Part19
Part19
پرش زمانی به یک هفته بعد..................................................................
کوک ویو
فردا تولد ۱۴ سالگیه اته ماهم برای اینکه سوپرایزش کنیم میخوایم بریم آمریکا فقط امید وارم یادش نباشه فردا تولدشه چون میخوام بهش بگم لباساشو جمع کنه که بریم رفتم تو اتاق ات داشت وسایل های بمو تو کمد بم میچید
کوک:ات
ات:جونم
کوک:لباساتو جمع کن میخوایم برای یکماه بریم آمریکا با تهیونگ و بچه هاش
ات:واقعا (ذوق)
کوک:اره
ات:بمم میبریم
کوک:بزار ببینم ته یونتانو میاره
ات:باش
ات ویو
کل وسایلایی که میخواستمو جمع کردم یک ساک هم برای بم جمع کردم رفتم بیرون دیدم کوک نیست و چون امروز میخواستیم بریم لباسای اونم جمع کردم
پرش زمانی به ساعت ۴ بعد از ظهر......................................................
کوک از در اومد خیلی خسته بود ولی ساعت ۶ باید راه میفتادم فکر کنم خوسحال بشه وسایلارو براش جمع کردم آخه خیلی خستس
ات:کوک بیا یکم استراحت کن ۲ ساعت دیکه باید بریم
همینطور که داشتیم میرفتیم سمت اتاق
کوک :نه وقت نداریم باید لباسارو جمع کنم
رسیدیم به اتاق دید همه ی واسیایلارو جمع کردم
ات:من جمع کردم
کوک:واقعا ممنونم (چشماش برق زد)
ات:حالا تو بخواب منم خوابم میاد
باهم خوابیدیم رو تخت
پرش زمانی به ۱ ساعت بعد...................................................................
کوک ویو
از خواب بیدار شدم ات خیلی کیوت خوابیده بود دلم نیومد بلندش کنم ولی چاره ای نداشتم بخواطر همین اروم گفتم.
کوک:ات .... ات .... بیدارشو قراره بریم نیم ساعت مونده (اروم)
ات:باشه (خوابالود)
بلند شد رفت حموم
ات ویو
بعد از یک ربع حمومم تموم شد تازه یادم اومد حوله نیاوردم واییییییییییی خاک تو سرم
ات:کوک .... کوک ... کوکیییییییییی(بلند)
کوک:بلههههههههه(بلند)
ات :میشهههه بیاییییییی (بلند)
کوک اومد تو اتاق
ات:میشه حولمو بدی لطفا
کوک:بیا بگیر
و بعد رفت بیرون
منم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم پایین کوک همهی واسیلا رو چیده بود تو ماشین منم رفتم
کوک:بریم
ات:آره بریم
کوک:راستی این ساک کوچیکه برا کیه
ات:بم(ذوق)
کوک(درحال فکر کردن)
ات:مگه نمیبریمش (خیلی ناراحت)
کوک ویو
وقتی دیدم اونطوری ناراحت شد دروغ گفتم
کوک:چرا میبریمش
ات:پس من میرم بیارمش
کوک:باشه
ات داشت میرفت که
کوک:اتتتتتتتتت(بلند)
برگشت
ات:بله
کوک:چقدر بهت بگم موهاتو خشک کن
ات:بعد از اینکه بمو آوردم میرم خشک میکنم
کوک: نهههه بیا زود باش بیا ببینم
ات ویو
رفتیم بالا کوک موهامو خشک کرد بعد رفتن بمو بیارم
کوک ویو
زنگ زدم به ته
کوک:آلو سلام ته
ته:سلام بله چیشده
کوک: میشه بمو یونتانم بیاریم
ته:برای چی
کوک: ات خیلی دوست داره بمم بیاره نمیخوام ناراحت شه
ته باشه
کوک:خدافظ
ته:خدافظ
پرش زمانی به یک هفته بعد..................................................................
کوک ویو
فردا تولد ۱۴ سالگیه اته ماهم برای اینکه سوپرایزش کنیم میخوایم بریم آمریکا فقط امید وارم یادش نباشه فردا تولدشه چون میخوام بهش بگم لباساشو جمع کنه که بریم رفتم تو اتاق ات داشت وسایل های بمو تو کمد بم میچید
کوک:ات
ات:جونم
کوک:لباساتو جمع کن میخوایم برای یکماه بریم آمریکا با تهیونگ و بچه هاش
ات:واقعا (ذوق)
کوک:اره
ات:بمم میبریم
کوک:بزار ببینم ته یونتانو میاره
ات:باش
ات ویو
کل وسایلایی که میخواستمو جمع کردم یک ساک هم برای بم جمع کردم رفتم بیرون دیدم کوک نیست و چون امروز میخواستیم بریم لباسای اونم جمع کردم
پرش زمانی به ساعت ۴ بعد از ظهر......................................................
کوک از در اومد خیلی خسته بود ولی ساعت ۶ باید راه میفتادم فکر کنم خوسحال بشه وسایلارو براش جمع کردم آخه خیلی خستس
ات:کوک بیا یکم استراحت کن ۲ ساعت دیکه باید بریم
همینطور که داشتیم میرفتیم سمت اتاق
کوک :نه وقت نداریم باید لباسارو جمع کنم
رسیدیم به اتاق دید همه ی واسیایلارو جمع کردم
ات:من جمع کردم
کوک:واقعا ممنونم (چشماش برق زد)
ات:حالا تو بخواب منم خوابم میاد
باهم خوابیدیم رو تخت
پرش زمانی به ۱ ساعت بعد...................................................................
کوک ویو
از خواب بیدار شدم ات خیلی کیوت خوابیده بود دلم نیومد بلندش کنم ولی چاره ای نداشتم بخواطر همین اروم گفتم.
کوک:ات .... ات .... بیدارشو قراره بریم نیم ساعت مونده (اروم)
ات:باشه (خوابالود)
بلند شد رفت حموم
ات ویو
بعد از یک ربع حمومم تموم شد تازه یادم اومد حوله نیاوردم واییییییییییی خاک تو سرم
ات:کوک .... کوک ... کوکیییییییییی(بلند)
کوک:بلههههههههه(بلند)
ات :میشهههه بیاییییییی (بلند)
کوک اومد تو اتاق
ات:میشه حولمو بدی لطفا
کوک:بیا بگیر
و بعد رفت بیرون
منم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم پایین کوک همهی واسیلا رو چیده بود تو ماشین منم رفتم
کوک:بریم
ات:آره بریم
کوک:راستی این ساک کوچیکه برا کیه
ات:بم(ذوق)
کوک(درحال فکر کردن)
ات:مگه نمیبریمش (خیلی ناراحت)
کوک ویو
وقتی دیدم اونطوری ناراحت شد دروغ گفتم
کوک:چرا میبریمش
ات:پس من میرم بیارمش
کوک:باشه
ات داشت میرفت که
کوک:اتتتتتتتتت(بلند)
برگشت
ات:بله
کوک:چقدر بهت بگم موهاتو خشک کن
ات:بعد از اینکه بمو آوردم میرم خشک میکنم
کوک: نهههه بیا زود باش بیا ببینم
ات ویو
رفتیم بالا کوک موهامو خشک کرد بعد رفتن بمو بیارم
کوک ویو
زنگ زدم به ته
کوک:آلو سلام ته
ته:سلام بله چیشده
کوک: میشه بمو یونتانم بیاریم
ته:برای چی
کوک: ات خیلی دوست داره بمم بیاره نمیخوام ناراحت شه
ته باشه
کوک:خدافظ
ته:خدافظ
۴.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.