شاهزاده من🍷فصل 1
شاهزاده من🍷فصل 1
# پارت ۳۱
ویو ا.ت : با دیدن بابام عصبی شدم که گفت ....
پ ا.ت : دخترم ... حالت خوبه ؟
ا.ت : ممنون ( سرد )
پ ا.ت : اتفاقی افتاده ؟ چیزی شده
ا.ت : مامان جون ، مامان میتونید برید بیرون هانُما رو هم ببرید بی زحمت بابا تو بمون ( ۳ کلمهی آخر رو خیلی سرد میگه )
م ته ، م ا.ت : باشه
ویو ا.ت : مامان تهیونگ و مامانم رفتن بیرون و من موندم و بابا که اومد کنارم نشست و گفت ...
پ ا.ت : دخترم چرا همچین میکنی ؟
ا.ت : من دختر تو نیستم
پ ا.ت : اون وقت چرا ؟
ا.ت : منو به زور به ازدواج یکی در آوردی کسی که حتی شناختی ازش نداشتم ... حق ... زندگیمو ، رویاهام رو ، ...حق ... آرزوهام ... حق ... همه چیم رو نابود ... حق ... نابود کردی و ازم ... حق .. گرفتی ( گریه )
پ ا.ت : الان میگی بدبختی ؟
ا.ت : نیستم ولی نمیخواستم تو این سنم ازدواج کنم نمیخواستم تو این سنم بچه دار میشدم نمیخواستممممم میفهمی نمیخواستم ولی الان عاشق تهیونگم ولی میخواستم ۲۰ یا ۲۲ سالگی ازدواج کنم ... بابا ازت متنفرم ، متنفرررررررر از اینکه میخوای به زور به خواستههات برسی متنفرم ( گریه )
پ ا.ت : میدونم ولی ببخشید ( ا.ت رو بغل میکنه ) الانم بغلت کردم ابهتم رو بخاطر تنها دختر گلم له کردم ( لبخند )
ا.ت : ای بابای دیوونه ولی چون ابهتت رو له کردی و چون بعدا دیوونه بار عاشق تهیونگ شدم میبشم ( میبخشم ) ( حرفاش رو کیوت میگه )
پ ا.ت : خب حالا گذشته از این اسم نوِی شجاع من چه ؟
ا.ت : هانُما
پ ا.ت : به به چه اسمی مطمعنم مثل باباش جذاب میشه مگه نه ( نیشخند )
ا.ت : این چه حرفیه معلومه ( با لبخند خجالتی سرش پایینه )
ویو ا.ت : با بابام آشتی کردم دلم نمیاد ناراحت شه داشتیم باهم صحبت میکردیم که در به صدا اومد و تهیونگ اومد داخل که بابام بلند شد و رفت پیش هانُما تا تهیونگم راحت حرفش رو بزنه اومد کنارم نشیت و گفت ...
ته : خب حال ملکهی من چطوره ؟ کی حال ملکه بهتر میشه ؟
ا.ت : هر وقت شاهزادم بخوان
ته : خب میتونی تا فردا بهتر شی ؟
ا.ت : آره حتی زود تر
ته : پس عالی فردا میخوام یه مهمونی کوچیک در حدی که کل خانوادههای سلطنتی کشورهای همسایه و شهرهای همسایه رو دعوت کرده باشم همین
ا.ت : اینا کمن ؟ ( پوکر ) ... ولی تهیونگ ؟
ته : جانم ؟
ا.ت : خیلی خیلی دوست دارم
ته : من بیشتر فونچولم
ا.ت : لبخند
ویو ته : وقتی گف دوسم داره از خود بیخود شدم و صورتش رو تو دستام قاب کردم و لبام رو روی لباش گذاشتم و یه م*ک عمیقی زدم و ازش جدا شدم هر وقت این کلمه رو به زبودن میاورد قلبم میلرزید و بیشتر از قبل عاشقش میشدم به چشمای خوشگل تیلهایش زل زده بو م که گفت ....
