🖤فیک زندانی پارت 8🖤
پارت ۸ فیک زندانی:
(بچه ها دیگه به جای ا.ت مینویسم ات)
ات بی توجه به داد جیمین داشت میرفت که یهوو
میخوره به یه نفر
اون کسی نیست جز ................... فیلیکس
فیلیکس بهش گفت که یه ماموریت جدید داریم و رئیس گفته تو باید اونو حل کنی.
جیمین ویو:
ات کلی منو عصبی میکرد و همش بهم
میخندید واقعا نمیتونستم درکش کنم که
چرا حرصمو در میاره.
فکر کنم توی این مدت عاشقش شدم،
نمیدونم چجوری این اتفاق افتاد اما هر
کس دیگه ای جای من بود از شدت کیوتی،
جذابی، خوشگلی، مهربونی و... . عاشقش
میشد.
ولی نباید بذارم این عشق جوونه بزنه از طرف دیگه ای هم میخوام ات برای خودم باشه
ات ویو:
رئیس مون گفت باید من اونو حل کنم
ات یه لعنتی به رئیسش فرستاد
و خلاصه اون طرفو دستگیر کرد
و پرونده رو حل کرد و حدود یه
هفته طول کشید حالا قراره بازم
بره پیش جیمین که حتما کلشو
میکنه😬
توی این مدت جیمین دلش واسه ی ات
بدجور تنگ شده.
و زیاد غذا نمیخورد و زیاد نمیخوابید...
خیلی ناراحته
ات واسه ی جیمین غذا برد
همین که جیمین صدای کارت روی حسگر رو شنید
به سمت در نگاه کرد و ات و دید
ات تا درو باز کرد جیمین سمتش اومد
ات با خودش گفت الان حتما جیمین میخواد بکشتم ولی یهوو
(نمیدونم چرا یه تیکه از فیکمو خوندم یاد این افتادم:نشسته ام و به در نگاه میکنم دری که آه میکشد 😂😂😂)
بیا پایین👇👇
جیمین بقلش کرد 😊
و گفت.... .
بقیه در پارت بعد میدونم کم بود ولی باید جای حساسش تموش میکردم😁
شرطا برای پارت9:
۱۲ تا لایک❤
۲۰ تا کامنت📨📱
(بچه ها دیگه به جای ا.ت مینویسم ات)
ات بی توجه به داد جیمین داشت میرفت که یهوو
میخوره به یه نفر
اون کسی نیست جز ................... فیلیکس
فیلیکس بهش گفت که یه ماموریت جدید داریم و رئیس گفته تو باید اونو حل کنی.
جیمین ویو:
ات کلی منو عصبی میکرد و همش بهم
میخندید واقعا نمیتونستم درکش کنم که
چرا حرصمو در میاره.
فکر کنم توی این مدت عاشقش شدم،
نمیدونم چجوری این اتفاق افتاد اما هر
کس دیگه ای جای من بود از شدت کیوتی،
جذابی، خوشگلی، مهربونی و... . عاشقش
میشد.
ولی نباید بذارم این عشق جوونه بزنه از طرف دیگه ای هم میخوام ات برای خودم باشه
ات ویو:
رئیس مون گفت باید من اونو حل کنم
ات یه لعنتی به رئیسش فرستاد
و خلاصه اون طرفو دستگیر کرد
و پرونده رو حل کرد و حدود یه
هفته طول کشید حالا قراره بازم
بره پیش جیمین که حتما کلشو
میکنه😬
توی این مدت جیمین دلش واسه ی ات
بدجور تنگ شده.
و زیاد غذا نمیخورد و زیاد نمیخوابید...
خیلی ناراحته
ات واسه ی جیمین غذا برد
همین که جیمین صدای کارت روی حسگر رو شنید
به سمت در نگاه کرد و ات و دید
ات تا درو باز کرد جیمین سمتش اومد
ات با خودش گفت الان حتما جیمین میخواد بکشتم ولی یهوو
(نمیدونم چرا یه تیکه از فیکمو خوندم یاد این افتادم:نشسته ام و به در نگاه میکنم دری که آه میکشد 😂😂😂)
بیا پایین👇👇
جیمین بقلش کرد 😊
و گفت.... .
بقیه در پارت بعد میدونم کم بود ولی باید جای حساسش تموش میکردم😁
شرطا برای پارت9:
۱۲ تا لایک❤
۲۰ تا کامنت📨📱
۱۲.۱k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.