Part17
Part17
کوک ویو
از خواب بیدار شدم ولی ات نبود نگران شدم آخه هروقت خوندم از این اتفاقا برا دخترا میفته خودکشی میکنن اما برا ات که نیوفتاد قرار بود بیفته ولی چون بچه است شاید همینم براش زیادی بوده رفتم هرجازو گشتم نبود دیگه کم کم داشت گریم میگرفت من عاشق ات بودم خب منم فقط ۱۶ سالم بود خیلی ترسیده بودم دیدم از تو آشپز خونه صدا میاد سریع رفتم اونجا دیدم ات آنجاست نتونستم جلو اشکامو بگیرم خیلی تر سده بودم بغلش کردم نشتنم رو صندلی میز غذا خوری گزاشتمش رو پاهام جوری که رو به رو هم باشیم و فقط گریه کردم ات همینطور تو شک بود.
ات:کوک چرا داری گریه میکنی(شک)
کوک:خیلی ترسیدم (گریه شدید)
ات:برای چی
ات ویو
از خواب بیدار شدم ساعت ۶ صبح بود من همیشه زود بیدار میشدم رفتم صبحانه درست کردم نیم۰ ساعت گزشته بود که دیدم یکی بغلم کرد بعد گزاشتش رو پاهاش جوری که روبه رو هم بودیم از همون اول میدونستم کوکه بغلم کرده بود تو شک بودم ای اولین باری بود که کوک گریه میکرد بخواط همین ازش پرسیدم
ات:کوک چرا گریه میکنی(شک)
کوک: خیلی ترسیدم(گریه شدید)
ات:برای چی
کوک:برای اینکه از دستت بدم(گریه)
همینطوری تو بغل هم بودیم
ات:برای چی(شک)
کوک:آخه هر وقت .... ولش فقط همینطوری تو بغلم بمون
هنوز تو شک بودم ولی بعدش دیگه صدای گریه کوک نمیومد فهمیدم دیگه گریه نمیکنه
ات:حالت خوبه
کوک:اره
ات:پس بزار برم پایین الان پنکیک میسوزه
کوک:نه تروخدا نرو(بغض)
ات:باشه باشه.
آرین ویو
از خواب بیدار شدم رفتم پایین چون تشنم بود رفتم تو آشپز خونه یکدفعه دیدم ات روی پای کوکه و همدیگه را بغل کردن چی میشد من جای کوک بودم دیگه واقعا خیلی حرصم گرفته بود گلومو صاف کردم از بغل هم درومدن. و خندیدن
ات و کوک:(خنده)
ات:حالا میشه برم
کوک:اره
کوک رفت بالا منم خواستم به ات اعتراف کنم از پشت بغلش کردم
ات:چیکار میکنی آرین
آرین:ات من عاشقتم ... میشه بگی توهم دوستم داری یا نه
ات:ببخشید ولی من یکی دیگه رو دوست دارم
ات رفت بهتره بگم فرار کرد منم نشستم گریه کردم
من فقط یکسال از ات بزرگترم اما اگه کوک رو دوست داره خیلی ازش بزرگتره ات کل سفر رو چیده بود و برا همه پنکیک درست کرده بود اما من اشتهام دیگه کور شده بود
ات ویو
کوک ویو
از خواب بیدار شدم ولی ات نبود نگران شدم آخه هروقت خوندم از این اتفاقا برا دخترا میفته خودکشی میکنن اما برا ات که نیوفتاد قرار بود بیفته ولی چون بچه است شاید همینم براش زیادی بوده رفتم هرجازو گشتم نبود دیگه کم کم داشت گریم میگرفت من عاشق ات بودم خب منم فقط ۱۶ سالم بود خیلی ترسیده بودم دیدم از تو آشپز خونه صدا میاد سریع رفتم اونجا دیدم ات آنجاست نتونستم جلو اشکامو بگیرم خیلی تر سده بودم بغلش کردم نشتنم رو صندلی میز غذا خوری گزاشتمش رو پاهام جوری که رو به رو هم باشیم و فقط گریه کردم ات همینطور تو شک بود.
ات:کوک چرا داری گریه میکنی(شک)
کوک:خیلی ترسیدم (گریه شدید)
ات:برای چی
ات ویو
از خواب بیدار شدم ساعت ۶ صبح بود من همیشه زود بیدار میشدم رفتم صبحانه درست کردم نیم۰ ساعت گزشته بود که دیدم یکی بغلم کرد بعد گزاشتش رو پاهاش جوری که روبه رو هم بودیم از همون اول میدونستم کوکه بغلم کرده بود تو شک بودم ای اولین باری بود که کوک گریه میکرد بخواط همین ازش پرسیدم
ات:کوک چرا گریه میکنی(شک)
کوک: خیلی ترسیدم(گریه شدید)
ات:برای چی
کوک:برای اینکه از دستت بدم(گریه)
همینطوری تو بغل هم بودیم
ات:برای چی(شک)
کوک:آخه هر وقت .... ولش فقط همینطوری تو بغلم بمون
هنوز تو شک بودم ولی بعدش دیگه صدای گریه کوک نمیومد فهمیدم دیگه گریه نمیکنه
ات:حالت خوبه
کوک:اره
ات:پس بزار برم پایین الان پنکیک میسوزه
کوک:نه تروخدا نرو(بغض)
ات:باشه باشه.
آرین ویو
از خواب بیدار شدم رفتم پایین چون تشنم بود رفتم تو آشپز خونه یکدفعه دیدم ات روی پای کوکه و همدیگه را بغل کردن چی میشد من جای کوک بودم دیگه واقعا خیلی حرصم گرفته بود گلومو صاف کردم از بغل هم درومدن. و خندیدن
ات و کوک:(خنده)
ات:حالا میشه برم
کوک:اره
کوک رفت بالا منم خواستم به ات اعتراف کنم از پشت بغلش کردم
ات:چیکار میکنی آرین
آرین:ات من عاشقتم ... میشه بگی توهم دوستم داری یا نه
ات:ببخشید ولی من یکی دیگه رو دوست دارم
ات رفت بهتره بگم فرار کرد منم نشستم گریه کردم
من فقط یکسال از ات بزرگترم اما اگه کوک رو دوست داره خیلی ازش بزرگتره ات کل سفر رو چیده بود و برا همه پنکیک درست کرده بود اما من اشتهام دیگه کور شده بود
ات ویو
۹.۶k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.