پارت ۳۵
پارت ۳۵
خندید و گفت : اینو یادم نبود پس نقشه عوض میشه .
من : خودمونو بهشون نشون بدیم .
آرمیتا : نه الان وقتی رسیدیم یه جای درست و حسابی .
حدود یه ربع بعد جلوی یه پاساژ نگه داشتن یه فکری به ذهنم رسید پس رو به آرمیتا گفتم : تو همینجا بمون من از پشت هواشون رو دارم .
آرمیتا : می خوای چیکار کنی ؟
من : ما که رفتیم برو و چرخ ماشنیاشون رو پنچر کن .
بلدی که ؟
آرمیتا : آره بلدم خیالت تخت .
دنبالشون رفتم که اول رفتن تو یه بوتیک لباس مردونه .
پشت سرشون راه افتادم و با فکری که به ذهنم رسید یه لبخند شیطانی رو لبام شکل گرفت .
جوری رفتم داخل که انگار اصلا اونا رو ندیدم و رفتم سمت یه تیشرت خیلی خوشگل و قیمتش رو پرسیدم .
فروشنده با لبخند اومد سمتم و گفت : سلام خسته نباشید قیمتش ۲۰۰ تومنه .
من : به نظرتون واسه کادوی ولنتاین مناسب باشه ؟
فروشنده لبخندی زد و گفت : بله چرا که نه خیلی شیکه و مطمئنم دوست پسرتون خوششون میاد .
سلیقتون حرف نداره .
ولنتاین دو روز دیگه بود و بهترین فرصت .
من : پس اگه میشه با یه کادوی مناسب با ولنتاین کادوپیچ کنید .
فروشنده لبخندی زد و گفت : بله حتما .
کاری دیگه ندارید ؟
من : نه فقط سریعتر دوستم تو ماشین منتظره .
با صدای سرفه ای برگشتم به طرف صدا و با دیدن آرش و کیارش و شایان و آرش و آراد چشام رو گشاد کردم تا فک کنن تعجب کردم .
و لبخند مسخره ای زدم و گفتم : اه شما هم اینجایید .
صورت سرخ آرش و بقیه نشون از اتفاق خوبی نمی داد .
واسه اینکه بحث رو عوض کنم رو به آرش گفتم : آرش تو سلیقت حرف نداره به نظرت اون تیشرتی که گرفتم خوشگله ؟
آرش که خون خونشو می خورد با صدایی که کنترلش از دستش خارج شده بود گفت : می خوای نشونت بدم سلیقه چیه ؟
با اخم گفتم : نخواستم بابا واسه یه کمکم منت می ذاره اه .
سریع لباس رو حساب کردم که با دادی که آرش زد میخکوب شدم .
آرش : دریاااا اون لباس رو بزااار سر جااااش .
من : واسه دوستم گرفتم به تو هم هیچ ربطی نداره
و با سرعت هر چه تمام تر از پاساژ خارج شدم .
لباس و پرت کردم تو بغل آرمیتا و ماشین رو روشن و کردم و با سرعت به سمت خونه روندم .
آرمیتا : چی شده ؟
این چیه ؟
من : واسه اینکه کفریشون کنم نقش بازی کردم که می خوام واسه دوست پسرم کادو ولنتاین بگیرم اونا هم کفری شدن منم فرار کردم .
و با یادآوری یه چیزی گفتم : واای خوردم به یه بچه چیزیش نشده باشه ؟
آرمیتا با چشای گشادشده گفت : مگه نقشه این نبود که ماشینشون رو پنچر کنیم .
سرم رو تکون دادم و گفتم : پنچر کردی ؟
آرمیتا : آره ولی خیلی کارت بیشتر از ظرفیتشون بود .
من : حقشونه تا ما رو سر کار نذارن .
چند روز بعد کادو رو به خود آرش می دم .
پارمیس خندید و گفت : ایول بابا تو دیگه کی هستی .
خندم گرفت و گفتم : دریا بصیری .