# پارت ۳۱
ویو ا.ت : با دیدن بابام عصبی شدم که گفت ....
پ ا.ت : دخترم ... حالت خوبه ؟
ا.ت : ممنون ( سرد )
پ ا.ت : اتفاقی افتاده ؟ چیزی شده
ا.ت : مامان جون ، مامان میتونید برید بیرون هانُما رو هم ببرید بی زحمت بابا تو بمون ( ۳ کلمهی آخر رو خیلی سرد میگه )
م ته ، م ا.ت : باشه
ویو ا.ت : مامان تهیونگ و مامانم رفتن بیرون و من موندم و بابا که اومد کنارم نشست و گفت ...
پ ا.ت : دخترم چرا همچین میکنی ؟
ا.ت : من دختر تو نیستم
پ ا.ت : اون وقت چرا ؟
ا.ت : منو به زور به ازدواج یکی در آوردی کسی که حتی شناختی ازش نداشتم ... حق ... زندگیمو ، رویاهام رو ، ...حق ... آرزوهام ... حق ... همه چیم رو نابود ... حق ... نابود کردی و ازم ... حق .. گرفتی ( گریه )
پ ا.ت : الان میگی بدبختی ؟
ا.ت : نیستم ولی نمیخواستم تو این سنم ازدواج کنم نمیخواستم تو این سنم بچه دار میشدم نمیخواستممممم میفهمی نمیخواستم ولی الان عاشق تهیونگم ولی میخواستم ۲۰ یا ۲۲ سالگی ازدواج کنم ... بابا ازت متنفرم ، متنفرررررررر از اینکه میخوای به زور به خواستههات برسی متنفرم ( گریه )
پ ا.ت : میدونم ولی ببخشید ( ا.ت رو بغل میکنه ) الانم بغلت کردم ابهتم رو بخاطر تنها دختر گلم له کردم ( لبخند )
ا.ت : ای بابای دیوونه ولی چون ابهتت رو له کردی و چون بعدا دیوونه بار عاشق تهیونگ شدم میبشم ( میبخشم ) ( حرفاش رو کیوت میگه )
پ ا.ت : خب حالا گذشته از این اسم نوِی شجاع من چه ؟
ا.ت : هانُما
پ ا.ت : به به چه اسمی مطمعنم مثل باباش جذاب میشه مگه نه ( نیشخند )
ا.ت : این چه حرفیه معلومه ( با لبخند خجالتی سرش پایینه )
ویو ا.ت : با بابام آشتی کردم دلم نمیاد ناراحت شه داشتیم باهم صحبت میکردیم که در به صدا اومد و تهیونگ اومد داخل که بابام بلند شد و رفت پیش هانُما تا تهیونگم راحت حرفش رو بزنه اومد کنارم نشیت و گفت ...
ته : خب حال ملکهی من چطوره ؟ کی حال ملکه بهتر میشه ؟
ا.ت : هر وقت شاهزادم بخوان
ته : خب میتونی تا فردا بهتر شی ؟
ا.ت : آره حتی زود تر
ته : پس عالی فردا میخوام یه مهمونی کوچیک در حدی که کل خانوادههای سلطنتی کشورهای همسایه و شهرهای همسایه رو دعوت کرده باشم همین
ا.ت : اینا کمن ؟ ( پوکر ) ... ولی تهیونگ ؟
ته : جانم ؟
ا.ت : خیلی خیلی دوست دارم
ته : من بیشتر فونچولم
ا.ت : لبخند
ویو ته : وقتی گف دوسم داره از خود بیخود شدم و صورتش رو تو دستام قاب کردم و لبام رو روی لباش گذاشتم و یه م*ک عمیقی زدم و ازش جدا شدم هر وقت این کلمه رو به زبودن میاورد قلبم میلرزید و بیشتر از قبل عاشقش میشدم به چشمای خوشگل تیلهایش زل زده بو م که گفت ....
۴.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.