ارباب مغرور من🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_14
••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
کمرمو فشار دادو منو بیشتر به خودش چسبوند
سرمو عقب دادو دست آزادشو روی صورتم قاب کرد
چشم تو چشم شدیم که لبخند ریزی زدم و اونم جواب داد
یهو لباشو رو لبام حس کردم
چشمام درشت شده بود اما اون با آرامش چشماشو بسته بود
دستامو روی صورتش قاب کردمو همراهیش کردم
لب بالامو آزاد کردم که یهو لب پایینمو گاز محکمی گرفت
میخواستم ناله کنم ولی خودمو نگه داشتم که محکم تر گاز گرفت
و بازم مقاومت کردم
ارسلان:ناله کن برام!
این جملش کافی تا از خود بی خود بشم که اه جون داری کشیدم
دستشو روی گردنم گذاشتو سرمو فشار داد و لبامو محکم میبوسید
داشتم نفس کم میآورم که چنگی به بازوش زدم
صورتشو عقب کشید
سرشو به پیشونیم چسبوند
ارسلان:خوبی
با نفس نفس گفتم
دیانا:اره
کمرمو کشید و منو انداخت تو بغلش
سرم روی سینش بود و با دستاش موهامو نوازش میکرد
ارسلان:خب کوچولو حالا من تشنه تر بودم یا تو؟؛)
دیانا:عه ارسلاااان
ارسلان:راست میگم دیگه....انقد خودتو دلبر میکنی که منو تشنه کنی
خنده ریزی کردم
انگشت اشارمو روی سینش کشیدمو گفتم
دیانا:شاید اینطور باشه....شایدم برای یکی دیگه دلبر میکنم خودمو
دستاش از حرکت وایساد
صورتشو نگاه کردم که دیدم اخماش رفته توهم و رگ گردنش از اعصبانیت زده بیرون
دوتا بازومو گرفتو منو رو به روی خودش قرار داد
ارسلان:واسه کی؟؟؟مگه قبل من کسیو میاره تو این خونه
دیانا:ا..ارسلان اروم باش
ارسلان:اروم باشم؟چه گوهی میخوری تو این خونه؟
#part_14
••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
کمرمو فشار دادو منو بیشتر به خودش چسبوند
سرمو عقب دادو دست آزادشو روی صورتم قاب کرد
چشم تو چشم شدیم که لبخند ریزی زدم و اونم جواب داد
یهو لباشو رو لبام حس کردم
چشمام درشت شده بود اما اون با آرامش چشماشو بسته بود
دستامو روی صورتش قاب کردمو همراهیش کردم
لب بالامو آزاد کردم که یهو لب پایینمو گاز محکمی گرفت
میخواستم ناله کنم ولی خودمو نگه داشتم که محکم تر گاز گرفت
و بازم مقاومت کردم
ارسلان:ناله کن برام!
این جملش کافی تا از خود بی خود بشم که اه جون داری کشیدم
دستشو روی گردنم گذاشتو سرمو فشار داد و لبامو محکم میبوسید
داشتم نفس کم میآورم که چنگی به بازوش زدم
صورتشو عقب کشید
سرشو به پیشونیم چسبوند
ارسلان:خوبی
با نفس نفس گفتم
دیانا:اره
کمرمو کشید و منو انداخت تو بغلش
سرم روی سینش بود و با دستاش موهامو نوازش میکرد
ارسلان:خب کوچولو حالا من تشنه تر بودم یا تو؟؛)
دیانا:عه ارسلاااان
ارسلان:راست میگم دیگه....انقد خودتو دلبر میکنی که منو تشنه کنی
خنده ریزی کردم
انگشت اشارمو روی سینش کشیدمو گفتم
دیانا:شاید اینطور باشه....شایدم برای یکی دیگه دلبر میکنم خودمو
دستاش از حرکت وایساد
صورتشو نگاه کردم که دیدم اخماش رفته توهم و رگ گردنش از اعصبانیت زده بیرون
دوتا بازومو گرفتو منو رو به روی خودش قرار داد
ارسلان:واسه کی؟؟؟مگه قبل من کسیو میاره تو این خونه
دیانا:ا..ارسلان اروم باش
ارسلان:اروم باشم؟چه گوهی میخوری تو این خونه؟
۳.۹k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.