...
خندید و گفت : اینو یادم نبود پس نقشه عوض میشه .
من : خودمونو بهشون نشون بدیم .
آرمیتا : نه الان وقتی رسیدیم یه جای درست و حسابی .
حدود یه ربع بعد جلوی یه پاساژ نگه داشتن یه فکری به ذهنم رسید پس رو به آرمیتا گفتم : تو همینجا بمون من از پشت هواشون رو دارم .
آرمیتا : می خوای چیکار کنی ؟
من : ما که رفتیم برو و چرخ ماشنیاشون رو پنچر کن .
بلدی که ؟
آرمیتا : آره بلدم خیالت تخت .
دنبالشون رفتم که اول رفتن تو یه بوتیک لباس مردونه .
پشت سرشون راه افتادم و با فکری که به ذهنم رسید یه لبخند شیطانی رو لبام شکل گرفت .
جوری رفتم داخل که انگار اصلا اونا رو ندیدم و رفتم سمت یه تیشرت خیلی خوشگل و قیمتش رو پرسیدم .
فروشنده با لبخند اومد سمتم و گفت : سلام خسته نباشید قیمتش ۲۰۰ تومنه .
من : به نظرتون واسه کادوی ولنتاین مناسب باشه ؟
فروشنده لبخندی زد و گفت : بله چرا که نه خیلی شیکه و مطمئنم دوست پسرتون خوششون میاد .
سلیقتون حرف نداره .
ولنتاین دو روز دیگه بود و بهترین فرصت .
من : پس اگه میشه با یه کادوی مناسب با ولنتاین کادوپیچ کنید .
فروشنده لبخندی زد و گفت : بله حتما .
کاری دیگه ندارید ؟
من : نه فقط سریعتر دوستم تو ماشین منتظره .
با صدای سرفه ای برگشتم به طرف صدا و با دیدن آرش و کیارش و شایان و آرش و آراد چشام رو گشاد کردم تا فک کنن تعجب کردم .
و لبخند مسخره ای زدم و گفتم : اه شما هم اینجایید .
صورت سرخ آرش و بقیه نشون از اتفاق خوبی نمی داد .
واسه اینکه بحث رو عوض کنم رو به آرش گفتم : آرش تو سلیقت حرف نداره به نظرت اون تیشرتی که گرفتم خوشگله ؟
آرش که خون خونشو می خورد با صدایی که کنترلش از دستش خارج شده بود گفت : می خوای نشونت بدم سلیقه چیه ؟
با اخم گفتم : نخواستم بابا واسه یه کمکم منت می ذاره اه .
سریع لباس رو حساب کردم که با دادی که آرش زد میخکوب شدم .
آرش : دریاااا اون لباس رو بزااار سر جااااش .
من : واسه دوستم گرفتم به تو هم هیچ ربطی نداره
و با سرعت هر چه تمام تر از پاساژ خارج شدم .
لباس و پرت کردم تو بغل آرمیتا و ماشین رو روشن و کردم و با سرعت به سمت خونه روندم .
آرمیتا : چی شده ؟
این چیه ؟
من : واسه اینکه کفریشون کنم نقش بازی کردم که می خوام واسه دوست پسرم کادو ولنتاین بگیرم اونا هم کفری شدن منم فرار کردم .
و با یادآوری یه چیزی گفتم : واای خوردم به یه بچه چیزیش نشده باشه ؟
آرمیتا با چشای گشادشده گفت : مگه نقشه این نبود که ماشینشون رو پنچر کنیم .
سرم رو تکون دادم و گفتم : پنچر کردی ؟
آرمیتا : آره ولی خیلی کارت بیشتر از ظرفیتشون بود .
من : حقشونه تا ما رو سر کار نذارن .
چند روز بعد کادو رو به خود آرش می دم .
پارمیس خندید و گفت : ایول بابا تو دیگه کی هستی .
خندم گرفت و گفتم : دریا بصیری .
...
۴۱.۳k
۲۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.