قلب من ( پارت نوزدهم )
قلب من ( پارت نوزدهم )
* ویو ا/ت *
چشمم بخورد به تابلوی عموم.....مثل مراسم ختم بود!
یعنی.....نه.....نه.......نههههههههه!!!!!
نه باید واقعی باشه.....این یه شوخی مسخرست مگه نه؟!
ا/ت : م....مامان!
م/ا : اوه.....عزیزم! ( بغض )
ا/ت : اینجا چه خبره؟!
ب/ا : ( سکوت، بغض )
ا/ت : مینهو....!
مینهو : ( سرش و انداخت پایین )
ا/ت : عمو....چطور ممکنه؟! کی؟!
م/ا : عزیزم.....بیاین داخل تا برات توضیح بدم!
یهو سرم تیر کشید.......خیلی درد داشت.....داشتم میمردم.....!!!
و سیاهی.....
* چند ساعت بعد *
کم کم چشمام و باز کردم....همه جا تار بود......!
حالم خیلی بد بود....تمام بدنم درد میکرد.....مخصوصا سرم.....جیغ بلندی کشیدم!!
م/ا : ا/ت.....دخترم خوبی؟!!
ا/ت : ( نفس نفس )
م/ا : مینهو.....برو آب بیار!
مینهو : ب...باشه!
مینهو اومد و آب داد به مامان....داد بخورم.....
ب/ا : دخترم....چیشدی؟!
ا/ت : ( نمیتونه حرف بزنه )
م/ا : رنگش پریده.....ببریمش دکتر.....!
مامانم یه سوییشرت تنم کرد و منو با ماشین برد بیمارستان.....
رفتیم داخل مطب دکتر....
دکتر هم بعد از معاینه کردن در گوش مامانم چیزی گفت!
مامانم یه لحظه شوکه شد.....برگشت طرفم و بهم گفت که چیزی خاصی نیست.....!
چیشده یعنی؟
بعد از این دوباره با ماشین برگشتیم خونه....
م/ا : خب....مثل اینکه باید چند مدت خونه بمونی....حالت زیاد خوش نیست!
ا/ت : اوهوم.....( بی حال )
رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت....
چم شده یعنی؟
مریضیم چیه؟
دوباره یهو بدنم تیر کشید و یه درد شدیدی گرفت!!
ا/ت : اییییییییی......!! ( آروم )
سعی کردم بخوابم....خدای بزرگ!
* فردا * ،* ویو کوک *
بچه ها تو کلاس بودن منتظر معلم....عجیبه ا/ت همیشه میومد مدرسه....امروز نیومده؟!
اصن ولش کن اون اصن کیه که دارم بهش فک میکنم؟
ولی آخه.....شاید چیزی شده.....انگار با خودم خود درگیری دارم!
کلافه بودم.....
هعی جرم دادین سر این پارت😂
شرطا پارت بعد:
لایک : ۲۷
کامنت : ۱۳
* ویو ا/ت *
چشمم بخورد به تابلوی عموم.....مثل مراسم ختم بود!
یعنی.....نه.....نه.......نههههههههه!!!!!
نه باید واقعی باشه.....این یه شوخی مسخرست مگه نه؟!
ا/ت : م....مامان!
م/ا : اوه.....عزیزم! ( بغض )
ا/ت : اینجا چه خبره؟!
ب/ا : ( سکوت، بغض )
ا/ت : مینهو....!
مینهو : ( سرش و انداخت پایین )
ا/ت : عمو....چطور ممکنه؟! کی؟!
م/ا : عزیزم.....بیاین داخل تا برات توضیح بدم!
یهو سرم تیر کشید.......خیلی درد داشت.....داشتم میمردم.....!!!
و سیاهی.....
* چند ساعت بعد *
کم کم چشمام و باز کردم....همه جا تار بود......!
حالم خیلی بد بود....تمام بدنم درد میکرد.....مخصوصا سرم.....جیغ بلندی کشیدم!!
م/ا : ا/ت.....دخترم خوبی؟!!
ا/ت : ( نفس نفس )
م/ا : مینهو.....برو آب بیار!
مینهو : ب...باشه!
مینهو اومد و آب داد به مامان....داد بخورم.....
ب/ا : دخترم....چیشدی؟!
ا/ت : ( نمیتونه حرف بزنه )
م/ا : رنگش پریده.....ببریمش دکتر.....!
مامانم یه سوییشرت تنم کرد و منو با ماشین برد بیمارستان.....
رفتیم داخل مطب دکتر....
دکتر هم بعد از معاینه کردن در گوش مامانم چیزی گفت!
مامانم یه لحظه شوکه شد.....برگشت طرفم و بهم گفت که چیزی خاصی نیست.....!
چیشده یعنی؟
بعد از این دوباره با ماشین برگشتیم خونه....
م/ا : خب....مثل اینکه باید چند مدت خونه بمونی....حالت زیاد خوش نیست!
ا/ت : اوهوم.....( بی حال )
رفتم تو اتاقم و خودمو انداختم رو تخت....
چم شده یعنی؟
مریضیم چیه؟
دوباره یهو بدنم تیر کشید و یه درد شدیدی گرفت!!
ا/ت : اییییییییی......!! ( آروم )
سعی کردم بخوابم....خدای بزرگ!
* فردا * ،* ویو کوک *
بچه ها تو کلاس بودن منتظر معلم....عجیبه ا/ت همیشه میومد مدرسه....امروز نیومده؟!
اصن ولش کن اون اصن کیه که دارم بهش فک میکنم؟
ولی آخه.....شاید چیزی شده.....انگار با خودم خود درگیری دارم!
کلافه بودم.....
هعی جرم دادین سر این پارت😂
شرطا پارت بعد:
لایک : ۲۷
کامنت : ۱۳
۲۲.۳k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.