Part16
Part16
ویو کوک
رفتیم تو اتاق ات از تو ساک یک کراپ و شلوارک درآورد آرین که داشت میرفت دید از حرص قرمز شده بود یعنی انقدر دوستش داره من قدم بلنده وگرنه الان ۱۶ سالمه و فقط تهیونگ میدونه و ات ۱۳ سالشه و به هیچ کس نگفتم چرا اتو به سرپرستی گرفتم اگه آتن عاشق آرین بشه من میشم یک مرده متحرک مثل قبل از آشنا شدن با ات آنا این دفعه بد تر
ات:میشه بری بیرون(خجالت)
کوک:برای چی
ات:میخوام لباس عوض کنم(خجالت )
کوک:خب بکن
ات:خب تو اینجایی (خجالت)
کوک:حالا همیشه پیش من لباس عوض میکنه ها الان میگه برو انگار یادش رفته چند ساعت پیش لخ........
ات:باشه باشه نرو بیرون فقط دیگه حرف نزن (خجالت)
کوک:(خنده)
ات لباسشو پوشید منم چون همیشه بدون لباس میخوابم و یک شلوارک تو ساک داشتم فقط شلوارک پوشیدم و خوابیدم رو تخت ات هم کنارم خوابید ات به صورتم نگاه کرد بعد چرخید اونور فکر کنم خجالت کشید
کوک: کوچولو چرا چرخیدیم اونور خجالت میکشی
ات:الان من دیگه چطور تو صورتت نگاه کنم
کوک:همونطور که قبلا نگاه میکردی
ات:آخه الان.....
کوک:دیگه حرفشو نزن اتفاقیه کع افتاده اشکال نداره حالا برگرد
ات برگشت اینطرف
ات:کوکی جونم قشنگم عشقم زندگیم
کوک:بله (خنده. و ذوق خیلی زیاد ولی پنهانی)
ات:میشه برام گوشی بخری همه ی دوستام گوشی دارن الان آریانا آرین آریا هم دارن
کوک: باشه
ات:واقعا (ذوق)
کوک:اره
ات:هوراااااااااااااا(ذوق)
پاشد پرید را تخت بعد پرید رو من جوری که انگار روم خیمه زده منم انگار تو دلم جشن گرفته بودن.بعد پاشد
ات :میشه ببینم تو گوشیت چی بازی میکنی
کوک:اره
بعد یکم چرخیدن تو اینستا خوابیدیم
پرش زمانی به فردا صبح ......................................................
ویو کوک
رفتیم تو اتاق ات از تو ساک یک کراپ و شلوارک درآورد آرین که داشت میرفت دید از حرص قرمز شده بود یعنی انقدر دوستش داره من قدم بلنده وگرنه الان ۱۶ سالمه و فقط تهیونگ میدونه و ات ۱۳ سالشه و به هیچ کس نگفتم چرا اتو به سرپرستی گرفتم اگه آتن عاشق آرین بشه من میشم یک مرده متحرک مثل قبل از آشنا شدن با ات آنا این دفعه بد تر
ات:میشه بری بیرون(خجالت)
کوک:برای چی
ات:میخوام لباس عوض کنم(خجالت )
کوک:خب بکن
ات:خب تو اینجایی (خجالت)
کوک:حالا همیشه پیش من لباس عوض میکنه ها الان میگه برو انگار یادش رفته چند ساعت پیش لخ........
ات:باشه باشه نرو بیرون فقط دیگه حرف نزن (خجالت)
کوک:(خنده)
ات لباسشو پوشید منم چون همیشه بدون لباس میخوابم و یک شلوارک تو ساک داشتم فقط شلوارک پوشیدم و خوابیدم رو تخت ات هم کنارم خوابید ات به صورتم نگاه کرد بعد چرخید اونور فکر کنم خجالت کشید
کوک: کوچولو چرا چرخیدیم اونور خجالت میکشی
ات:الان من دیگه چطور تو صورتت نگاه کنم
کوک:همونطور که قبلا نگاه میکردی
ات:آخه الان.....
کوک:دیگه حرفشو نزن اتفاقیه کع افتاده اشکال نداره حالا برگرد
ات برگشت اینطرف
ات:کوکی جونم قشنگم عشقم زندگیم
کوک:بله (خنده. و ذوق خیلی زیاد ولی پنهانی)
ات:میشه برام گوشی بخری همه ی دوستام گوشی دارن الان آریانا آرین آریا هم دارن
کوک: باشه
ات:واقعا (ذوق)
کوک:اره
ات:هوراااااااااااااا(ذوق)
پاشد پرید را تخت بعد پرید رو من جوری که انگار روم خیمه زده منم انگار تو دلم جشن گرفته بودن.بعد پاشد
ات :میشه ببینم تو گوشیت چی بازی میکنی
کوک:اره
بعد یکم چرخیدن تو اینستا خوابیدیم
پرش زمانی به فردا صبح ......................................................
۴.۱k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.