قلب من ( پارت بیست و دوم )
قلب من ( پارت بیست و دوم )
* ویو کوک *
رسیدم اداره پلیس رفتم داخل.
پلیس : آقای جعون!
کوک : بله؟ اتفاقی افتاده؟!
پلیس : راستش....آره.....یه چیزی شده!
کوک : چی....؟!
پلیس : بیاین داخل براتون توضیح بدم!
با پلیسه رفتیم داخل دفتر نشستیم.
کوک : خب...؟
پلیس : خب.....باید بگم که پدرتون حبس ابد شده!
کوک : چی؟! منظورتون چیه؟!
پلیس : جنایت....!
کوک : جنایت؟! واقعا؟!
پلیس : بله....مثل اینکه پدرتون، به یکی تجاوز کرده.....
کوک : ( شوکه ) مطمعنین که اشتباهی نشده؟!
پلیس : آره مطمعنیم.....
کوک : مدرک دارین؟!
پلیس : بله.....فیلم داریم!
کوک : ببینم.....
پلیس : باشه.....
پلیسه پاشد و رفت سمت یه دوربین مدار بسته و آورد .
دوربین و نشستم داد.....اون.....پدرم بود که داشت به یه دختز تجاوز میکرد!!
کوک : ا....از کجا میدونی که این پدر منه؟!
پلیس: یعنی نمیبینید.....؟ تازه سابقه هم داره!
کوک : حبس ابد؟
پلیس : آره.....
کوک : چطور میشه درستش کرد؟
پلیس : نمیدونم......
کوک : لعنتی.....( نفس عمیق )
پلیس: میخواید برین بیرون هوا بخورید.
کوک : هوم...همین کارو میکنم!
سریه رفتم بیرون اداره.....
کوک : چی به سرم اومده؟!
عصبی بودم.....اون از ا/ت اینم از بابام!
آخه این چه کاری بود!!
فقط دلم میخواست برم تویه جنگل و داد بزنم!
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه.....بعد چند دقیقه که رسیدم رفتم سمت کیسه بکس و تند تند مشت میزدم!
عصبانیتم و خالی میکرد!
انقدر زدم که از دستام خون میومد!
خیلی درد داشت.....
حالم بهتر شد....رفتم دستشویی دستام و شستم و نشستم رو تخت....
دراز شدم و به سقف خیره شدم.
چشمام میسوخت.....چشمام رو که بستم سریع خوابم برد.
* صبح ، ویو ا/ت *
از بدن درد شدید پاشدم......جوری درد میکرد که انگار با ماشین دارن از روم رد میشن!
شروع کردم گریه کردن.....خیلی بد درد داشت!
که یهو مامانم اومد داخل اتاق....ساعت ۸ صبح بود.....
م/ا : عزیزم خوبی؟!
ا/ت : ( گریه ) نه....
م/ا: هی هی....آروم باش....باشه؟ نفس عمیق بکش.....
ا/ت : ( نفس عمیق )
م/ا : خوبه.....بیا یکم آب بخور....
آب خوردم....بهتر شدم!
م/ا : بهتری؟
ا/ت : آره....
م/ا : خداروشکر....
ا/ت : مامان.....
م/ا : جانم؟
ا/ت : اممم.....اونموقع کع رفتیم دکتر.....دکتر بهت چی گفت؟
م/ا : خب.....گفت که....که......خب.....امممم.....( کمی مکث ) اووو خدای من غذام داره میسوزه الان میام دخترم باشه....استراحت کن!
ا/ت : یعنی چی رو داره میپیچونه؟ نکنه سرطانی چیزی دارم؟! خیلی رفتاراش عجیب شده.....!
خب خب.....دوستان گل شرطا پارت بعد : 🌚🗿
لایک: ۲۵
کامنت : ۱۳
* ویو کوک *
رسیدم اداره پلیس رفتم داخل.
پلیس : آقای جعون!
کوک : بله؟ اتفاقی افتاده؟!
پلیس : راستش....آره.....یه چیزی شده!
کوک : چی....؟!
پلیس : بیاین داخل براتون توضیح بدم!
با پلیسه رفتیم داخل دفتر نشستیم.
کوک : خب...؟
پلیس : خب.....باید بگم که پدرتون حبس ابد شده!
کوک : چی؟! منظورتون چیه؟!
پلیس : جنایت....!
کوک : جنایت؟! واقعا؟!
پلیس : بله....مثل اینکه پدرتون، به یکی تجاوز کرده.....
کوک : ( شوکه ) مطمعنین که اشتباهی نشده؟!
پلیس : آره مطمعنیم.....
کوک : مدرک دارین؟!
پلیس : بله.....فیلم داریم!
کوک : ببینم.....
پلیس : باشه.....
پلیسه پاشد و رفت سمت یه دوربین مدار بسته و آورد .
دوربین و نشستم داد.....اون.....پدرم بود که داشت به یه دختز تجاوز میکرد!!
کوک : ا....از کجا میدونی که این پدر منه؟!
پلیس: یعنی نمیبینید.....؟ تازه سابقه هم داره!
کوک : حبس ابد؟
پلیس : آره.....
کوک : چطور میشه درستش کرد؟
پلیس : نمیدونم......
کوک : لعنتی.....( نفس عمیق )
پلیس: میخواید برین بیرون هوا بخورید.
کوک : هوم...همین کارو میکنم!
سریه رفتم بیرون اداره.....
کوک : چی به سرم اومده؟!
عصبی بودم.....اون از ا/ت اینم از بابام!
آخه این چه کاری بود!!
فقط دلم میخواست برم تویه جنگل و داد بزنم!
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه.....بعد چند دقیقه که رسیدم رفتم سمت کیسه بکس و تند تند مشت میزدم!
عصبانیتم و خالی میکرد!
انقدر زدم که از دستام خون میومد!
خیلی درد داشت.....
حالم بهتر شد....رفتم دستشویی دستام و شستم و نشستم رو تخت....
دراز شدم و به سقف خیره شدم.
چشمام میسوخت.....چشمام رو که بستم سریع خوابم برد.
* صبح ، ویو ا/ت *
از بدن درد شدید پاشدم......جوری درد میکرد که انگار با ماشین دارن از روم رد میشن!
شروع کردم گریه کردن.....خیلی بد درد داشت!
که یهو مامانم اومد داخل اتاق....ساعت ۸ صبح بود.....
م/ا : عزیزم خوبی؟!
ا/ت : ( گریه ) نه....
م/ا: هی هی....آروم باش....باشه؟ نفس عمیق بکش.....
ا/ت : ( نفس عمیق )
م/ا : خوبه.....بیا یکم آب بخور....
آب خوردم....بهتر شدم!
م/ا : بهتری؟
ا/ت : آره....
م/ا : خداروشکر....
ا/ت : مامان.....
م/ا : جانم؟
ا/ت : اممم.....اونموقع کع رفتیم دکتر.....دکتر بهت چی گفت؟
م/ا : خب.....گفت که....که......خب.....امممم.....( کمی مکث ) اووو خدای من غذام داره میسوزه الان میام دخترم باشه....استراحت کن!
ا/ت : یعنی چی رو داره میپیچونه؟ نکنه سرطانی چیزی دارم؟! خیلی رفتاراش عجیب شده.....!
خب خب.....دوستان گل شرطا پارت بعد : 🌚🗿
لایک: ۲۵
کامنت : ۱۳
۱۷.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.