قلب من ( پارت بیستم )
قلب من ( پارت بیستم )
* ویو کوک *
* زنگ تفریح *
داشتم دنبال الونا و مینگ جو میگشتم که چشمم بهشون خورد نگران بودن!
رفتم سمتشون....
کوک : امممم.....
مینگ جو : هوم......بله؟
الونا :......
کوک : خب....ا/ت چرا امروز نیومده؟
الونا : واقعا؟
کوک : آره.....
مینگ جو : خیلی پرویی.....
کوک : چرا؟
الونا : چرا؟!
کوک : ......
مینگ جو : توی اون مهمونی کوفتی بخاطر تو مست کرد!
کوک : ( شوکه ) بخاطر همین حالش بد شد؟!
الونا : آره......فقط اون نبود اتفاق دیگه ای هم افتاده!
کوک : چی چیشده مگه؟
مینگ جو : وقتی رفت خونه ما هم باهاش بودیم مثل اینکه عموش فوت کرده بود.....و.....یهو قش کرد!
کوک : جدی؟!
الونا : مگه ما باهات شوخی داریم؟
کوک : خدایا.....لعنتی( زیر لب ) خیلی خب....من رفتم!
ایییی.....این چه خبری بود اخه؟
هوفففف.....بدبختی پشت بدبختی!
رفتم یجا نشستم.....توی حیاط، یعنی ا/ت حسودی کرد؟
چون من با می یونگ بودم؟!
اونکه بهم حس ندارع.....
حالش خیلی بد شده، بلاخره عموش رو از دست داده.....خیلی نگرانش بودم.
* زنگ آخر *
از مدرسه که خارح شدم از یونگی خدافظی کردم و رفتم خونه ا/ت....اون شب که خواستم ببرمش خونش آدرس خونشون و نوشتم......
با ماشین رفتم رسیدم.
کوک : ( نفس عمیق )
زنگ در و زدم.
بعد چندد دقیقه یکی در و باز کرد.
رفتم داخل.
مینهو : شما؟
کوک : سلام من دوست ا/ت هستم!
م/ا: مینهو کی بود؟
که مامانش اومد طرفم....
م/ا: اوووو.....شما همونی نبودی که وقتی ا/ت اونشب رفت مهمونی شما بردیش خونتون و صب بهم گفتید دوس پسرشید؟
کوک : دقیقا....خیلی خوب یادتونه!
م/ا : گفتم آشنا میزنید.....
کوک : امممم....اتاق ا/ت کجاست کارش دارم!
م/ا : ( گفت )
کوک : ممنون....
رفتم سمت اتاقش....در و باز کردم....خوابیده بود!
رفتم پیشش نشستم....
بهش خیره شدم....چشمم خورد به دارو و قرص!
یعنی مریض شده؟!
دیدم کم کم داره چشماش و باز میکنه!!
شت....سریع رفتم زیر تخت قایم شدم!
شرطا پارت بعد:
لایک: ۲۶
کامنت : ۹
* ویو کوک *
* زنگ تفریح *
داشتم دنبال الونا و مینگ جو میگشتم که چشمم بهشون خورد نگران بودن!
رفتم سمتشون....
کوک : امممم.....
مینگ جو : هوم......بله؟
الونا :......
کوک : خب....ا/ت چرا امروز نیومده؟
الونا : واقعا؟
کوک : آره.....
مینگ جو : خیلی پرویی.....
کوک : چرا؟
الونا : چرا؟!
کوک : ......
مینگ جو : توی اون مهمونی کوفتی بخاطر تو مست کرد!
کوک : ( شوکه ) بخاطر همین حالش بد شد؟!
الونا : آره......فقط اون نبود اتفاق دیگه ای هم افتاده!
کوک : چی چیشده مگه؟
مینگ جو : وقتی رفت خونه ما هم باهاش بودیم مثل اینکه عموش فوت کرده بود.....و.....یهو قش کرد!
کوک : جدی؟!
الونا : مگه ما باهات شوخی داریم؟
کوک : خدایا.....لعنتی( زیر لب ) خیلی خب....من رفتم!
ایییی.....این چه خبری بود اخه؟
هوفففف.....بدبختی پشت بدبختی!
رفتم یجا نشستم.....توی حیاط، یعنی ا/ت حسودی کرد؟
چون من با می یونگ بودم؟!
اونکه بهم حس ندارع.....
حالش خیلی بد شده، بلاخره عموش رو از دست داده.....خیلی نگرانش بودم.
* زنگ آخر *
از مدرسه که خارح شدم از یونگی خدافظی کردم و رفتم خونه ا/ت....اون شب که خواستم ببرمش خونش آدرس خونشون و نوشتم......
با ماشین رفتم رسیدم.
کوک : ( نفس عمیق )
زنگ در و زدم.
بعد چندد دقیقه یکی در و باز کرد.
رفتم داخل.
مینهو : شما؟
کوک : سلام من دوست ا/ت هستم!
م/ا: مینهو کی بود؟
که مامانش اومد طرفم....
م/ا: اوووو.....شما همونی نبودی که وقتی ا/ت اونشب رفت مهمونی شما بردیش خونتون و صب بهم گفتید دوس پسرشید؟
کوک : دقیقا....خیلی خوب یادتونه!
م/ا : گفتم آشنا میزنید.....
کوک : امممم....اتاق ا/ت کجاست کارش دارم!
م/ا : ( گفت )
کوک : ممنون....
رفتم سمت اتاقش....در و باز کردم....خوابیده بود!
رفتم پیشش نشستم....
بهش خیره شدم....چشمم خورد به دارو و قرص!
یعنی مریض شده؟!
دیدم کم کم داره چشماش و باز میکنه!!
شت....سریع رفتم زیر تخت قایم شدم!
شرطا پارت بعد:
لایک: ۲۶
کامنت : ۹
۲۵.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.