جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۱۵
ویو ا.ت : از خونه اومدم بیرون که دیدم کوک با یه ماشین بنز سیاه رنگ دم در وایساده این چندتا ماشین داره آخه ؟ بهم دست تکوک داد که رفتم سمتش که با آخمش مواجه شدم که گفت ....
کوک : این چه لباسیه پوشیدی ؟
ا.ت : خب مگه چشه خیلی هم خوشگله
کوک : کمی باز نیست ؟ کل فرم بدنت معلومه تو جشن یه عالمه پسره ها
ا.ت : خب بقیهی لباسام حتی از اینم باز تره میخوای اونارو بپوشم
کوک : نه نه همین خوبه
ا.ت : اوکی
کوک : سوار شو ( در ماشین رو براش وا میکنه )
ا.ت : ممنون
کوک: ( لبخند ساختگی از حرص قرمز شده )
ویو کوک : با لباسش دیوونه میشدم چرا همچین پوشیده آخه ای خدا بیخیال با تمام سرعت ماشین رو روندم و رسیدیم خونم با ا.ت وارد جشن شدیم ا.ت رفت نشست یه جای خلوت رفتم بهش گفتم ....
کوک : ا.ت میگم وقتی اون وست نور اومد بیا بالای نور اوکی ؟
ا.ت : برای چی ؟ ولی باشه
کوک : میفهمی
ا.ت : ای به روی چشم
ویو ا.ت : وستهای مراسم بود که نور افتاد رفتم جلو نور وایسادم داشتم اطرافم رو نگا میکردم که با صدای کوک به خودم اومدم
کوک : ا.ت یه نگا بنداز
ا.ت : .... ( تو شکه )
کوک : ا.ت عاشقتم حاظری دوست دختر من بشی ؟ ( با یه انگشتر الماس جلو ا.ت زانو زده )
ا.ت : ...... ( تعجب )
کوک : ا.ت ؟ با تو ام
ا.ت : بلهههههههههههههه ( جیغ )
کوک : ( انگشتر رو دست ا.ت میکنه و بغلش میکنه و برای مدت کوتاهی میبوستش ) عاشقتم تا ابد ... اینو بهت قول میدم فقط مرگ میتونه مارو از هم جدا کنه
ا.ت : دوست دارم بانی قشنگم قول بده تا مرگ باهام باشی
ویو ا.ت : باورم نمیشد که به عشق اولم برسم ولی نمیدونم چرا قبول کردم حتی نمیتونم تصور کنم این دشمنی به عشق تبدیل بشه ....
ویو نویسنده : ا.ت فرکر میکر خوشبخت میشه ولی غافل از اینکه تمام بدبختیاش از الان شروع میشه
( داستان تازه داره شروع میشههههه🤭 )
# پارت ۱۵
ویو ا.ت : از خونه اومدم بیرون که دیدم کوک با یه ماشین بنز سیاه رنگ دم در وایساده این چندتا ماشین داره آخه ؟ بهم دست تکوک داد که رفتم سمتش که با آخمش مواجه شدم که گفت ....
کوک : این چه لباسیه پوشیدی ؟
ا.ت : خب مگه چشه خیلی هم خوشگله
کوک : کمی باز نیست ؟ کل فرم بدنت معلومه تو جشن یه عالمه پسره ها
ا.ت : خب بقیهی لباسام حتی از اینم باز تره میخوای اونارو بپوشم
کوک : نه نه همین خوبه
ا.ت : اوکی
کوک : سوار شو ( در ماشین رو براش وا میکنه )
ا.ت : ممنون
کوک: ( لبخند ساختگی از حرص قرمز شده )
ویو کوک : با لباسش دیوونه میشدم چرا همچین پوشیده آخه ای خدا بیخیال با تمام سرعت ماشین رو روندم و رسیدیم خونم با ا.ت وارد جشن شدیم ا.ت رفت نشست یه جای خلوت رفتم بهش گفتم ....
کوک : ا.ت میگم وقتی اون وست نور اومد بیا بالای نور اوکی ؟
ا.ت : برای چی ؟ ولی باشه
کوک : میفهمی
ا.ت : ای به روی چشم
ویو ا.ت : وستهای مراسم بود که نور افتاد رفتم جلو نور وایسادم داشتم اطرافم رو نگا میکردم که با صدای کوک به خودم اومدم
کوک : ا.ت یه نگا بنداز
ا.ت : .... ( تو شکه )
کوک : ا.ت عاشقتم حاظری دوست دختر من بشی ؟ ( با یه انگشتر الماس جلو ا.ت زانو زده )
ا.ت : ...... ( تعجب )
کوک : ا.ت ؟ با تو ام
ا.ت : بلهههههههههههههه ( جیغ )
کوک : ( انگشتر رو دست ا.ت میکنه و بغلش میکنه و برای مدت کوتاهی میبوستش ) عاشقتم تا ابد ... اینو بهت قول میدم فقط مرگ میتونه مارو از هم جدا کنه
ا.ت : دوست دارم بانی قشنگم قول بده تا مرگ باهام باشی
ویو ا.ت : باورم نمیشد که به عشق اولم برسم ولی نمیدونم چرا قبول کردم حتی نمیتونم تصور کنم این دشمنی به عشق تبدیل بشه ....
ویو نویسنده : ا.ت فرکر میکر خوشبخت میشه ولی غافل از اینکه تمام بدبختیاش از الان شروع میشه
( داستان تازه داره شروع میشههههه🤭 )
۶.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.