_ آفرین تهیونگ! عجب دست پروردهای!... ولی اگه انقد آسون بود چرا الان اومدی؟
_ بخاطر معمای دوم...
چهره کریس بیانگر خواستش بود.
_ دیره ولی پایان نیست. سخته ولی غیر ممکن نیست.
کریستینا روی میز کوبید و بلند شد.
_ Bravo! Goodjob! So Smart!(باریکلا! آفرین! خیلی باهوش)
خوشحال به نظر میرسید. من هم خوشحال بودم که شاگردم تونسته از آزمون کریس سر بلند بیرون بیاد. البته در تعجبم چرا سوال اونقدرا هم سخت نبود؟ شاید به سن کم رحم کرده.
حدود ٣ ساعت بعد کریس همه ما رو برای یه جلسه فوری به دفترش خوند.
_ امروز عصر همه در حالت آماده باش باشن. کیم تهسونگ داره برای یک معامله میاد اینجا...
به ذهنم فشار آوردم که بفهمم تهسونگ چی میخواد؛ اما دریغ از یک چیز. مگه از جونش سیر شده بود؟ من جای اون بودم از قلمرو کریس که هیچ برای مدتی از کره میرفتم! مگه اینکه قدرت سیاسی و اقتصادی تهسونگ با کریس برابری کنه و یا حتی... بیشتر از اون باشه!
عصر که شد همه تا دندون مسلح و گوش به زنگ شدن. کریستینا از من خواسته بود تهسونگو همراهی کنم. فک میکنم دلیلش این بود که میدونست تهسونگ من رو میخواد و بهم آسیب نمیزنه. جلوی دروازه اصلی منتظر شدم. خیلی طول نکشید که تهسونگ از یه بنز C310 پیاده شد و به سمت من اومد.
_ سلام! برادر...
_ سلام آقای کیم من مسئول هستم شما رو تا مکان مقدر شده همراهی کنم.
چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت: «بیخیال داداش! باهام اینجوری حرف نزن! خوشم نیومد.» یقه پیرهن اتو شدشو گرفتم و سمت خودم کشیدم.
_ اینکه الان زندهای بخاطر اینه که برادر منی!
_ واقعا فک کردی کریس برای تو اینکارو کرد؟
خشمم سرد شد.
_ منظورت چیه؟!
خب خب من زندم
مایل به حمایت؟
#بی_تی_اس
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
Part Fifteen(15)
~
دقایق همینطور گذشت. "۶:۵۶"،"۶:۵٧"،"۶:۵٨"،"۶:۵٩"و...
_ مردمک!
در با چنان شتابی باز شد که کم مونده بود خودش وسط اتاق پهن شه. نفس نفس میزد.
_ درسته! چطور به این نتیجه رسیدی؟کسی بهت کمک کرد؟!
با سر تکذیب کرد. کریس با لبخند ساده و جدی همیشگیش پرسید: «پس توضیح بده.» هنری نفس عمیقی کشید تا تنفسش منظم شه. بعد چند لحظه آروم و با ظرافت به کریستینا چشم دوخت؛ همون ظرافت دخترونه و عجیب...
_ مکان نیست؛ ولی همیشه سیاهه! دوربین نیست ولی همیشه درحال عکس برداریه! زنده نیست ولی خونَش با غم و شادی گریه میکنه!
یه قدم جلو اومد گفت: «سادهتر از چیزی بود که انتظار داشتم...» سکوت حاکم شد. کریس با چهره راضی دستهاش رو به هم زد و سکوتو شکست.
_ آفرین تهیونگ! عجب دست پروردهای!... ولی اگه انقد آسون بود چرا الان اومدی؟
_ بخاطر معمای دوم...
چهره کریس بیانگر خواستش بود.
_ دیره ولی پایان نیست. سخته ولی غیر ممکن نیست.
کریستینا روی میز کوبید و بلند شد.
_ Bravo! Goodjob! So Smart!(باریکلا! آفرین! خیلی باهوش)
خوشحال به نظر میرسید. من هم خوشحال بودم که شاگردم تونسته از آزمون کریس سر بلند بیرون بیاد. البته در تعجبم چرا سوال اونقدرا هم سخت نبود؟ شاید به سن کم رحم کرده.
حدود ٣ ساعت بعد کریس همه ما رو برای یه جلسه فوری به دفترش خوند.
_ امروز عصر همه در حالت آماده باش باشن. کیم تهسونگ داره برای یک معامله میاد اینجا...
به ذهنم فشار آوردم که بفهمم تهسونگ چی میخواد؛ اما دریغ از یک چیز. مگه از جونش سیر شده بود؟ من جای اون بودم از قلمرو کریس که هیچ برای مدتی از کره میرفتم! مگه اینکه قدرت سیاسی و اقتصادی تهسونگ با کریس برابری کنه و یا حتی... بیشتر از اون باشه!
عصر که شد همه تا دندون مسلح و گوش به زنگ شدن. کریستینا از من خواسته بود تهسونگو همراهی کنم. فک میکنم دلیلش این بود که میدونست تهسونگ من رو میخواد و بهم آسیب نمیزنه. جلوی دروازه اصلی منتظر شدم. خیلی طول نکشید که تهسونگ از یه بنز C310 پیاده شد و به سمت من اومد.
_ سلام! برادر...
_ سلام آقای کیم من مسئول هستم شما رو تا مکان مقدر شده همراهی کنم.
چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت: «بیخیال داداش! باهام اینجوری حرف نزن! خوشم نیومد.» یقه پیرهن اتو شدشو گرفتم و سمت خودم کشیدم.
_ اینکه الان زندهای بخاطر اینه که برادر منی!
_ واقعا فک کردی کریس برای تو اینکارو کرد؟
خشمم سرد شد.
_ منظورت چیه؟!
خب خب من زندم
مایل به حمایت؟
#بی_تی_اس
#نفر_بعدی_در_کار_نیست
۳.۵k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.