وی ته
وی ته
ته: بس کن بابا صبح زودد
کوک: دلیل بودن جیان اینجا چیهههه
ته: خوابیده بودد
کوک: با خر طرفی
ته: چی میگی بابا خودش گف لز اینکه یدفعه شب بری اتاقش میترسه برا همین امد اینجا
جیا نزدیک بود که از دست جونگ کوک سر بخوره کوک از کمرش محکم تر گرفت دختره یجور خوابه که انگار ۱۰ وز نخودبیده
ولی اینکه جونگ کوک بگیدتش اونن از کمرش
باعث شد قاطی کنم بندازمش بغل خودم
کوک: الان شوخیتی گرقته
ته: در صمن
کوک....
ته: حیا از این ب بد با منه
کوک: چی
ته: بام قرار میزارع دیگه کل وجودش برا منه
کوک: چی میگی
ته: جیان با من قرار میزاره
با این حرفم جونگ کوک سرشو پایین انداخت و بدش اورد بالا و با خنده از درد ب جیا که خواب بود نگا کردو خارج شد
میتونم حس کنم جونگ کوک حالش بده
لباساشو پوشیدو از عمارت خارج شد
بد ی ساعت رفتن کوک حیا بیدار شد
جیا: کوک داش داد بیداد میکرد چی میگفت
ته: وقتی فهمید منو تو یا همیم زد بیرون
حیا: چی؟
ولی منو تو با هم نیستسم چرا دروغ گفتی بالاخره که میشیم
ته: بس کن بابا صبح زودد
کوک: دلیل بودن جیان اینجا چیهههه
ته: خوابیده بودد
کوک: با خر طرفی
ته: چی میگی بابا خودش گف لز اینکه یدفعه شب بری اتاقش میترسه برا همین امد اینجا
جیا نزدیک بود که از دست جونگ کوک سر بخوره کوک از کمرش محکم تر گرفت دختره یجور خوابه که انگار ۱۰ وز نخودبیده
ولی اینکه جونگ کوک بگیدتش اونن از کمرش
باعث شد قاطی کنم بندازمش بغل خودم
کوک: الان شوخیتی گرقته
ته: در صمن
کوک....
ته: حیا از این ب بد با منه
کوک: چی
ته: بام قرار میزارع دیگه کل وجودش برا منه
کوک: چی میگی
ته: جیان با من قرار میزاره
با این حرفم جونگ کوک سرشو پایین انداخت و بدش اورد بالا و با خنده از درد ب جیا که خواب بود نگا کردو خارج شد
میتونم حس کنم جونگ کوک حالش بده
لباساشو پوشیدو از عمارت خارج شد
بد ی ساعت رفتن کوک حیا بیدار شد
جیا: کوک داش داد بیداد میکرد چی میگفت
ته: وقتی فهمید منو تو یا همیم زد بیرون
حیا: چی؟
ولی منو تو با هم نیستسم چرا دروغ گفتی بالاخره که میشیم
۱۷.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.