جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۱۴
ویو کوک : عصبی شدم که یه دفعه حمله ور شدم طرفش که .... بامشتی کا زدم پرت شد اون طرف که یقش رو گرفتم و گفتم ...
کوک : الان داستی چه غلطی میکردی ؟
پسره : داشتم بهش دست میزدم تو کیش باشی ؟
کوک : یه سال دوست پسرش بودم ۶ ماه شوهرشم فهمیدی ؟ ( عصبی با داد )
پسره : چ ....چی ؟ چرت نگو این تو همچین سنی ازدواج کرده باشه ؟
کوک : باور نمیکنی به ک* یرم حالا هم گم شو برو تا از به دنیا اومدنت پشیمون نشدی ( یقش رو ول میکنه که پسره فرار میکنه )
ویو کوک : پسره رو رد کردم بره با نگرانی رفتم سمت ا.ت که رو زانوهاش داشت گریه میکرد و به دیوار زل زده بود آروم رفتم کنارش و آروم بغلش کردم و گفتم ...
کوک : حالت خوبه ؟ چیزیت که نشده ؟
ا.ت : مرسییییی ... حق ... بب ... حقق ببخشید ( گریه )
کوک : هوسسسس گریه نکن آروم باش ( ا.ت رو بیشتر تو بغلش جا میده )
ویو کوک : حالش خیلی بد بود واقعا ترسیده بود تو بغلم داشت گریه میکرد که یعد ۲۰ مین ازم جدا شد صورتش رو تو دستم قاب کردم و با انگشت شستم اشکاش رو کنار زدم که آروم زمزمه کرد
ا.ت : ممنون
کوک : خواهش میکنم حالا بیا رو کولم ببرمت بزارمت تو ماشین
ا.ت : خودم میام ( پاشد که افتاد تو بغل کوک )
کوک : گفتم که نمیتونی را بری خودم میبرمت ( ا.ت رو گرفت تو بغلش )
ا.ت : ممنونم خرگوشییییی ( کیوت )
کوک : خرگوش ؟ من کجام شبیه خرگوش
ا.ت : اگه نبودی نمیگفتم
کوک : اوکی عروسک کوچولو الان حواسم رو پرت نکن بریم ( نیشخند )
ا.ت : باسه ( باشه ) ( با لحن بچگونه میگه )
ویو کوک : ا.ت رو تو بغلم گرفتم و بردمش سوار ماشین کردم و خودمم سوار شدم تو راه ا.ت گفت ....
ا.ت : کوک منو برسون خونه برم واسه شب آماده شم
کوک : اوکی ساعت ۹ خونمون باش میدونی دیگه کجاست ؟
ا.ت : معلومه
کوک : حالا خونهی لیدی کجاست ؟
ا.ت : برو به خیابات ...... ( یه جایی رو میگه )
ویو ا.ت : واقعا نزدیک بود اون عوضی که نمیدونم کی بود بام تجا*وز کنه ول یکوک نجاتم داد .... کوک منو رسوند خونه رفتم خونه و تکالیف رو نوشتم ساعت ۷ بود تا ۷ و نیم خوابیدم و بعد رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و حالت دادم و باز گذاشتم یه آرایش خفن و لایت کردم و یه لباس سفید باز پوشیدم و آماده شدم گوشیم و با یه بالم داخل گیفم گذاشتم و از خونه برون اومدم که ....
# پارت ۱۴
ویو کوک : عصبی شدم که یه دفعه حمله ور شدم طرفش که .... بامشتی کا زدم پرت شد اون طرف که یقش رو گرفتم و گفتم ...
کوک : الان داستی چه غلطی میکردی ؟
پسره : داشتم بهش دست میزدم تو کیش باشی ؟
کوک : یه سال دوست پسرش بودم ۶ ماه شوهرشم فهمیدی ؟ ( عصبی با داد )
پسره : چ ....چی ؟ چرت نگو این تو همچین سنی ازدواج کرده باشه ؟
کوک : باور نمیکنی به ک* یرم حالا هم گم شو برو تا از به دنیا اومدنت پشیمون نشدی ( یقش رو ول میکنه که پسره فرار میکنه )
ویو کوک : پسره رو رد کردم بره با نگرانی رفتم سمت ا.ت که رو زانوهاش داشت گریه میکرد و به دیوار زل زده بود آروم رفتم کنارش و آروم بغلش کردم و گفتم ...
کوک : حالت خوبه ؟ چیزیت که نشده ؟
ا.ت : مرسییییی ... حق ... بب ... حقق ببخشید ( گریه )
کوک : هوسسسس گریه نکن آروم باش ( ا.ت رو بیشتر تو بغلش جا میده )
ویو کوک : حالش خیلی بد بود واقعا ترسیده بود تو بغلم داشت گریه میکرد که یعد ۲۰ مین ازم جدا شد صورتش رو تو دستم قاب کردم و با انگشت شستم اشکاش رو کنار زدم که آروم زمزمه کرد
ا.ت : ممنون
کوک : خواهش میکنم حالا بیا رو کولم ببرمت بزارمت تو ماشین
ا.ت : خودم میام ( پاشد که افتاد تو بغل کوک )
کوک : گفتم که نمیتونی را بری خودم میبرمت ( ا.ت رو گرفت تو بغلش )
ا.ت : ممنونم خرگوشییییی ( کیوت )
کوک : خرگوش ؟ من کجام شبیه خرگوش
ا.ت : اگه نبودی نمیگفتم
کوک : اوکی عروسک کوچولو الان حواسم رو پرت نکن بریم ( نیشخند )
ا.ت : باسه ( باشه ) ( با لحن بچگونه میگه )
ویو کوک : ا.ت رو تو بغلم گرفتم و بردمش سوار ماشین کردم و خودمم سوار شدم تو راه ا.ت گفت ....
ا.ت : کوک منو برسون خونه برم واسه شب آماده شم
کوک : اوکی ساعت ۹ خونمون باش میدونی دیگه کجاست ؟
ا.ت : معلومه
کوک : حالا خونهی لیدی کجاست ؟
ا.ت : برو به خیابات ...... ( یه جایی رو میگه )
ویو ا.ت : واقعا نزدیک بود اون عوضی که نمیدونم کی بود بام تجا*وز کنه ول یکوک نجاتم داد .... کوک منو رسوند خونه رفتم خونه و تکالیف رو نوشتم ساعت ۷ بود تا ۷ و نیم خوابیدم و بعد رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و حالت دادم و باز گذاشتم یه آرایش خفن و لایت کردم و یه لباس سفید باز پوشیدم و آماده شدم گوشیم و با یه بالم داخل گیفم گذاشتم و از خونه برون اومدم که ....
۹.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.