پارت 52
#پارت_52
ساعتای ۱۰ بود رسیدم به عمارت ، یه نموره دلشوره داشتم ...
+ چیشده ؟
- چی چیشده
+ بابا انگار خودت نیستی ، رنگتم پریده
- نه خوبم بریم
+ مطمئنی
- اوم
اومدم پیاده شم که ساحل از یقه لباسم گرفتم و فاصلمونو از بین برد ، با اینکارش نگرانیم خیلی کمتر شد ، من واقعا دوسش داشتم ...
وارد عمارت که شدیم ، پرهام اومد سمتمونو اول ساحلو بعدم منو بغل کرد یهو ساحل بهش توپید ،،،
+ حالا منو بغل میکنی اون موقع کع با سوگل خانوم کارای خاکبرسری میکردی نگفتی ابجی دارم
× وای تورو خدا ساحل امشب هیچی نگو
+ چر اون وقت
× فعلا نمیخوام کسی بدونه
+ اهان میخوای وقتی بچه دار شدی به همشون بگی ، نگا نگا دو روز نبودم ببین چه پرو شدع
اوضاع داش خیط میشد ، گفتم منم یه چی بگم که خب ریدم دیه ...
- حالا ساحل میخوای بخیال بشی
+ تو یکی هیچی نگو که بدتر از اینی ، پسرای رو مخ
اینو گفتو کوله توی دستشو کوبید توی سینمو رف تو ...
× داداش میگم این از وقتی اومده پیش تو انقد وحشی شده ها
- مرض، تقصیر توعه دیگه ، ببین امشب میتونی بدبختم کنی ....
× میخوای به بابا اینا بگی
- اره
× بدبخت شدی کع
- اه حالا استرس بده تو
× نگران نباش خودم پشتتم بابا
- بسه بریم تو الا ساحل میاد دوباره میرینه بهمون ....
رفتیم تو که اول سوگلو دیدم ، بهم سلام کردیمو رفتیم توی سالن اصلی که همه خانواده جم شده بودن ...
اهورا بلاتر از همه نشسته بودو کنارش شهاب پدر ساحل بود ، از اونا پایین تر مادر ساحل شیرین خانوم نشسته بود ،،، ساحل مشغول بغل کردن مامانش بود و بعدم باباش که انگار یکمی دلخور بود از ساحل چون غرید ...
× نگفتی بابا نگرانت میشه این همه مدت
+ ببخشید بابایی جونم ، دلم برات یه ذره شده بود
بعدم همو بغل کردن در اخرم اهورا که ساحل بر خلاف پدر و مادرش با شدت و بدون حرف فقط پرید بغل اهورا و بعد از چن دقیقه از بغلش بیرون اومدو کنارش نشست ، تمام اون مدت من وسط اون سالن وایساده بودمو اونارو نگا میکردم ....
ساعتای ۱۰ بود رسیدم به عمارت ، یه نموره دلشوره داشتم ...
+ چیشده ؟
- چی چیشده
+ بابا انگار خودت نیستی ، رنگتم پریده
- نه خوبم بریم
+ مطمئنی
- اوم
اومدم پیاده شم که ساحل از یقه لباسم گرفتم و فاصلمونو از بین برد ، با اینکارش نگرانیم خیلی کمتر شد ، من واقعا دوسش داشتم ...
وارد عمارت که شدیم ، پرهام اومد سمتمونو اول ساحلو بعدم منو بغل کرد یهو ساحل بهش توپید ،،،
+ حالا منو بغل میکنی اون موقع کع با سوگل خانوم کارای خاکبرسری میکردی نگفتی ابجی دارم
× وای تورو خدا ساحل امشب هیچی نگو
+ چر اون وقت
× فعلا نمیخوام کسی بدونه
+ اهان میخوای وقتی بچه دار شدی به همشون بگی ، نگا نگا دو روز نبودم ببین چه پرو شدع
اوضاع داش خیط میشد ، گفتم منم یه چی بگم که خب ریدم دیه ...
- حالا ساحل میخوای بخیال بشی
+ تو یکی هیچی نگو که بدتر از اینی ، پسرای رو مخ
اینو گفتو کوله توی دستشو کوبید توی سینمو رف تو ...
× داداش میگم این از وقتی اومده پیش تو انقد وحشی شده ها
- مرض، تقصیر توعه دیگه ، ببین امشب میتونی بدبختم کنی ....
× میخوای به بابا اینا بگی
- اره
× بدبخت شدی کع
- اه حالا استرس بده تو
× نگران نباش خودم پشتتم بابا
- بسه بریم تو الا ساحل میاد دوباره میرینه بهمون ....
رفتیم تو که اول سوگلو دیدم ، بهم سلام کردیمو رفتیم توی سالن اصلی که همه خانواده جم شده بودن ...
اهورا بلاتر از همه نشسته بودو کنارش شهاب پدر ساحل بود ، از اونا پایین تر مادر ساحل شیرین خانوم نشسته بود ،،، ساحل مشغول بغل کردن مامانش بود و بعدم باباش که انگار یکمی دلخور بود از ساحل چون غرید ...
× نگفتی بابا نگرانت میشه این همه مدت
+ ببخشید بابایی جونم ، دلم برات یه ذره شده بود
بعدم همو بغل کردن در اخرم اهورا که ساحل بر خلاف پدر و مادرش با شدت و بدون حرف فقط پرید بغل اهورا و بعد از چن دقیقه از بغلش بیرون اومدو کنارش نشست ، تمام اون مدت من وسط اون سالن وایساده بودمو اونارو نگا میکردم ....
۳.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.