پارت ۶۰ رمان سفر عشق روز عروسی
#پارت_۶۰ #رمان_سفر_عشق #روز_عروسی
همه تو آرایشگاه نشسته بودیم و آرایشگرا داشتن آرایشمون میکردن
آرایشم که تموم شد رفتم پرو و لباس و کفشمو پوشیدم
سرویس طلا و حلقمم پوشیدم و رفتم جلوی آیینه
پارچه رو آرایشگر برداشت و لبخند زد
نارین:محشر شدی دختر
لبخند زدم و به خودم تو آیینه خیره شدم
آرایش صورتم با سایه کرم ریمل رژ گونه آجری و در آخر رژ لب مخملی قرمز تکمیل شده بود
موهامم که رنگ کرده بودم و به شکل خوشگلی شینیون کرده بود مدل باز که فر درشت بود
و یه گل رز سرخ لای موهام که عالی بود
سودا:خوردی خودتو واسه رسامم بزار
برگشتم سمتش خیلی خوشگل شده بود و آرایشش مثل من بود با رژ لب قهوه ای روشن
هلیا درحالی که دامنشو گرفته بود اومد سمتمون
هلیا:السا حاضر نیس؟
سودا:نمیدونم
من:چه ناز شدین
نیششون باز شد
من:اما...
پرسیدن:اما چی؟
لبخند زدم و گفتم:من از شما ناز ترم
سودا:نه بابا
هلیا:چه خودشیفته
وسط حرف زدن در بزرگ سالن باز شد و السا اومد بیرون
همه ماتش شدیم انقد خوشگل و ناز شده بود
لبخند زد و دامنشو با یه دست گرفت و چرخید
السا:چطور شدم؟
من و سودا و هلیا:محشر شدی
من:خیلی ناز شدی السا
هلیا:راشا ماتت میشه
سودا:وای السا خیلی خوشگل شدی
السا تشکر کرد
نارین:دوماد اومد
در باز شد و راشا به دست گل رز صورتی و سفید اومد داخل
راشا هم خیلی با کت شلوار عالی شده بود
با لبخند رفت سمت السا و دستشو گرفت و بوسید و بعد دسته گلو داد دست السا
و بعد پیشونیشو بوسید
السا هم گونه راشا رو بوسید
راشا محکم السا رو بغل کرد
با هلیا و سودا کل کشیدم و آرایشگرا هم دست زدن
راشا:عالی شدی السای من
السا:توهم همینطور عزیزم
سودا:بسه کم دل و قلوه بدین
راشا شنل السا رو پوشوند و دستشو گرفت و رفتن بیرون ماهم مانتو و شالمون رو پوشیدیم
رفتیم دم در رسام و سامان و راستین هم بودن
السا و راشا سوار لامبورگینی سفید راشا شدن و با بوق بوق رفتن براشون دست تکون دادیم
رسام اومد سمتم و بغلم کرد گونه همو بوسیدیم
و سوار ماشین شدیم و رفتیم تالار
رسام:خانوم من خیلی خوشگل شدیا
من:آقای من خیلی خوشتیپ شدیا
خندیدیم و رسام دستمو گرفت بوسید
به تالار رسیدیم و پیاده شدیم
با هلیا و سودا رفتیم پرو و لباسامونو در آوردیم
رفتیم بیرون پسرا برگشتن و با دیدن ما مات شدن
رفتم جلوی رسام و بوسه ای رو لبش زدم
من:رسام
رسام:جان دل
چرخیدم و پرسیدم:چطور شدم؟
رسام:مثل فرشته ها شدی
سودا هم با سامی دل و قلوه میدادن و هلیا و راستین هم از هم تعریف و تمجید میکردن
من:بریم دیگه
دستمو دور بازوی رسام حلقه کردم و رفتیم داخل
خونواده من و رسام پیش هم بودن خونواده هلیا و سودا و سامان و السا و راشا و راستین هم همینطور
رفتیم سمتشون
مامان فرنوش:ماشالله ماشالله
