Part18
Part18
ات ویو
میدونستم میدونستم یک روزی این اتفاق میفته ولی من میترسم من از پسرا از مردا میترسم و فقط از ته و کوک نمیترسم و چون میدونم کوک کاری باهام نمیکنه اگه بکنه هم خب شاید اشکالی نداشته باشه نمیدونم چرا نمیدونم ولی حس میکنم اگه بکنه اشکالی نداره به هر حال رفتم تند تند رفتم بالا تو بغل کوک چون داشت لباس عوض میکرد لباس نداشت و خب چون من همیشه مدارا میکردم بدنشو نبینم خیلی تو شک بود بغض کرده بودم یکدفعه زدم زیر گریه
کوک ویو
تو اتاق بودم داشتم لباسامو عوض میکردم شلوارمو عوض کرده بودم ولی وقتی لباسمو درآوردم همون موقع ات اومد و پرید بغلم تو شک بودم آخه هیچوقت نمیشد بدون لباس بغلم کنه همیشه حتی موقعی که میخوابیم خیلی مدارا میکنه که با بدنش تماس داشته باشم یکدفعه دیدن زد زیر گریه منم بغلش کردم بعد گفتم
کوک :چیشده
ات:من هققق من از هق مرداهق دیگه میتر هققق سم(گریه)
کوک:مگه چه شده
ات:آرین منو دوست داره از پشت بغلم کرد بهم گفت دوستت دارم(گریه)
کوک:میدونستم
ات:چی(گریه)
کوک:از رفتارش معلوم بود دوستت داره توهم اونو دوستدار(یکم ناراحت)
ات:نه من فقط به عنوان دوست دوستش دارم(گریه)
کوک؛اوکی آرین مثل تهیونگه اگه چیزی رو بخواد بدست بیاره ول کنش نیست اگه اذیتت کرد به بگو
ات:باشه(گریه)
کوک:دیگه گریه نکن
ات:آخه من دیگه از کل مردا میترسم معلوم نیست چیکار میکنن(گریه)
کوک:حتی از من
ات:نه از تو نه (گریه)
کوک:خب دیگه گریه نکن بزار لباس بپوشم بریم
ات:باشه
کوک:خب پوشیدم بریم.
رفتیم سر سفره همه اومده بودن نشستن سر سفره فقط یک صندلی بود منم نشستم
تهیونگ :اوووو ات صندلی نداری
کوک:مهم نیست میشینه رو پای من
اومد نسشت رو پاهام به آرین نگاه کردم از حرص قرمز شده بود بهتر چرا باید بیبی منو اذیت کنه
هانا:کی پنکیک درست کرده و سفرا چیده.
ات:من فقط امید وارم خوشمزه باشه
ته:اوممممم خیلی خوشمزس ممنونم
ات:خواهش
پرش زمانی به یک هفته بعد..................................................................
ات ویو
میدونستم میدونستم یک روزی این اتفاق میفته ولی من میترسم من از پسرا از مردا میترسم و فقط از ته و کوک نمیترسم و چون میدونم کوک کاری باهام نمیکنه اگه بکنه هم خب شاید اشکالی نداشته باشه نمیدونم چرا نمیدونم ولی حس میکنم اگه بکنه اشکالی نداره به هر حال رفتم تند تند رفتم بالا تو بغل کوک چون داشت لباس عوض میکرد لباس نداشت و خب چون من همیشه مدارا میکردم بدنشو نبینم خیلی تو شک بود بغض کرده بودم یکدفعه زدم زیر گریه
کوک ویو
تو اتاق بودم داشتم لباسامو عوض میکردم شلوارمو عوض کرده بودم ولی وقتی لباسمو درآوردم همون موقع ات اومد و پرید بغلم تو شک بودم آخه هیچوقت نمیشد بدون لباس بغلم کنه همیشه حتی موقعی که میخوابیم خیلی مدارا میکنه که با بدنش تماس داشته باشم یکدفعه دیدن زد زیر گریه منم بغلش کردم بعد گفتم
کوک :چیشده
ات:من هققق من از هق مرداهق دیگه میتر هققق سم(گریه)
کوک:مگه چه شده
ات:آرین منو دوست داره از پشت بغلم کرد بهم گفت دوستت دارم(گریه)
کوک:میدونستم
ات:چی(گریه)
کوک:از رفتارش معلوم بود دوستت داره توهم اونو دوستدار(یکم ناراحت)
ات:نه من فقط به عنوان دوست دوستش دارم(گریه)
کوک؛اوکی آرین مثل تهیونگه اگه چیزی رو بخواد بدست بیاره ول کنش نیست اگه اذیتت کرد به بگو
ات:باشه(گریه)
کوک:دیگه گریه نکن
ات:آخه من دیگه از کل مردا میترسم معلوم نیست چیکار میکنن(گریه)
کوک:حتی از من
ات:نه از تو نه (گریه)
کوک:خب دیگه گریه نکن بزار لباس بپوشم بریم
ات:باشه
کوک:خب پوشیدم بریم.
رفتیم سر سفره همه اومده بودن نشستن سر سفره فقط یک صندلی بود منم نشستم
تهیونگ :اوووو ات صندلی نداری
کوک:مهم نیست میشینه رو پای من
اومد نسشت رو پاهام به آرین نگاه کردم از حرص قرمز شده بود بهتر چرا باید بیبی منو اذیت کنه
هانا:کی پنکیک درست کرده و سفرا چیده.
ات:من فقط امید وارم خوشمزه باشه
ته:اوممممم خیلی خوشمزس ممنونم
ات:خواهش
پرش زمانی به یک هفته بعد..................................................................
۱.۴k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.