همه تو آرایشگاه نشسته بودیم و آرایشگرا داشتن آرایشمون میکردن
آرایشم که تموم شد رفتم پرو و لباس و کفشمو پوشیدم
سرویس طلا و حلقمم پوشیدم و رفتم جلوی آیینه
پارچه رو آرایشگر برداشت و لبخند زد
نارین:محشر شدی دختر
لبخند زدم و به خودم تو آیینه خیره شدم
آرایش صورتم با سایه کرم ریمل رژ گونه آجری و در آخر رژ لب مخملی قرمز تکمیل شده بود
موهامم که رنگ کرده بودم و به شکل خوشگلی شینیون کرده بود مدل باز که فر درشت بود
و یه گل رز سرخ لای موهام که عالی بود
سودا:خوردی خودتو واسه رسامم بزار
برگشتم سمتش خیلی خوشگل شده بود و آرایشش مثل من بود با رژ لب قهوه ای روشن
هلیا درحالی که دامنشو گرفته بود اومد سمتمون
هلیا:السا حاضر نیس؟
سودا:نمیدونم
من:چه ناز شدین
نیششون باز شد
من:اما...
پرسیدن:اما چی؟
لبخند زدم و گفتم:من از شما ناز ترم
سودا:نه بابا
هلیا:چه خودشیفته
وسط حرف زدن در بزرگ سالن باز شد و السا اومد بیرون
همه ماتش شدیم انقد خوشگل و ناز شده بود
لبخند زد و دامنشو با یه دست گرفت و چرخید
السا:چطور شدم؟
من و سودا و هلیا:محشر شدی
من:خیلی ناز شدی السا
هلیا:راشا ماتت میشه
سودا:وای السا خیلی خوشگل شدی
السا تشکر کرد
نارین:دوماد اومد
در باز شد و راشا به دست گل رز صورتی و سفید اومد داخل
راشا هم خیلی با کت شلوار عالی شده بود
با لبخند رفت سمت السا و دستشو گرفت و بوسید و بعد دسته گلو داد دست السا
و بعد پیشونیشو بوسید
السا هم گونه راشا رو بوسید
راشا محکم السا رو بغل کرد
با هلیا و سودا کل کشیدم و آرایشگرا هم دست زدن
راشا:عالی شدی السای من
السا:توهم همینطور عزیزم
سودا:بسه کم دل و قلوه بدین
راشا شنل السا رو پوشوند و دستشو گرفت و رفتن بیرون ماهم مانتو و شالمون رو پوشیدیم
رفتیم دم در رسام و سامان و راستین هم بودن
السا و راشا سوار لامبورگینی سفید راشا شدن و با بوق بوق رفتن براشون دست تکون دادیم
رسام اومد سمتم و بغلم کرد گونه همو بوسیدیم
و سوار ماشین شدیم و رفتیم تالار
رسام:خانوم من خیلی خوشگل شدیا
من:آقای من خیلی خوشتیپ شدیا
خندیدیم و رسام دستمو گرفت بوسید
به تالار رسیدیم و پیاده شدیم
با هلیا و سودا رفتیم پرو و لباسامونو در آوردیم
رفتیم بیرون پسرا برگشتن و با دیدن ما مات شدن
رفتم جلوی رسام و بوسه ای رو لبش زدم
من:رسام
رسام:جان دل
چرخیدم و پرسیدم:چطور شدم؟
رسام:مثل فرشته ها شدی
سودا هم با سامی دل و قلوه میدادن و هلیا و راستین هم از هم تعریف و تمجید میکردن
من:بریم دیگه
دستمو دور بازوی رسام حلقه کردم و رفتیم داخل
خونواده من و رسام پیش هم بودن خونواده هلیا و سودا و سامان و السا و راشا و راستین هم همینطور
رفتیم سمتشون
مامان فرنوش:ماشالله ماشالله
۱۴.۷k
۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.